پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۲۰
روایتی از وداع آزاده‌ای در اسارت که نگهبان اردوگاه را به گریه انداخت

ابوترابی به سمت در خروجی اردوگاه رفت. احسان، سرباز عراقی را در آغوش گرفت و به او گفت: «برادرم احسان! من خدمت‌های صادقانه تو را فراموش نمی‌کنم» و احسان که در آغوش ابوترابی افتاده بود سر بر شانه‌اش گذاشت و گریست. ابوترابی به قصد احترام به دوستانش تا در خروجی اردوگاه عقب‌عقب رفت و برای خداحافظی دستی به زمین خاکی و سیم‌های خاردار کشید و بر دو چشمش گذاشت و بوسید...

سرویس میهن و مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ محمد قبادی، پژوهشگر و مولف کتاب «پاسیاد پسر خاک»: امروز دوازدهم خرداد نیست اما ۲۷ صفر است و سالگرد درگذشت مرحوم سید علی‌اکبر ابوترابی به تاریخ قمری. اما هر چه هست آن روز وقتی اخبار نیم‌روزی رادیو، خبر درگذشت حاج آقای ابوترابی و پدرش را به گوش رساند، باورم نمی‌شد. با کرختی خودم را رساندم مسجد امام حسین. عاشورایی بود در آن عزای رحلت پیامبر و شهادت حضرت مجتبی و امام غریب طوس. در آن هیر و ویر به من گفتن چیزی بنویس تا اعلانی باشد در این شلوغی. مگر می‌شد چیزی نوشت. دستم می‌لرزید، اصلاً یخ‌زده بود. یادم نیست نوشتم یا نه و اگر نوشتم چه نوشتم… آن روز هرچه بود گذشت، اما بعداً نوشتم، به‌قدر توان آن ایام، مفصل هم نوشتم و سوره مهر با عنوان «پاسیاد پسر خاک» چاپ و منتشر کرد...

من هیچ‌گاه آن «پدر و پسر پارسا و پرهیزگار» را فراموش نخواهم...

حالا بعد ۲۵ سال از آن روز مایلم در این مجال به انسان در نگاه مرحوم آقای ابوترابی اشاره‌ای کوتاه داشته باشم. با نیم نگاهی به رفتار حاج‌آقای ابوترابی در اردوگاه‌های بعث عراق می‌توان رفتار ایشان را بر مدار اسلام اخلاق‌مدار و به هدفِ رسیدن و به‌ثمر نشاندن انسانیتِ انسان دانست و نخستین حرکت در مسیر رسیدن به چنین هدفی نیز تفکر و گفتگو و در نهایت خدمت به انسان است.

مرحوم حاج‌آقای ابوترابی در آن روزهای دهشتناک اسارت به دوستانش گوشزد می‌کرد که: «اگر انسان در مورد خلقت و هستی فکر بکند، در مورد عظمتش و در مورد الطاف خداوند که چقدر به او لطف دارد، این محبت کم‌کم در او ایجاد می‌شود… باید قلب مملو از حب ذات اقدس حق‌تعالی باشد… و نشانه این شوق اینست که نام محبوبش باعث آرامش قلبش باشد… انسان باید ببیند که آیا شوق به یاد خدا و خدمت به بندگان خدا در دلش هست؟ … بدانید که خدمت به بندگان خدا همان، به خدمت خدا درآمدن است.» و به‌نظر می‌رسد این سخن پایه حرکت حاج‌آقای ابوترابی در اسارت و پس از آن است. او وقتی از دین سخن می‌گوید در واقع از انسان می‌گوید.

در این آشوب‌روزگار که قرائت‌های مختلف و گاه متناقض از دین ارائه می‌شود، سخن گفتن از دین برمحور انسان و بر محور صلح و آزادی سخنی غریب است، اما باید پذیرفت که سرانجام گریزی از این گونه سخن نیست که اگر گریزی بود عالمانی این قرائت از دین را نمایندگی نمی‌کردند. عالمانی که فصل‌الخطاب سخن مومنانه‌شان، انسان است و انسانیت؛ معرفت است و آگاهی؛ صلح است و مهربانی و سید علی اکبر ابوترابی یکی از آن عالمان است. زبانش در بیان معارف دین آرام و متین و کلامش نقد و روان است. او برای انسان حقوقی قائل است که امروز دُرّ کمیاب است. بیان اهمیت این حق و حقوق از زبان او خود حکایتی‌است.

روایتی از وداع آزاده‌ای در اسارت که نگهبان اردوگاه را به گریه انداخت

«اهمیت حق انسان از آن نمازهایی که می‌خوانیم بیشتر است… مسئله حفظ حرمت انسان‌ها از سخت‌ترین وظایف و اموری است که برعهده انسان است حال این انسان هرکه می‌خواهد باشد، حقی دارد که باید ادا شود… اگر او کوتاهی کرد در ادای حق ِ من یا دیگری، من نباید وظیفه‌ام را در رابطه با او زیر پا بگذارم، اگر گذاشتم به تعهدات اخلاقی و به تعهدات بندگی خودم در پیشگاه حق بی‌توجهی کرده‌ام، پشت کرده‌ام…»

این سخنان در حالی ایراد شده که مرحوم ابوترابی بیش از ٢سال و ٣ماه در اردوگاه تکریت ۵ به سر برده بود و آن روز (١٧مرداد١٣ ۶ ٨) قرار بود عراقی‌ها او را به اردوگاه جدیدالتاسیس تکریت ١٧ منتقل کنند. آنها اجازه داده بودند که او ساعتی با هم اردوگاهی‌هایش خلوت کند. دوستانش کیپ تا کیپ ایستادند و او سخن گفت. سخنش از حقوق انسان، اهمیت آن و توجه بدان بود و وقتی تمام شد همه بر سرش هوار شدند تا او را ببوسند و بدرقه کنند که دوباره به سخن آمد. این بار کلام مولا علی را بر زبان جاری کرد: «با مردم چنان رفتار کنید که اگر مُردید و از میان‌شان رفتید بر شما بگریند و اگر به زندگی در میان‌شان ادامه دادید مشتاقانه به سوی‌تان بیایند.» با این سخن بغض اردوگاه ترکید. ابوترابی به سمت در خروجی اردوگاه رفت. احسان، سرباز عراقی را در آغوش گرفت و به او گفت: «برادرم احسان! من خدمت‌های صادقانه تو را فراموش نمی‌کنم» و احسان که در آغوش ابوترابی افتاده بود سر بر شانه‌اش گذاشت و گریست. ابوترابی به قصد احترام به دوستانش تا در خروجی اردوگاه عقب‌عقب رفت و برای خداحافظی دستی به زمین خاکی و سیم‌های خاردار کشید و بر دو چشمش گذاشت و بوسید و به دوستانش هدیه کرد و رفت...

روحش شاد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها