پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۴
ثبت تاریخی زیارت اسرا؛ نگاهی به تجربه‌ای ماندگار در اردوگاه‌های عراق

به مناسبت اربعین حسینی؛

ثبت تاریخی زیارت اسرا؛ نگاهی به تجربه‌ای ماندگار در اردوگاه‌های عراق

«امتحان سخت» و «آسایشگاه ۱۴»؛ ثبت خاطراتی از زیارت اسرا در دوران بعثی‌ها

بسیاری از اسرا آرزو می‌کردند این مسیر را پیاده و با پای برهنه طی می‌کردند، همچون زائران اربعین. پس از ورود به نجف، مردم کوچه‌پس‌کوچه‌ها، اگرچه زیر نگاه مأموران استخبارات، با اشاراتی ساده محبت خود را نشان می‌دادند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، زهرا اسکندری: با پایان جنگ هشت‌ساله ایران و عراق در تابستان ۱۳۶۷، نگاه‌ها متوجه سرنوشت هزاران رزمنده‌ای شد که در اردوگاه‌های بعثی، سال‌ها اسارت را تجربه کرده بودند. اگرچه قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل بر آزادی فوری اسرا تأکید داشت، رژیم عراق با کارشکنی، اجرای این بند را به تأخیر انداخت.

در پاییز همان سال، پس از انتشار گزارش‌هایی از نهادهای حقوق بشری درباره رفتارهای غیرانسانی با اسرای ایرانی، فشار بین‌المللی بر صدام حسین افزایش یافت. در واکنش به این شرایط، صدام که همواره در تلاش بود چهره‌ای به‌ظاهر انسانی از حکومتش به نمایش بگذارد، دستوری صادر کرد که بر اساس آن گروهی از اسرای ایرانی به زیارت عتبات عالیات در نجف و کربلا اعزام شوند.

این تصمیم، نه نشانه‌ای از تغییر رویکرد رژیم بعث، بلکه بخشی از سیاست‌های تبلیغاتی عراق در پاسخ به محکومیت‌های جهانی بود. روایتی مستند از این ماجرا در کتاب «امتحان سخت»، نوشته سید احمد قشمی، از آزادگان سرافراز کشور، به‌تفصیل نقل شده است.

قشمی در این کتاب توضیح می‌دهد که اسرای ایرانی، برخلاف انتظار عراقی‌ها، با سردی به این خبر واکنش نشان دادند. مأموران بعثی که تصور می‌کردند زندانیان از خوشحالی فریاد می‌زنند و هلهله می‌کنند، با سکوت و بی‌تفاوتی ظاهری اسرا مواجه شدند؛ سکوتی که نشان از بی‌اعتمادی عمیق به نیت دشمن داشت. این واکنش باعث حیرت مسئولان اردوگاه شد و آن‌ها را به مذاکره و حتی تهدید واداشت.

به گفته قشمی، نماینده اسرا، محرم آهنگران، در پاسخ به اصرار عراقی‌ها مبنی بر لزوم اعزام به زیارت، با قاطعیت اعلام کرد که «اسرا تمایلی به این برنامه ندارند». این پاسخ قاطع، فضا را دگرگون کرد. مأموران بعثی که عادت به تحکم و اجبار داشتند، این‌بار ناچار شدند با نرمش برخورد کنند. پس از جلسات متعدد، نهایتاً مسئولان عراقی به‌صورت کتبی تعهد دادند که این زیارت بدون اهداف تبلیغاتی انجام شود و از تصاویر یا شعارهای تحقیرآمیز خبری نباشد.

اتوبوس حامل اسرا در دل شب به راه افتاد؛ اتوبوسی بی‌توقف که از موصل تا نجف، در تاریکی حرکت می‌کرد. فضای داخل اتوبوس، حال‌وهوای یک کاروان عاشقانه را داشت. اسرا با وجود خستگی و شرایط سخت، ذکر می‌گفتند، قرآن می‌خواندند و نمازهای واجب و مستحبی را با قبله‌ای فرضی در همان اتوبوس به‌جا می‌آوردند. آن‌ها حتی از خوردن غذا امتناع کردند تا با شکم خالی به استقبال زیارت بروند؛ کاری که از منظر فقهی ثواب بیشتری دارد.

در روایت قشمی آمده است که بسیاری از اسرا آرزو می‌کردند این مسیر را پیاده و با پای برهنه طی می‌کردند، همچون زائران اربعین. پس از ورود به نجف، مردم کوچه‌پس‌کوچه‌ها، اگرچه زیر نگاه مأموران استخبارات، با اشاراتی ساده محبت خود را نشان می‌دادند. سربازان استخبارات همه جا حاضر بودند، اما مردم گاه با لبخند، تکان دادن دست یا نگاه‌های مهربانانه، پیام‌های بی‌کلام خود را منتقل می‌کردند. اسرا نیز با استفاده از فرصت‌های کوتاه، پیام‌هایی را به زبان عربی بر کاغذ می‌نوشتند و در لوله خودکار می‌دادند و به سوی مردم پرتاب می‌کردند.

لحظه ورود به حرم امام علی (ع)، صحنه‌ای بی‌نظیر رقم خورد. بیش از چهارصد اسیر، با فریادهای بلند و اشک‌های جاری، به استقبال بارگاه مولای متقیان رفتند. فریادهایی که مأموران بعثی را دچار شوک کرد؛ تا جایی که با تهدید، مشت و لگد و ته‌قنداق اسلحه، تلاش کردند اسرا را به سکوت وادارند. اما عشق به امام، قوی‌تر از ترس بود. برخی از اسرا حتی خود را به زمین انداختند و سینه‌خیز وارد صحن شدند. در همین حال، مأموران، آن‌ها را در گروه‌های پنج‌نفره نشاندند و هشدارهای شدید صادر کردند.

قشمی می‌نویسد که در آن لحظات، چشمش به مناره‌های حرم افتاد و شعری را که زیر ساعت نصب شده بود چند بار با حالت نزار خواند: «دقاتُ هذه الساعةِ ینادی بِه صوتٍ جَلیّ لا فتی إلا علی، لا سیف إلا ذوالفقار» دقیقه های این ساعت با صدای بلند ندا درمی دهد که هیچ جوانمردی همچون علی (ع) نیست و هیچ شمشیری همانند ذوالفقار علی (ع) نیست.

وضوخانه تعطیل بود و آب نبود؛ اسرا با ناامیدی از تهیه آب، ناچار شدند با خاک کف حیاط تیمم کنند و با همان حال، به نماز و زیارت بپردازند. ضریح امام علی (ع) سال‌ها غبار گرفته و متروک بود؛ نشانه‌ای از فشار و سرکوب دینی که مردم عراق در دوران حکومت بعثی‌ها تحمل کرده بودند.

زیارت در اسارت، اعزام اسرای ایرانی به کربلا با دستور صدام

در مسیر حرکت به سوی کربلا، مأموران بعثی با حساسیت بیشتری عمل کردند. اما در بین‌الحرمین، حرکتی خاص از سوی اسرا همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داد: چهارصد نفر بندهای پارچه‌ای را به دمپایی‌های خود بستند، به دور گردن انداختند و سینه‌خیز به‌سوی حرم حضرت عباس (ع) رفتند. مأموران که در برابر دیدگان مردم کربلا نمی‌توانستند رفتاری خشن از خود نشان دهند، سکوت کردند. مردم نیز از پشت نرده‌ها به‌دقت این صحنه را تماشا می‌کردند؛ صحنه‌ای که بار دیگر پیوند معنوی بین مردم عراق و اسرای ایرانی را نمایان می‌کرد.

رفتار نیروهای عراقی در حرم حضرت عباس (ع) تغییر کرد؛ آرام‌تر شدند، مزاحمتی ایجاد نکردند و حتی اسرا را به میهمانسرا و غذاخوری حضرت عباس (ع) بردند. قشمی در این‌باره می‌نویسد که شاید این تفاوت در رفتار، ریشه در باورهای مذهبی و ترس از کرامات حضرت عباس (ع) داشت. حتی در خاطرات رمادیه، برخی از مأموران عراقی تنها با قسم به قمر بنی‌هاشم، از شکنجه دست می‌کشیدند.
زیارت کربلا در دل اسارت، برای این آزادگان تجربه‌ای شد ماندگار. قشمی در پایان روایتش تأکید می‌کند که لذت آن زیارت در چنان شرایطی، با هیچ‌یک از سفرهای زیارتی سال‌های بعد قابل مقایسه نبود.

اما روایت دیگری که در کتاب «آسایشگاه ۱۴» از انتشارات سوره مهر و به خاطرات علی‌اکبر امیراحمدی و نوشته محمد مهدی عبدالله زاده ثبت شده، بُعد انسانی‌تری از این زیارت خاص را نشان می‌دهد. او که یکی دیگر از اسرای حاضر در کاروان زیارتی عتبات بود، مشاهدات خود را از فضای شهر کربلا، وضعیت حرم‌ها و رفتار مردم با اسرا با جزئیات بیشتری بیان کرده است.

امیراحمدی می‌گوید که در بدو ورود به شهر کربلا، بسیاری از مردم محلی با دیدن اسرای ایرانی، اشک می‌ریختند. برخی تنها با نگاه، برخی با گریه، و برخی دیگر با زبان بی‌زبانی، حضور آن‌ها را خوش امد می‌گفتند. اگرچه حکومت بعثی حضور مردم را محدود کرده و آن‌ها را در پشت نرده‌ها نگه داشته بود، اما نگاه‌ها، لبخندها و اشک‌ها خود نشان‌دهنده‌ی همدلی عمیقی بود که میان مردم عراق و اسرای ایرانی وجود داشت.

در ادامه روایت، به ماجرای ورود به حرم امام حسین (ع) اشاره شده است. نیروهای بعثی، طبق الگوی معمول، اسرا را پنج‌تا پنج‌تا به صف کرده بودند. پس از ورود به صحن، اسرا برای وضو به سرویس‌های بهداشتی اطراف حرم هدایت شدند؛ اما آنچه با آن روبه‌رو شدند، چیزی جز ویرانی و بی‌توجهی مطلق نبود. امیراحمدی از وضع بسیار نامطلوب دست‌شویی‌ها و صحن اطراف حرم می‌گویسد: «موزاییک‌ها شکسته و لق، کف پر از گل و آب آلوده، درها زنگ‌زده و فرسوده، و اثری از نظافت یا احترام به حریم بارگاه دیده نمی‌شد. این وضعیت، در مقایسه با فضای اردوگاه‌ها، حیرت‌انگیز بود و از سال‌ها غفلت عمدی حکومت عراق نسبت به اماکن مذهبی شیعه حکایت داشت.»

با نزدیک‌شدن به ورودی حرم، اسرا بار دیگر از شدت اشتیاق، خود را به زمین انداختند و سینه‌خیز به سمت ضریح رفتند؛ گویی می‌خواستند با هر ذره از خاک مسیر، پیوندی عمیق برقرار کنند. در داخل حرم، به‌رغم محدودیت زمانی حدود یک تا یک ساعت و نیم، فضای روحانی خاصی حاکم بود. اسرا زیارت عاشورا را با صدای بلند خواندند، ضریح را بوسیدند و نمازهایی را به نیت سلامتی خانواده، دوستان و شهدای جنگ به‌جا آوردند.

یکی از نکات قابل‌توجه در روایت امیراحمدی، نبود فرش و طلاکاری در داخل حرم امام حسین (ع) است. به‌گفته برخی از همراهان، در گذشته سقف ضریح و بخش‌هایی از حرم با طلا تزیین شده بود، اما در آن روزها اثری از آن باقی نمانده بود. حرم، بدون تزیین، بدون زائر و حتی بدون خدام، تصویری غریب از غربت حسین (ع) در عصر دیکتاتوری صدام بود.

پس از پایان زمان زیارت، اسرا به حرم حضرت عباس (ع) منتقل شدند. این بخش از زیارت نیز حدود یک ساعت به‌طول انجامید. برخلاف محدودیت‌های امنیتی، در این مرحله نیز فرصتی برای نماز و زیارت فراهم شد. مأموران عراقی، که پیش‌تر در دو زیارت قبلی با تهدید و سخت‌گیری رفتار کرده بودند، این‌بار نرم‌تر و محتاط‌تر عمل کردند؛ رفتاری که، به‌گفته بسیاری از اسرا، برخاسته از باورهای مذهبی خاص درباره حضرت ابوالفضل (ع) بود. این آرامش نسبی، فضای زیارت را برای اسرا معنوی‌تر و ماندگارتر کرد.

پس از زیارت، اسرا به نجف منتقل شدند. پشت حرم حضرت علی (ع)، در ساختمانی مسقف، برای نخستین‌بار در طول این سفر، غذایی نسبتاً مناسب به آن‌ها داده شد: کشمش‌پلو. برای بسیاری از اسرا که به غذای بخور و نمیر اردوگاه‌ها عادت کرده بودند، این غذا نه‌تنها از نظر جسمی، بلکه به‌لحاظ احساسی نیز اهمیت داشت؛ چرا که نشانه‌ای از احترام، هرچند ظاهری و مقطعی، تلقی می‌شد.

غروب همان روز، کاروان اسرا دوباره به سوی اردوگاه موصل بازگردانده شد. امیراحمدی می‌گوید که شب‌هنگام، بار دیگر در میان سیم‌خاردارها، حصارها و برج‌های دیده‌بانی اردوگاه اسارت قرار گرفتند؛ اما در دل، هرکدام گنجی از خاطره و معنویت را با خود بازگردانده بودند. آن زیارت، در دل اسارت، برای همه‌ی آنان فراتر از یک دیدار معمولی بود؛ تحقق آرزویی که سال‌ها برایش دعا کرده بودند.

منابع:

_ «آسایشگاه ۱۴»، محمد مهدی عبدالله زاده، انتشارات سوره مهر

_ «امتحان سخت»، سید احمد قشمی، انتشارات پیام آزادگان

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها