شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۰
ولوله‌ای آرام در برج‌های خاموشی

«گذرهای جستاری موجود پیاده‌رونده» کتابی‌ست که با ساختن کولاژی از نقد ژورنالیستی، قصه‌گویی و دقت آکادمیک، به‌نرمی و بی‌آنکه زیاد سروصدا راه بیاندازد، ما را به تردید در قطعیت تعریف‌ها و دسته‌بندی‌ها دعوت می‌کند.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) علی شروقی: از درهایی متعدد می‌توان به جستارهای کامران سپهران در کتاب «گذرهای جستاری موجود پیاده‌رونده» وارد شد. سپهران، خود این امکان را با استفاده از فرصتی که فرم سیال جستار در اختیارش گذاشته، به ما می‌دهد. با استفاده، شاید هم سوء‌استفاده، از اشاره‌ای که نویسنده در مقدمه کتاب به تقابل نقد ژورنالیستی و نقد آکادمیک کرده، می‌خواهم بگویم که سپهران در این کتاب به ماشین نقد ژورنالیستی که با ماهیت جستار هماهنگ‌تر است سوخت می‌رساند. اصطلاح نقد ژورنالیستی را معمولاً با اَخم‌وتَخم و رویکرد منفی به کار می‌برند، در حالی که این نوع نقد، ظرفیت آن را دارد که شور و شهود را در مواجهه با یک اثر، با دقت علمی نقد دانشگاهی بیامیزد و به گفتمان سرد نقد دانشگاهی، جنب‌وجوش و طرواتی بدهد و آن را از برج عاج و پشت درهای بسته آرشیوها و کتابخانه‌ها به متن زندگی جاری بیاورد. نابوکوف در درسگفتارهایش می‌گوید که برای لذت بردن از ادبیات خوب باید «شور هنرمند و شکیبایی دانشمند» را باهم داشت. این را می‌توان از ادبیات به حوزه‌های دیگر هم تعمیم داد و از آن فرمولی ساخت برای نقد و مرورنویسی بر آثار هنری و ادبی و حرف‌زدنِ مکتوب از آن‌ها جوری که در خواننده ملال نیانگیزد. شور هنرمند را در نقد ژورنالیستی، اگر واقعاً خوب نوشته شود، به‌وفور می‌توان یافت و شکیبایی دانشمند را در نقد دانشگاهی؛ این هم البته اگر واقعاً با دقت و سر حوصله نوشته شود، نه برای از سر باز کردن، مثلاً تا پایان‌نامه‌ای سر هم کنی و بیست بگیری.

منتقد ژورنالیست اگر شکیبایی را از نقد دانشگاهی کِش برود، نقدی جذاب و در عین حال، دقیق‌تر ارائه خواهد داد و منتقد دانشگاهی هم اگر به شور هنرمندانه منتقد ژورنالیست دستبرد بزند، نقدی سرزنده‌تر.

جستارنویس خوب هم، گرچه عمدتاً دلش با نقد ژورنالیستی است و شیوه نوشتارش را از آن می‌گیرد، به شکیبایی منتقد دانشگاهی نیز گوشه‌چشمی دارد؛ همچنین به گرم‌دهانی قصه‌گوها و شکاکیت رندانه آن‌ها که اهل قصه‌اند.

شاید رضا براهنی یکی از اولین منتقدان ایرانی بود که در نقدهایش که اولین بار در مجله «فردوسی» منتشر و سپس در کتاب «طلا در مس» بازنشر شد، نگاه آکادمیک، ذوق ژورنالیستی و شم قصه‌گویی را به هم آمیخت و نقدهایی نوشت که شکلی جستارگونه داشتند. در نقدهای دوران «طلا در مس» براهنی و حتی در نقدهای متأخر او که تئوریک‌تر شدند، جابه‌جا شاعران و نویسندگان معاصر در هیئتی ظاهر می‌شوند که گویی شخصیت‌هایی داستانی‌اند.

کاظم سادات‌اشکوری هم از کسانی‌ست که با نوشته‌هایش در ستون «انتقاد» روزنامه «اطلاعات» شیوه‌ای نو را برای نوشتن نقد اجتماعی ابداع کرد که جستارگونه بود و کولاژی از ژانرهای مختلف، از داستان گرفته تا نمایشنامه و….

در جستارهای کتاب «گذرهای جستاری موجود پیاده‌رونده» نیز سه عنصر برسازنده ترکیب جادویی شور – شکیبایی – قصه‌گویی را آشکارا می‌بینیم. البته لزوماً قرار نیست در یک جستار، سهمی عادلانه برای هر یک از این سه عنصر منظور شود. می‌تواند یکی دست بالا را داشته باشد. مهم این است که حاصل کار، قلابی به خواننده بیاندازد و او را دنبال خود بکشاند و مهمتر از آن، تلنگری بزند به خواننده و او را درباب باورهای بدیهی درباره موضوعات مختلف به شک بیاندازد.

ولوله‌ای آرام در برج‌های خاموشی

گفتم از درهای متعدد می‌توان به جستارهای سپهران وارد شد. همچنین می‌توان از بین سه عنصر از آن ترکیب جادویی، یکی را گرفت و جلو رفت. من می‌خواهم از درِ ادبیات به این جستارها وارد شوم و شم قصه‌گویی سپهران را در آن‌ها دنبال کنم. برای همین از بین همه جستارهای این کتاب، به‌عنوان مشتی نمونه خروار، روی یکی توقف می‌کنم و به دو، سه‌تای دیگرشان هم سرکی می‌کشم، چون در این چند جستار، ادبیات و شم قصه‌گویی سپهران دست بالا را دارند و نیز یکی از آن‌ها آن‌چه را که جان و جوهر استراتژی نویسنده در سراسر کتاب است به‌خوبی نمایندگی می‌کند؛ منظورم جستاری‌ست با عنوان «خورخه ماکی / با کمال تأسف مرحوم آقای خورخه…» که سپهران در آن آقای مستقیم، شخصیت قصه «با کمال تأسف» بهرام صادقی، را از مسیر پرپیچ‌وخم آنتونیو تابوکی و خورخه لوئیس بورخس، وارد برج خورخه ماکی، هنرمند مفهومی آرژانتینی، می‌کند. «برج» نام یکی از آثار ماکی است که از کنار هم چیدن بریده‌های آگهی‌های ترحیم روزنامه‌ها و پاکسازی نام مردگان از این آگهی‌ها پدید آمده است. آن‌ها که «با کمال تأسف» صادقی را خوانده‌اند می‌دانند که آقای مستقیم هم در این داستان، آگهی ترحیم جمع می‌کند و سرگرمی هر روزه‌اش خواندن این آگهی‌هاست، تا اینکه یک روز به‌شیوه‌ای بورخس‌وار، با آگهی ترحیم خودش مواجه می‌شود و قصه صادقی از اینجا وارد بازی‌ای می‌شود که خاص آثار صادقی است و صادقی این بازی را در دورانی در داستان فارسی به راه انداخت که هنوز حرفی از پست‌مدرنیسم، دست کم در ادبیات ایران، نبود.

سپهران به‌میانجی نقش آگهی‌های ترحیم در «با کمال تأسف» صادقی و «برج» خورخه ماکی، این‌ها را کنار هم می‌نشاند. کار او اما فراتر از یک بررسی تطبیقی آکادمیک است. او در لابه‌لای سطرهای داستان صادقی و اثر مفهومی خورخه ماکی، داستان خود را تعبیه می‌کند؛ داستانی که خیالپردازی در باب امکانی از هزاران امکان برای ادامه قصه صادقی است و نیز بین اثر صادقی و خورخه ماکی، کفه ترازو را، به‌لحاظ عمق فلسفی، به‌سود داستان صادقی، سنگین می‌کند. سپهران، آقای مستقیم داستان صادقی را وارد برج می‌کند با این هشدار که این شخصیت می‌تواند آشوبی در برج بیافکند و آگهی‌های سفید را بار دیگر سیاه کند. آن‌چه سپهران در این جستار، با تخیل خود برمی‌سازد و قصه‌ای که لابه‌لای دیگر متونِ احضارشده در آن می‌نویسد و نیز تمرکزش بر رویکرد طنزآمیز به مرگ، در تقابل با رویکرد تراژیک به آن، گویای عصاره جهان‌بینی و استراتژی ادبی صادقی است و کیفیت سخت رادیکال شیطنت‌های او و طنز سیاه، مرگ‌اندیش و رندانه‌اش را معرفی می‌کند و داستان او را در مرتبه‌ای بالاتر از برج ماکی می‌نشاند. این فقط محتوای جستار سپهران نیست که چنین فرجامی را برای این جستار رقم می‌زند؛ بیش از محتوا، فرم مبتنی بر قیقاج‌رفتن‌، حرکت در مسیرهای گوناگون و پیدا کردن نقاط اتصال این مسیرهاست که آن‌چه را قرار است جستار به ما بگوید آشکار می‌کند. سپهران ما را از مسیری سرراست به مقصد نمی‌رساند، اگر اصلاً بشود در بحث جستار از مقصدی کاملاً معلوم سخن گفت. در جستارهای سپهران با نوعی بازیگوشی بورخسی و بهرام صادقی‌وار مواجهیم که جستار را به عرصه داستان می‌کشاند و در عین حال، داستان را در فرم مقاله نقل می‌کند و این‌گونه مرزها کمرنگ می‌شوند و از میان می‌روند و جستار به فرم ایدئال خود می‌رسد. نمود بارزش را در جستار «متن یکی از سخنرانی‌های انجمن معتادان به خرید» می‌بینیم؛ جستاری که از زبان یک راوی معتاد به خرید کتاب، روایت شده است و با قصه پهلو نمی‌زند، بلکه خود قصه است؛ قصه‌ای با شخصیت‌هایی خیالی که به‌شیوه‌ای بورخس‌وار، با فرم سخنرانی نوشته شده و راوی آن خصلتی صادقی‌وار دارد. این را در جستار «سعید نفیسی / گزارش فوتبال» هم می‌بینیم که در آن سعید نفیسی پژوهشگر، به سعید نفیسی گزارشگر یک مسابقه فوتبال تبدیل می‌شود و عین گزارش فوتبال او هم، که البته ساختگی نیست و کاملاً مستند است، در متن می‌آید. اجزای این جستار، همه مستندند، اما آن‌چه حال‌وهوایی قصه‌وار، آن هم از نوع صادقی – بورخسی به آن می‌دهد شیوه چینش این مستندات در کنار هم است؛ شیوه‌ای که در پایان، تصویری غیرآکادمیک از نفیسی آکادمیک به دست می‌دهد و نفیسی را در قامت یک هوادار شورمند فوتبال معرفی می‌کند؛ همان بازگرداندن سرزندگی برآمده از شور به گفتار سرد آکادمیک. فرم جستار در این‌جا کاملاً نمایشگر محتوای آن و نمایشگر ماهیت جستار به‌طور کلی است.

«گذرهای جستاری موجود پیاده‌رونده» کتابی‌ست که با ساختن کولاژی از نقد ژورنالیستی، قصه‌گویی و دقت آکادمیک، به‌نرمی و بی‌آنکه زیاد سروصدا راه بیاندازد، ما را به تردید در قطعیت تعریف‌ها و دسته‌بندی‌ها دعوت می‌کند. مثلاً در جستار «آنتون چخوف / زامبی» نویسنده آخرش به ما نمی‌گوید چخوف دقیقاً چه‌جور نویسنده‌ای بود و در چه ژانری می‌نوشت و رندانه از دسته‌بندی و قالب‌گیری چخوف در ژانری مشخص تن می‌زند.

در جستارهای سپهران با شیوه‌ای سیال و بازیگوش از نوشتار مواجهیم که همچون آقای مستقیمِ داستانی که سپهران با الهام از داستان صادقی خلق کرده است، رندانه و به‌آهستگی در برج‌های خالی سرمازده ولوله‌ای می‌اندازد.

«گذرهای جستاری موجود پیاده‌رونده» را نشر گیلگمش منتشر کرده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها