دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۲
یحیی السنوار؛ کودکی که با تیشه پدر مقاومت را شناخت

معرفی کتاب «خار و میخک»؛

یحیی السنوار؛ کودکی که با تیشه پدر مقاومت را شناخت

خیابان‌های خالی و کیسه‌های شن؛ آماده‌باش در اراضی اشغالی

یحیی السنوار پنج ساله بود که با خانواده‌اش به اردوگاه‌های خان‌یونس کوچانده شدند. آن روزها حس می‌کرد حال و روز خانواده‌اش پریشان و نگران است. پدرش تیشه‌ای امانت گرفته بود تا در حیاط خانه گودالی بزرگ بکند؛ اتاقکی تاریک و زیرزمینی. پدر یحیی تصمیم گرفته بود به گروه‌های مقاومت فلسطین بپیوندد و نمی‌خواست خانواده‌اش طعمه خشم نیروهای اسرائیل بشوند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «خار و میخک» نوشته یحیی ابراهیم السنوار تاکنون توسط مترجمان مختلفی ترجمه و منتشر شده است. یکی از این ترجمه‌ها، نسخه‌ای با ترجمه هانیه کمری است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده. یحیی السنوار در این اثر به بازخوانی بخشی از خاطرات کودکی خود تا جوانی و روزگار مقاومت مردم فلسطین می‌پردازد. رخدادهای روایت‌شده در کتاب همگی واقعی هستند، اما شخصیت‌ها عمدتاً خیالی‌اند و گاه برگرفته از افراد حقیقی. السنوار این کتاب را در دوران اسارت خود در زندان بئرالسبع نوشته است؛ دست‌نوشته‌هایی که ده‌ها نفر برای خارج کردنشان از زندان تلاش کردند.

یحیی السنوار پنج ساله بود که با خانواده‌اش به اردوگاه‌های خان‌یونس کوچانده شدند. آن روزها حس می‌کرد حال و روز خانواده‌اش پریشان و نگران است. پدرش تیشه‌ای امانت گرفته بود تا در حیاط خانه گودالی بزرگ بکند؛ اتاقکی تاریک و زیرزمینی. پدر یحیی تصمیم گرفته بود به گروه‌های مقاومت فلسطین بپیوندد و نمی‌خواست خانواده‌اش طعمه خشم نیروه‌های اسرائیل بشوند. یحیی از رفتارهای مادرش تعجب کرده بود؛ اینکه چرا باید چند زیلو، چند کوزه آب و مقداری غذا به آن اتاقک تاریک ببرد و همه خانواده را در آنجا نگه دارد. او هنوز خیلی کوچک بود برای آنکه مفهوم جنگ را درک کند. به همراه مادر، برادرانش و تعدادی از همسایه‌ها در همان گودال، شب و روز را با صدای انفجار گذراندند. پس از چند روز، سکوتی تمام شهر را فرا گرفت. مردم و همسایه‌ها از خانه‌ها و مخفیگاه‌هایشان بیرون آمدند، به خیال اینکه جنگ تمام شده است. از دور، تانک‌هایی با پرچم ارتش مصر را دیدند و با امید دریافت کمک و پشتیبانی، با خوشحالی به سمتشان دویدند؛ اما ناگهان صدای گلوله محله را دربر گرفت. سربازانی که با پرچم مصر ظاهر شده بودند، تمام مردم را به رگبار بستند و بلافاصله پرچم‌های مصری را برداشتند و پرچم اسرائیل را جایگزین کردند.

روزها می‌گذشت، اما از عمویش که در ارتش آزادی‌بخش فلسطین بود و پدرش که به گروه‌های مقاومتی پیوسته بود، خبری نداشتند. با اشغال منطقه توسط اسرائیلی‌ها، نیروهای مجاهد به کوه‌ها و غارهای دوردست پناه برده بودند و گاه‌به‌گاه به نیروهای اشغالگر حمله می‌کردند و تلفاتی برای آنان به جا می‌گذاشتند. اشغالگران نیز با هر تلاشی مقابله می‌کردند. هر گروهی که به فکر مقاومت می‌افتاد، دستگیر می‌شد. با اینکه برخی رهبران ترور شده بودند و اسرائیلی‌ها نفوذ اطلاعاتی خود را در منطقه افزایش داده بودند، اما اوضاع کلی مقاومت در غزه خوب بود.

تعدادی از گروه‌های مقاومت تصمیم گرفتند جریان جدیدی راه بیاندازند. این جریان را با جنبش فتح در میان گذاشتند تا از آن‌ها کمک‌های مالی و تسلیحاتی دریافت کنند. در مدت کوتاهی، هسته‌های مقاومت در قالب شاخه‌هایی از جنبش فتح سازماندهی شدند و عملیات‌هایی ساده مانند پرتاب نارنجک به سمت خودروهای گشت نظامی و تیراندازی از راه دور را آغاز کردند. در گوشه و کنار شهرها و خرابه‌های کرانه باختری، گروه‌ها و هسته‌های جدیدی شکل گرفتند. جوانان برای آموزش کار با سلاح‌هایی که به‌تازگی به دست آورده بودند، به دل دره‌ها و کوه‌های بلند می‌زدند. آن‌ها خود را برای نبرد با دشمن آماده می‌کردند.

با افزایش فعالیت گروه‌های مقاومت، سربازان اسرائیلی از ورود به اردوگاه‌ها هراس داشتند؛ زیرا ممکن بود در کمین نیروهای مقاومت بیفتند. بنابراین، تصمیم گرفتند خیابان‌ها را گسترش دهند. تعدادی از سربازان اسرائیلی با سطل رنگ قرمز، ضربدرهای بزرگی روی دیوار برخی خانه‌ها می‌کشیدند؛ خانه‌هایی که با بولدوزر تخریب می‌شدند. با هر رفت‌وآمد بولدوزر، مردی به زانو می‌افتاد یا زنی، در حالی که به صورت خود می‌زد، بر زمین می‌خورد. برخی از مردان اردوگاه را که سعی داشتند جلوی فرو ریختن سقف خانه‌شان را بگیرند، کتک زدند. تحرکات نیروهای فدایی فلسطینی بیشتر و محرمانه‌تر شده بود. عملیات‌های مقاومت ادامه داشت و هر چند روز، عملیات کوچکی مانند انفجار بمب یا پرتاب نارنجک به سمت گشت‌های نظامی اسرائیلی انجام می‌شد. به دستور نخست‌وزیر وقت اسرائیل، آریل شارون، یگان ۱۰۱ تشکیل شد. این واحد نظامی که به «کلاه‌قرمزها» معروف بود، به کوچه‌ها، محله‌ها و خانه‌های فلسطینیان یورش می‌برد و هر کسی را که به نظرشان مشکوک می‌آمد، دستگیر می‌کردند.

اوایل دهه ۸۰ میلادی، یحیی السنوار تحصیلات دبیرستان را به پایان رساند و وارد دانشگاه اسلامی غزه شد؛ دوره‌ای که هم‌زمان با تغییراتی در صحنه فلسطین بود. در شهر الخلیل، هر شنبه خانه‌ای را غصب و ساکنانش را بیرون می‌کردند. روز جمعه، ۱۱ دسامبر ۱۹۸۷، آغاز رسمی فعالیت جنبش حماس بود. پس از نماز جمعه، اعلامیه‌هایی در میان مردم توزیع شد که خبر از آغاز فعالیت‌های حماس می‌داد. خواندن این اعلامیه‌ها روحی از ایستادگی در مردم ایجاد کرد. گروهی از مردم، به رهبری یکی از بزرگان محل، تصمیم گرفتند مبارزه را ادامه دهند و فعالیت‌ها را گسترش دهند.
صبح روز بعد، تظاهرات و اعتراضات آغاز شد. نیروهای اشغالگر شروع به تیراندازی کردند. مردم فلسطینیی، زخمی‌ها را به بیمارستان دارالشفاء منتقل کردند. نیروهای اشغالگر نیز برای محاصره بیمارستان به آنجا یورش بردند. جوانانی که بیرون بیمارستان بودند، با دیدن جیپ‌های نظامی، مقاومت کردند. برخی سنگ پرتاب کردند و برخی کوکتل مولوتف. عده‌ای از بچه‌ها از قبل نقشه عملیات‌شان را اجرا کرده بودند؛ آن‌ها چند میخ را در چوب‌های کوچک کوبیده و به‌گونه‌ای در جاده قرار داده بودند که نوک تیز میخ‌ها رو به بالا باشد. جیپ‌هایی که برای محاصره بیمارستان می‌رفتند، وسط جاده هر چهار چرخشان پنچر می‌شد. نیروهای کمکی هم به سرنوشت مشابهی دچار می‌شدند. پسربچه‌ها می‌خندیدند و فریاد می‌زدند: «خیبر خیبر یا یهود… جیش محمد سوف یعود».
چند سال بعد، زمانی که یحیی تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود و مادرش در تدارک همسرگزینی برای او بود، انتخابات اسرائیل آغاز شد. بنیامین نتانیاهو از حزب لیکود، محبوبیت بیشتری نسبت به شیمون پرز از حزب کار داشت. لیکود حزبی راست‌گراست که در سال ۱۹۷۳ تأسیس شد و بر حفظ هویت یهودی اسرائیل و سیاست‌های سخت‌گیرانه علیه فلسطینی‌ها تأکید دارد. بنیامین نتانیاهو یکی از چهره‌های مهم این حزب بود و در دوره‌های مختلف، رهبری آن را برعهده داشت. با روی کار آمدن نتانیاهو، درگیری‌ها بین تشکیلات خودگردان فلسطین و اسرائیل افزایش یافت.
یکی از دلایل آن، خبر ساخت تونلی زیر مسجدالاقصی توسط اسرائیل بود که تهدیدی برای مسجد تلقی می‌شد. این مسئله منجر به درگیری‌هایی میان نیروهای امنیتی فلسطینی و اسرائیلی شد. در پی سرکوب گسترده معترضان فلسطینی توسط اشغالگران، بسیاری از مردم به فکر وارد آوردن آسیب به اسرائیل افتادند. در نتیجه، عملیات‌هایی در داخل مرزهای رژیم صهیونیستی انجام شد که برخی با موفقیت نسبی همراه بودند و تعدادی از صهیونیست‌ها کشته شدند. در چندین مورد، جوانان فلسطینی با اسلحه به داخل سرزمین‌های اشغالی نفوذ کرده و در بازارها، خیابان‌ها یا ایستگاه‌ها اقدام به تیراندازی کردند. در این حملات، تعدادی کشته و زخمی شدند و مهاجمان یا کشته می‌شدند یا دستگیر.
از سپتامبر ۲۰۰۰، با نخست‌وزیری ایهود باراک، سرکوب معترضان شدت گرفت. فتح، حماس و دیگر گروه‌های فلسطینی عزم خود را برای مبارزه جزم کرده بودند. در ماه جولای، نیروهای اشغالگر با بالگرد، هواپیما، تانک و موشک‌های هدایت‌شونده و با استفاده از جاسوسان، ۹۵ عملیات ترور در کرانه باختری و نوار غزه تدارک دیدند که در حدود ۸۰ مورد آن موفق بودند و جان ده‌ها فعال فلسطینی را گرفتند.
سه جوان فلسطینی در کارگاه تراشکاری و ریخته‌گری در منطقه غزه، بدنه یک خمپاره و پرتاب‌کننده‌ی آن را ساختند. آن‌ها خمپاره را با مواد منفجره پر و به سمت سرزمین‌های اشغالی شلیک می‌کردند. تهدیدات و هشدارهای مقامات اسرائیلی درباره این حملات شدت گرفت. عملیات‌ها در شهرهایی چون قدس، تل‌آویو، حیفا، نتانیا و اسدود شدت یافت. ترس و وحشت قلب اشغالگران را فرا گرفته بود. خیابان‌ها خالی شده، کافه‌ها و رستوران‌ها تعطیل بودند. در وسط تل‌آویو و قدس غربی، کیسه‌های شن در برابر فروشگاه‌ها چیده شده بود؛ همچون سنگرهای نظامی. هزاران سرباز در خیابان‌ها حضور داشتند. مجاهدان فلسطینی با اشتیاق بیشتر، پروژه ساخت موشک را ادامه دادند و آن‌ها را به سمت اراضی اشغالی پرتاب کردند.
کتاب «خار و میخک» با ترجمه هانیه کمری، در ۶۶۰ صفحه و با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه، به قیمت ۴۹۵ هزار تومان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها