دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۲
نمایش در شرق کارکردی تربیتی دارد/ تئاتر شرقی به بازنمایی هویت جمعی و اسطوره‌ها می‌پردازد

کتاب «تئاتر شرق و غرب» نوشته حسن‌ پورگل‌محمدی، پژوهشی ژرف در مرز میان هنر نمایش، جامعه‌شناسی و تاریخ فرهنگ است.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «تئاتر شرق و غرب» نوشته حسن پورگل‌محمدی، پژوهشی ژرف در مرز میان هنر نمایش، جامعه‌شناسی و تاریخ فرهنگ است. این اثر که حاصل ۱۷ ماه تحقیق میدانی، مطالعات تطبیقی و واکاوی منابع کلاسیک و معاصر است، می‌کوشد تا تفاوت‌های بنیادی سنت‌های نمایشی در شرق و غرب را از منظر فلسفی، تاریخی و اجتماعی تحلیل کند. پورگل‌محمدی در این گفت‌وگو با ایبنا با نگاهی علمی و دقیق به سؤالات ما پاسخ داده است و مفاهیم مدرنی همچون فردیت، طبقه و عقلانیت را در تحلیل نمایش‌های سنتی شرقی به کار گرفته است. او باور دارد تئاتر شرقی با کارکردهای آیینی و جمع‌گرایانه‌اش هنوز می‌تواند پاسخی باشد به بحران معنا در تئاتر معاصر. این گفت‌وگو دعوتی است برای تأمل دوباره در ریشه‌های فرهنگی نمایش و بازشناسی هویت نمایشی جوامع در عصر جهانی‌شدن.

تفاوت‌های سنت‌های نمایشی در شرق و غرب

در این کتاب، از تقابل یا گفت‌وگوی میان سنت‌های نمایشی شرق و غرب سخن گفته‌اید؛ به نظر شما، مهم‌ترین وجه تفاوت این دو سنت در نگاه به جامعه چیست؟ و آیا این تفاوت ناشی از فلسفه‌های بنیادین این دو جهان‌بینی است یا ساختارهای تاریخی‌شان؟

مهم‌ترین وجه تفاوت سنت‌های نمایشی شرق و غرب در نگاه به جامعه را می‌توان در «رابطه نمایش با جمع‌گرایی در شرق و فردگرایی در غرب» جست‌وجو کرد. در سنت‌های نمایشی شرقی (مانند تعزیه، کاتاکالی، نو، و کابوکی)، تئاتر اغلب کارکردی آیینی، جمعی و معنوی دارد و به بازنمایی هویت جمعی، ارزش‌های دینی یا اسطوره‌های مشترک می‌پردازد. این نمایش‌ها معمولاً در پی تقویت پیوندهای اجتماعی و انتقال باورهای فرهنگی هستند. برای مثال تعزیه در ایران به‌عنوان نمایشی آیینی، واقعه کربلا را بازسازی می‌کند و تماشاگران را در تجربه‌ای جمعی و عاطفی شریک می‌سازد که هویت شیعی را تقویت می‌کند.

در مقابل تئاتر غربی، به‌ویژه پس از رنسانس و در دوران مدرن، بیشتر بر فردیت، روان‌شناسی شخصیت و پرسش‌های وجودی متمرکز است. نمایشنامه‌های شکسپیر یا ایبسن نمونه‌هایی هستند که در آن‌ها درگیری‌های درونی فرد و تقابل او با جامعه برجسته می‌شود. این تفاوت ریشه در «فلسفه‌های بنیادین» دارد، شرق با جهان‌بینی‌هایی مانند بودیسم، کنفوسیانیسم یا تشیع بر هماهنگی جمعی و معنویت تأکید دارد، در حالی که غرب تحت تأثیر فلسفه‌های اومانیستی و روشنگری، فردگرایی و عقلانیت را در مرکز قرار داده است. با این‌حال «ساختارهای تاریخی» نیز نقش مهمی دارند. در شرق، جوامع سنتی‌تر و نظام‌های فئودالی طولانی‌مدت، نمایش را به‌عنوان ابزاری برای حفظ نظم اجتماعی و آیین‌های دینی تقویت کردند. در غرب، تحولات صنعتی، ظهور بورژوازی و سکولاریسم به تئاتری منجر شد که پرسش‌های اجتماعی و سیاسی را از منظر فردی بررسی می‌کند. بنابراین این تفاوت‌ها ترکیبی از فلسفه‌های بنیادین و بسترهای تاریخی است.

شما چگونه از مفاهیم جامعه‌شناسی مدرن، همچون فردیت، نهاد، طبقه یا عقلانیت در تحلیل نمایش‌های سنتی شرقی بهره گرفته‌اید؟ این مفاهیم چطور می‌توانند به فهم ژرف‌تری از سنت‌های غیرغربی کمک کنند؟

مفاهیم جامعه‌شناسی مدرن مانند «فردیت»، «نهاد»، «طبقه»، و «عقلانیت» می‌توانند ابزارهای قدرتمندی برای تحلیل نمایش‌های سنتی شرقی باشند، زیرا امکان خوانشی ساختاری و انتقادی از این سنت‌ها را فراهم می‌کنند. برای مثال «فردیت» در نمایش‌های شرقی مانند کاتاکالی یا نو، شخصیت‌ها اغلب به‌صورت تیپ‌های نمادین (نه افراد خاص) ظاهر می‌شوند. با استفاده از مفهوم فردیت گیدنز، می‌توان بررسی کرد که چگونه این نمایش‌ها هویت‌های جمعی را بر فردیت مقدم می‌دارند و چگونه این رویکرد با مدرن‌شدن جوامع شرقی تغییر می‌یابد. «نهاد» مفهوم نهادهای اجتماعی (مثلاً دین یا خانواده) می‌تواند در تحلیل تعزیه مفید باشد. تعزیه به‌عنوان نهادی آیینی، کارکردی فراتر از نمایش دارد و به بازتولید ارزش‌های دینی و اجتماعی کمک می‌کند. دیدگاه گافمن درباره بازنمایی خویشتن در زندگی روزمره می‌تواند نشان دهد که چگونه بازیگران تعزیه با ایفای نقش‌های مقدس، هویت اجتماعی تماشاگران را تقویت می‌کنند.

«طبقه» در نمایش‌های سنتی شرقی، مانند روحوضی در ایران یا کابوکی در ژاپن، تفاوت‌های طبقاتی (مثلاً بین عوام و اشراف) در فرم و محتوای نمایش بازتاب می‌یابد. تحلیل طبقاتی می‌تواند نشان دهد که چگونه این نمایش‌ها گاهی ابزار نقد اجتماعی یا حفظ سلسله‌مراتب بودند. «عقلانیت» مفهوم عقلانیت وبر می‌تواند برای مقایسه تئاتر شرقی (با تأکید بر آیین و احساس) و تئاتر غربی (با تأکید بر منطق روایی) به کار رود. برای مثال، کاتاکالی با حرکات استیلیزه و نمادین خود، عقلانیت ابزاری غربی را به چالش می‌کشد و بر تجربه‌ای شهودی و معنوی تمرکز دارد. این مفاهیم به فهم ژرف‌تری از سنت‌های غیرغربی کمک می‌کنند، زیرا امکان مقایسه و تحلیل ساختارهای اجتماعی پنهان در این نمایش‌ها را فراهم می‌آورند. آن‌ها به ما کمک می‌کنند تا از ورای ظاهر آیینی، کارکردهای اجتماعی و فرهنگی این سنت‌ها را درک کنیم.

نمایش در شرق کارکردی تربیتی دارد/ تئاتر شرقی به بازنمایی هویت جمعی و اسطوره‌ها می‌پردازد

کاردهای نمایش در شرق

آیا می‌توان گفت که تئاتر در شرق، برخلاف غرب، بیشتر نقش آیینی، تربیتی یا حتی دینی ایفا کرده؟ اگر چنین است، این ویژگی چه تأثیری در روایت‌گری و فرم نمایشی آن داشته است؟

بله، می‌توان گفت که تئاتر در شرق بیشتر نقش «آیینی، تربیتی، و دینی» داشته است، برخلاف تئاتر غربی که غالباً بر سرگرمی، نقد اجتماعی، یا کاوش‌های فلسفی تمرکز دارد. این ویژگی در سنت‌هایی مانند تعزیه (ایران)، کاتاکالی (هند) و نو (ژاپن) مشهود است. برای مثال، تعزیه نه‌تنها نمایشی مذهبی است، بلکه کارکردی تربیتی دارد و ارزش‌های اخلاقی و دینی را به مخاطبان منتقل می‌کند. این نقش آیینی تأثیر عمیقی بر روایت‌گری و فرم نمایشی داشته است؛ «روایت‌گری» در تئاتر شرقی، روایت اغلب غیرخطی و نمادین است. برای مثال در کاتاکالی، داستان‌های رامایانا و مهابهاراتا با حرکات موزون و زبان بدن روایت می‌شوند، نه با دیالوگ‌های واقع‌گرایانه. در تعزیه، روایت واقعه کربلا به‌صورت چرخه‌ای و تکرارشونده ارائه می‌شود تا تأثیر عاطفی و معنوی آن حفظ شود. «فرم نمایشی» فرم‌های شرقی معمولاً استیلیزه و غیرواقع‌گرا هستند. در کابوکی و نو، حرکات بازیگران، گریم و موسیقی به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که تماشاگر را به فضایی آیینی و فرازمینی ببرند، نه به بازنمایی واقعیت. این فرم‌ها به تعامل فعال تماشاگر با اجرا وابسته‌اند، برخلاف تئاتر غربی که گاهی تماشاگر را در جایگاه ناظر منفعل قرار می‌دهد. این ویژگی آیینی، تئاتر شرقی را به ابزاری برای حفظ و انتقال فرهنگ تبدیل کرده و بر مشارکت جمعی تماشاگران تأکید دارد.

در فرآیند مدرن‌شدن جوامع شرقی، چه تغییری در نسبت مخاطب با صحنه‌ی نمایش پدید آمد؟ آیا نوعی «بیگانگی» با سنت‌های نمایشی رخ داد یا شاهد نوعی بازخوانی انتقادی بودیم؟

در فرآیند مدرن‌شدن جوامع شرقی، رابطه مخاطب با صحنه نمایش دستخوش تغییرات اساسی شد. این تغییرات را می‌توان در دو سطح بررسی کرد، نخست بیگانگی با سنت‌های نمایشی است. با ورود مدرنیته و تأثیر فرهنگ غربی، بسیاری از جوامع شرقی شاهد کاهش جایگاه نمایش‌های سنتی شدند. برای مثال در ایران دوره قاجار، با تأسیس سالن‌های تئاتر مدرن و تحت تأثیر اپراهای اروپایی، نمایش‌های سنتی مانند تعزیه و روحوضی به حاشیه رانده شدند. این روند به نوعی بیگانگی با سنت‌های نمایشی منجر شد، زیرا مخاطبان جدید (به‌ویژه طبقه متوسط شهری) به فرم‌های مدرن‌تر و فردگرایانه‌تر جذب شدند.

دیگری بازخوانی انتقادی است. با این‌حال، در برخی موارد، شاهد بازخوانی انتقادی سنت‌ها بودیم. برای مثال، در ژاپن، کابوکی در دوران میجی با اصلاحاتی مدرن شد و به عنوان بخشی از هویت ملی بازتعریف گردید. در ایران نیز، گروه‌های تئاتر ملی در دوره پهلوی کوشیدند با الهام از نقالی و تعزیه، نمایش‌هایی با هویت ایرانی خلق کنند. این بازخوانی‌ها گاهی به بازآفرینی سنت‌ها در قالبی مدرن منجر شد، مانند کارهای پیتر بروک که از تعزیه برای خلق تئاتر تجربی الهام گرفت. به‌طور کلی، مدرنیته در شرق هم بیگانگی با سنت‌ها و هم تلاش برای بازسازی آن‌ها را به دنبال داشت، اما این فرآیند به دلیل تفاوت‌های فرهنگی و سیاسی در هر منطقه، اشکال متفاوتی یافت.

نمایش در شرق کارکردی تربیتی دارد/ تئاتر شرقی به بازنمایی هویت جمعی و اسطوره‌ها می‌پردازد
عکسی از اجرای تعزیه در زمان قاجار

مشارکت تماشاگران در تئاتر شرقی

برخی معتقدند تئاتر مدرن غربی با بحرانی از جنس معناباختگی و فروپاشی روایت روبه‌رو شده است. در چنین شرایطی، آیا می‌توان به سنت‌های شرقی به مثابه منبعی برای احیای معنا در تئاتر مدرن نگریست؟

بله، تئاتر مدرن غربی، به‌ویژه در قرن بیستم، با بحرانی از جنس «معناباختگی» و «فروپاشی روایت» مواجه شده است، که در آثار بکت، یونسکو، آرتو و سارتر دیده می‌شود. در این شرایط، سنت‌های نمایشی شرقی می‌توانند به‌عنوان منبعی برای احیای معنا عمل کنند. تأکید بر آیین و معنویت یکی از این منابع است. سنت‌هایی مانند تعزیه یا کاتاکالی با پیوند به اسطوره‌ها و آیین‌ها، حس عمیقی از معنا و ارتباط جمعی را ارائه می‌دهند. این ویژگی می‌تواند به تئاتر مدرن، که گاهی در نیهیلیسم غرق شده عمق معنوی ببخشد.

همچنین فرم‌های استیلیزه مثل استفاده از فرم‌های غیرواقع‌گرای شرقی (مانند حرکات موزون در نو یا گریم در کابوکی) می‌تواند به خلق تئاتری تجربی و بصری کمک کند که از محدودیت‌های رئالیسم غربی فراتر رود. پیتر بروک در کارهای خود، مانند «مهابهاراتا»، از این فرم‌ها برای خلق تئاتری جهانی و معنادار بهره برد.

مشارکت تماشاگر نیز در تئاتر شرقی بخش مهمی است. تماشاگران اغلب بخشی از اجرا هستند (مانند تعزیه که تماشاگران در سوگ مشارکت می‌کنند). این ویژگی می‌تواند تئاتر مدرن را از حالت منفعل به تجربه‌ای تعاملی و معنادار تبدیل کند. با این‌حال، استفاده از سنت‌های شرقی نیازمند احترام به زمینه فرهنگی آن‌هاست تا از سطحی‌نگری یا استعمار فرهنگی اجتناب شود.

در کتاب شما، چه مصادیق خاصی از نمایش‌های سنتی شرق (مثلاً تعزیه، نقالی، کاتاکالی، نو، کابوکی و…) بررسی شده‌اند؟ و این نمونه‌ها چگونه در خوانش جامعه‌شناختی شما معنا یافته‌اند؟

در نگارش این کتابی، چنین مصادیقی بررسی شده‌اند؛ تعزیه (ایران) به عنوان نمایشی آیینی، تعزیه کارکردی جامعه‌شناختی در تقویت هویت دینی و جمعی دارد. از منظر گافمن، تعزیه می‌تواند به‌عنوان بازنمایی خویشتن جمعی در برابر مخاطبان تحلیل شود. نقالی (ایران) با روایت داستان‌های اساطیری مانند شاهنامه، به حفظ حافظه فرهنگی و هویت ملی و ادبیات پارسی زبانان کمک می‌کند. این نمایش‌ها از منظر جامعه‌شناختی، ابزاری برای بازتولید ارزش‌های اجتماعی و مقاومت در برابر تغییرات مدرن هستند. کاتاکالی (هند)، این نمایش با حرکات استیلیزه و داستان‌های اسطوره‌ای، بیانگر جهان‌بینی هندوئیسم است و می‌تواند از منظر نهادهای دینی و نقش آن‌ها در جامعه تحلیل شود. نو و کابوکی (ژاپن)، این فرم‌ها با تأکید بر فرم‌های استیلیزه و آیینی، نشان‌دهنده نظم اجتماعی و سلسله‌مراتب طبقاتی در ژاپن سنتی هستند. از دیدگاه فوکو، می‌توان آن‌ها را به‌عنوان ابزاری برای بازتولید قدرت و نظم اجتماعی بررسی کرد. این نمونه‌ها در خوانش جامعه‌شناختی، کارکردهای اجتماعی (مانند حفظ هویت، تقویت انسجام اجتماعی، یا نقد قدرت) و چگونگی تعامل آن‌ها با تغییرات مدرن را نشان می‌دهند.

نمایش در شرق کارکردی تربیتی دارد/ تئاتر شرقی به بازنمایی هویت جمعی و اسطوره‌ها می‌پردازد
تصویری از نمایش‌های سنتی در ژاپن

تاثیر از نظریه‌پردازان شاخص

آیا در نگارش این کتاب، از نظریه‌پردازان خاصی در حوزه جامعه‌شناسی هنر و تئاتر، همچون پیتر بروک، گیدنز، گافمن یا فوکو الهام گرفته‌اید؟ اگر بله، کدام مفاهیم از آنان برایتان راهگشا بوده‌اند؟

در نگارش کتاب از نظریه‌پردازانی مانند پیتر بروک، گیدنز، گافمن، هلن گاردنر و فوکو و بسیاری از پژوهشگران حوزه هنر، جامعه شناسی و روان شناسی الهام گرفتم. شخصی مثل پیتر بروک خیلی تاثیرگذار بود. دیدگاه بروک درباره تئاتر به‌عنوان فضایی برای ارتباط جهانی و استفاده از سنت‌های شرقی (مانند تعزیه) برای خلق تئاتر مدرن، راهگشا بوده است. مفهوم «تئاتر خالص» او، که بر سادگی و تأثیر عاطفی تأکید دارد، در تحلیل فرم‌های شرقی مفید است. همچنین آنتونی گیدنز: مفهوم «فردیت» و «مدرنیت تأملی» گیدنز برای بررسی تأثیر مدرنیته بر نمایش‌های سنتی شرقی و تغییر نقش مخاطب به کار گرفته شده است. اروینگ گافمن، نظریه بازنمایی خویشتن گافمن برای تحلیل تعزیه و نقالی مفید است، زیرا این نمایش‌ها به‌عنوان فضایی برای بازنمایی هویت‌های اجتماعی و دینی عمل می‌کنند. میشل فوکو نظریه‌پرداز دیگری بود که در کتاب از آن الهام گرفتم. مفاهیم فوکو درباره «قدرت» و «گفتمان» به تحلیل کارکرد نمایش‌های سنتی در بازتولید ساختارهای قدرت (مانند نقش دین در تعزیه یا سلسله‌مراتب در کابوکی) کمک کرده است. این نظریه‌ها به تحلیل عمیق‌تر کارکردهای اجتماعی و فرهنگی تئاتر شرقی و غربی یاری رسانده‌اند.

با توجه به تجربه پژوهشی‌تان، تئاتر امروز ایران تا چه حد از این مواجهه شرق و غرب و تأمل جامعه‌شناسانه در سنت‌های نمایشی خود بهره‌مند شده است؟ و به نظر شما، چه خلأ یا امکانی در این زمینه وجود دارد؟

تئاتر امروز ایران تا حدی از مواجهه شرق و غرب و تأمل جامعه‌شناسانه بهره‌مند شده است، اما همچنان خلأهایی وجود دارد؛ کارگردانانی مانند بهرام بیضایی و علی رفیعی از سنت‌های ایرانی مانند تعزیه و نقالی برای خلق آثاری مدرن الهام گرفته‌اند. همچنین، تأثیر پیتر بروک و جشن هنر شیراز در دهه ۱۳۵۰ به بازخوانی سنت‌های ایرانی در قالبی جهانی کمک کرد و حتی محمد رحمانیان و حمید امجد، اما دیگر ما آثار شاخصی در ۱۰ سال اخیر نمی بینیم.

همچنین تئاتر ایران گاهی در بازنمایی سطحی سنت‌ها یا تقلید از فرم‌های غربی گرفتار شده است. فقدان پژوهش‌های عمیق جامعه‌شناختی در مورد کارکردهای اجتماعی نمایش‌های سنتی، مانند تعزیه و عدم ارتباط کافی میان تئاتر آکادمیک و عملی از جمله چالش‌هاست. تئاتر ایران می‌تواند با تمرکز بر سنت‌های بومی و تلفیق آن‌ها با فرم‌های مدرن، به خلق آثاری منحصربه‌فرد بپردازد. برای مثال بازخوانی انتقادی نقالی یا تعزیه در قالب تئاتر تجربی می‌تواند به احیای هویت فرهنگی و گفت‌وگو با تئاتر جهانی منجر شود.

در پایان به عنوان نویسنده این کتاب کوشیده‌ام تا در حد توان به بررسی سنت‌های نمایشی شرق و غرب از منظر کارکرد اجتماعی، ساختار فرمی، و نسبت آن‌ها با مخاطب بپردازم و تفاوت‌های بنیادین آن‌ها را با تکیه بر فلسفه، تاریخ و فرهنگ اقوام تحلیل کنم. بهره‌گیری از مفاهیم جامعه‌شناسی مدرن، امکانی برای تحلیل عمیق‌تر این سنت‌ها فراهم می‌سازد. تئاتر شرقی، به‌ویژه به واسطه‌ی جنبه‌های آیینی خود، می‌تواند به عنوان منبعی الهام‌بخش برای بازآفرینی معنا در تئاتر معاصر مورد توجه قرار گیرد، مشروط بر آن‌که با نگاهی انتقادی و درک زمینه‌های فرهنگی بازخوانی شود. تئاتر معاصر ایران نیز می‌تواند با بهره‌گیری از سنت‌های نمایشی بومی و تعامل با فرم‌های جهانی، به خلق آثاری نوآورانه دست یابد. بی‌تردید، آگاهی عمومی و ارتقای سطح مطالبه‌گری فرهنگی از طریق مطالعه مستمر، زمینه‌ساز پیشرفت و توازن در جامعه خواهد بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین