به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «خار و میخک» نوشته یحیی ابراهیم السنوار تاکنون توسط مترجمان مختلفی ترجمه و منتشر شده است. یکی از این ترجمهها، نسخهای با ترجمه هانیه کمری است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده. یحیی السنوار در این اثر به بازخوانی بخشی از خاطرات کودکی خود تا جوانی و روزگار مقاومت مردم فلسطین میپردازد. رخدادهای روایتشده در کتاب همگی واقعی هستند، اما شخصیتها عمدتاً خیالیاند و گاه برگرفته از افراد حقیقی. السنوار این کتاب را در دوران اسارت خود در زندان بئرالسبع نوشته است؛ دستنوشتههایی که دهها نفر برای خارج کردنشان از زندان تلاش کردند.
یحیی السنوار پنج ساله بود که با خانوادهاش به اردوگاههای خانیونس کوچانده شدند. آن روزها حس میکرد حال و روز خانوادهاش پریشان و نگران است. پدرش تیشهای امانت گرفته بود تا در حیاط خانه گودالی بزرگ بکند؛ اتاقکی تاریک و زیرزمینی. پدر یحیی تصمیم گرفته بود به گروههای مقاومت فلسطین بپیوندد و نمیخواست خانوادهاش طعمه خشم نیروههای اسرائیل بشوند. یحیی از رفتارهای مادرش تعجب کرده بود؛ اینکه چرا باید چند زیلو، چند کوزه آب و مقداری غذا به آن اتاقک تاریک ببرد و همه خانواده را در آنجا نگه دارد. او هنوز خیلی کوچک بود برای آنکه مفهوم جنگ را درک کند. به همراه مادر، برادرانش و تعدادی از همسایهها در همان گودال، شب و روز را با صدای انفجار گذراندند. پس از چند روز، سکوتی تمام شهر را فرا گرفت. مردم و همسایهها از خانهها و مخفیگاههایشان بیرون آمدند، به خیال اینکه جنگ تمام شده است. از دور، تانکهایی با پرچم ارتش مصر را دیدند و با امید دریافت کمک و پشتیبانی، با خوشحالی به سمتشان دویدند؛ اما ناگهان صدای گلوله محله را دربر گرفت. سربازانی که با پرچم مصر ظاهر شده بودند، تمام مردم را به رگبار بستند و بلافاصله پرچمهای مصری را برداشتند و پرچم اسرائیل را جایگزین کردند.
روزها میگذشت، اما از عمویش که در ارتش آزادیبخش فلسطین بود و پدرش که به گروههای مقاومتی پیوسته بود، خبری نداشتند. با اشغال منطقه توسط اسرائیلیها، نیروهای مجاهد به کوهها و غارهای دوردست پناه برده بودند و گاهبهگاه به نیروهای اشغالگر حمله میکردند و تلفاتی برای آنان به جا میگذاشتند. اشغالگران نیز با هر تلاشی مقابله میکردند. هر گروهی که به فکر مقاومت میافتاد، دستگیر میشد. با اینکه برخی رهبران ترور شده بودند و اسرائیلیها نفوذ اطلاعاتی خود را در منطقه افزایش داده بودند، اما اوضاع کلی مقاومت در غزه خوب بود.
تعدادی از گروههای مقاومت تصمیم گرفتند جریان جدیدی راه بیاندازند. این جریان را با جنبش فتح در میان گذاشتند تا از آنها کمکهای مالی و تسلیحاتی دریافت کنند. در مدت کوتاهی، هستههای مقاومت در قالب شاخههایی از جنبش فتح سازماندهی شدند و عملیاتهایی ساده مانند پرتاب نارنجک به سمت خودروهای گشت نظامی و تیراندازی از راه دور را آغاز کردند. در گوشه و کنار شهرها و خرابههای کرانه باختری، گروهها و هستههای جدیدی شکل گرفتند. جوانان برای آموزش کار با سلاحهایی که بهتازگی به دست آورده بودند، به دل درهها و کوههای بلند میزدند. آنها خود را برای نبرد با دشمن آماده میکردند.
با افزایش فعالیت گروههای مقاومت، سربازان اسرائیلی از ورود به اردوگاهها هراس داشتند؛ زیرا ممکن بود در کمین نیروهای مقاومت بیفتند. بنابراین، تصمیم گرفتند خیابانها را گسترش دهند. تعدادی از سربازان اسرائیلی با سطل رنگ قرمز، ضربدرهای بزرگی روی دیوار برخی خانهها میکشیدند؛ خانههایی که با بولدوزر تخریب میشدند. با هر رفتوآمد بولدوزر، مردی به زانو میافتاد یا زنی، در حالی که به صورت خود میزد، بر زمین میخورد. برخی از مردان اردوگاه را که سعی داشتند جلوی فرو ریختن سقف خانهشان را بگیرند، کتک زدند. تحرکات نیروهای فدایی فلسطینی بیشتر و محرمانهتر شده بود. عملیاتهای مقاومت ادامه داشت و هر چند روز، عملیات کوچکی مانند انفجار بمب یا پرتاب نارنجک به سمت گشتهای نظامی اسرائیلی انجام میشد. به دستور نخستوزیر وقت اسرائیل، آریل شارون، یگان ۱۰۱ تشکیل شد. این واحد نظامی که به «کلاهقرمزها» معروف بود، به کوچهها، محلهها و خانههای فلسطینیان یورش میبرد و هر کسی را که به نظرشان مشکوک میآمد، دستگیر میکردند.
نظر شما