شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۰
وقتی دل‌مان شکسته، چطور می‌شود درباره عشق نوشت؟

پاتریک لنتون، نویسنده‌ رمان‌های عاشقانه، در میانه‌ نوشتن پایان خوش داستانش، خودش با یک پایان ناخوشایند روه به رو می‌شود: شکست عشقی. اما همین فروپاشی، راه تازه‌ای برای تخیل، بازنویسی و درکِ واقعیِ عشق پیش پایش می‌گذارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین، وقتی از عشق حرف می‌زنیم، خیلی وقت‌ها داریم از چیزی حرف می‌زنیم که هم واقعی است و هم خیالی. واقعاً وجود دارد، اما هیچ‌وقت مثل فیلم‌ها و رمان‌ها عمل نمی‌کند. در کمدی‌های عاشقانه، همیشه قصه با یک آشنایی عجیب شروع می‌شود، بعد چند بحران کوچک و بامزه پیش می‌آید، و در پایان، یک صحنه باشکوه همه‌چیز را به سرانجام می‌رساند. دو نفر که حالا به هم رسیده‌اند، قرار است تا ابد در کنار هم زندگی کنند و باقی مشکلات دنیا (از بدهی بانکی تا مریضی لاعلاج) هم به نظر می‌رسد با قدرت عشق حل می‌شود.

«پاتریک لنتون»، نویسنده معاصر کشور انگلیسی طی مقاله‌ای در روزنامه گاردین، به موضوعی قدیمی و کلیشه‌ای ولی کمتر گفته شده پرداخته است و آن را به چالش می‌کشد؛ آن هم نه از زاویه منتقدانه یا تئوریک، بلکه از دل زندگی خودش. او در حالی مشغول نوشتن رمانی عاشقانه بوده که ناگهان شریک زندگی‌اش ترکش کرده. فقط صحنه نهایی، همان پایان خوش همیشگی باقی مانده بوده؛ اما حالا خودش مانده با دل شکسته، زندگی بی‌ثبات، و سگی که باید با او به خانه‌ای جدید برود.

مسئله‌ای که لنتون با آن روبه‌رو می‌شود، برای خیلی‌ها آشناست: وقتی دل‌مان شکسته، چطور می‌شود درباره عشق نوشت؟ چطور می‌شود تخیل کرد، وقتی امیدی به آینده نداری؟ و مهم‌تر از همه، آیا واقعاً «پایان خوش» چیزی واقعی است یا فقط یک ترفند ادبی و سینمایی برای فروختن امیدهای بی‌اساس به آدم‌هاست؟

جواب لنتون، نه با ناامیدی، که با بازنویسی شروع می‌شود. او به جای این‌که فقط صحنه آخر را بنویسد، برمی‌گردد به ابتدای رمان. به جایی که شخصیت داستان تنها و غمگین است. این بار آن غم را با همه وجودش می‌نویسد. چون حالا خودش هم آن غم را زندگی کرده. همین باعث می‌شود پایان رمان هم واقعی‌تر شود. چون دیگر «پایان خوش» فقط یک خیال شیرین نیست؛ پاداشی‌ست برای تمام رنجی که پیش از آن آمده.

نکته جالبی که در این مقاله مطرح می‌شود این است که هر داستان عاشقانه واقعی، مثل زندگی، باید اول از ته چاه بگذرد تا به نور برسد. همان‌طور که در فیلم «بریجیت جونز» باید اول شخصیت اصلی با لباس زیر روی نیمکتش بنشیند و از تنهایی گریه کند، تا بعد بتواند آن حس خوشایند آخر را داشته باشد.

در واقع، پایان خوش چیزی نیست که از اول در داستان‌ها «وجود» دارد؛ بلکه چیزی‌ست که ساخته می‌شود، از دل اندوه، تجربه، و تلاش. لنتون به‌خوبی نشان می‌دهد که نویسنده بودن یعنی بتوانی حتی وقتی قلبت شکسته، از آن شکست قصه‌ای بسازی که دیگران را امیدوار کند.

برای ما خواننده‌ها، خواندن داستان عاشقانه فقط فرار از واقعیت نیست؛ بلکه شاید یادآوری همین نکته است: که حتی در تاریکی هم می‌شود خیال نوری را داشت. و اگر نویسنده‌ای که دلش شکسته، باز هم بتواند داستانی از عشق بنویسد، شاید ما هم بتوانیم دوباره به عشق اعتماد کنیم.

در جهانی که پر از بی‌ثباتی، شکست، جنگ، و تردید است، داستان‌های عاشقانه با پایان خوش، دیگر فقط سرگرمی نیستند. آنها شکل دیگری از مقاومت‌اند. مقاومتی به نام خیال، امید، و بازنویسی لحظه‌های تلخ.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها