سه‌شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۹
اولویت عقل‌گرایی بهداشتی دکارتی-کانتی در ایران

رضا ماحوزی : حتی با گذر نسل جدید از «عقل‌گرایی سنت‌گرایانه‌ ضدمدرن» و طلب «فردگرایی‌های آزاد از روایت‌های کلان»، جامعه ایران کماکان «عقل‌گرایی بهداشتی دکارتی-کانتی» را بر دیگر سویه‌های عقل‌گرایی دویست سال اخیر ترجیح می‌دهد زیرا نتایج تلخ آن سویه‌ها را چشیده است.

خبرنگار سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: تحولات اخیر در عرصه کتاب‌خوانی ایران، نشان می‌دهد که آثار فلسفی برخلاف انتظار، با استقبال قابل توجه مخاطبان روبه‌رو شده‌اند. رشد فروش و شمار بالای تجدید چاپ بسیاری از آثار فلسفی – حتی آثاری که خوانش‌شان نیاز به آشنایی جدی با مفاهیم نظری دارند – حکایت از این دارد که فلسفه برای جامعه ما صرفاً رشته‌ای دانشگاهی یا تخصصی نیست، بلکه به ضرورتی فرهنگی و ذهنی بدل شده است. این گرایش گسترده به فلسفه، می‌تواند نشان دهنده تغییر نگاه ایرانیان به مقوله اندیشه و تامل باشد؛ پرسشی که خبرنگار ایبنا را به گفت‌وگو با رضا ماحوزی عضو هیئت علمی و استاد فلسفه موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی کشانده تا تحلیل جامعی از این وضعیت ارائه دهیم.

***

اولویت عقل‌گرایی بهداشتی دکارتی-کانتی در ایران

آیا اصلاً با این پیش‌فرض موافق هستید که اقبال به آثار فلسفی در ایران، در مقایسه با بسیاری از جوامع دیگر و همچنین در مقایسه با آثار منتشرشده در سایر حوزه‌های علوم انسانی، زیاد است؟

من چنین احساسی، لااقل در کشور خودمان، ندارم. وقتی به تیراژ آثار حوزه ادبیات، روانشناسی، هنر و یا حتی بازاریابی و مدیریت نگاه می‌کنم، پیشگامی‌ای برای حوزه فلسفه نمی‌بینم. البته این به معنای عدم توجه جامعه ایران به موضوعات فلسفی نیست، اما شدت همین اقبال هم از دهه‌ای تا دهه دیگر متفاوت است. در روزگاری، توجه جامعه به موضوعات فلسفی ذیل روایت‌های کلان قابل توضیح بود، اما امروز بخش قابل‌توجهی از این التفات در راستای نفی همان روایت‌های کلان است که این خود، شئون متعددی دارد که فلسفه را به ساحت‌های دیگر نزدیک کرده است.

اگر پاسخ‌تان به پرسش بالا منفی است، پس چرا بسیاری از آثار فلسفی، حتی آثار کلاسیک و دشوار، به چاپ‌های چندم می‌رسند و در کتابخانه‌های ایرانیان کتاب‌خوان جایگاه خاصی دارند؟

اگر دقیقاً مصداق آورده شود، بهتر و دقیق‌تر می‌توان صحبت کرد. اگر مراد از آثار کلاسیک، آثار حوزه فلسفه اسلامی – مثلاً آثار بوعلی و سهروردی و امثالهم – باشد، پاسخ واقعاً مثبت نیست. اگر هم منظور، آثار کلاسیک غربی – اعم از دوره باستان، مثل آثار افلاطون و ارسطو، یا آثار دوره مدرن‌هایی چون کانت و هگل – باشد، باز هم چنین نیست. به نظر من، ذائقه فلسفی نسل جدید ما و حتی بسیاری از استادان فلسفه و علوم انسانی به سمت فلسفه‌های ترکیبی متمایل شده است؛ یعنی آنجاها که فلسفه در کنار حوزه‌ای دیگر نشسته و می‌تواند اندکی نور و روشنایی به موضوع هم‌نشینش بتاباند؛ مثل ادبیات، علوم، مسائل اجتماعی، هنر و امثالهم. در این فضا، ما دیگر با صرف فلسفه و متن‌های فلسفی خالص روبه‌رو نیستیم، بلکه با متن‌های ترکیبی روبه‌رو هستیم؛ نوعی نمایش چندوجهی و میان‌رشته‌ای.

آیا می‌توان از نوعی «فلسفه‌زدگی» (در معنای منفی) در ذهنیت فرهنگی ایرانیان سخن گفت؟

ایران، سرزمین فلسفه و فیلسوفان است؛ چنان‌که سرزمین شعر و شاعران، عرفان و عارفان و فقه و فقیهان است. این جریان‌های فکری، در عین تعامل با هم، ستیز و نزاع هم داشته‌اند و همین نزاع‌ها سبب رشد آن‌ها هم شده است. در زمانه ما، فلسفه از فشار بسیار زیاد سیاست و ایدئولوژی آسیب دیده و لذا در مقاطعی، عقب نشسته و زمین بازی فکر را واگذار کرده است؛ اما مجدداً به عرصه برگشته و موجب تحولات فکری و فرهنگی عمده‌ای شده است. به این معنا، نمی‌توان گفت جامعه ایران دچار «فلسفه‌زدگی» است. جامعه ایران به کمک فلسفه، خودش را می‌شناسد تا رشد کند، از محدودیت‌های شناخته‌شده‌اش گذر کند و بر آن‌ها غلبه کند. این، نقطه قوت ایران در غرب آسیا است که مسائل اجتماعی‌اش را به ساحت اندیشه می‌آورد. اینکه توفیق‌هایش محسوس و یا با سرعت لازم نبوده، تا حدی ریشه در پیچیدگی مشکلاتش و قدرت ایدئولوژی‌ها و نظم جدید جهان در دویست سال اخیر دارد. با این همه، همان تلاش‌های صورت‌گرفته هم ارزشمند بوده و توانسته جامعه‌ی ایرانی را متوجه تغییر موقعیت زمانی و فضایی‌اش سازد تا بتواند بهتر تصمیم بگیرد.

آیا این تأکید بیش از اندازه بر فلسفه، و در عین حال غفلت از موضوعات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نشانه نوعی محافظه‌کاری فکری یا طفره رفتن از مواجهه با مسائل مستقیم‌تر نیست؟

نه، به نظر من، لااقل در دو دهه اخیر چنین نیست. امروز، جامعه فلسفه‌خوان ایرانی هم شجاعت لازم برای طرح مشکلات و موضوعات بغرنج پیرامونی‌اش را دارد و هم فلسفه را در کنار موضوعات و مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و محیط‌زیستی می‌خواند تا فهم بهتری از مطالبات خود و ارائه راهکارهای جهانی، ملی و محلی به دست آورد.

آیا نمی‌توان گفت بخشی از این استقبال از فلسفه، برای کسب نوعی پرستیژ و شأن اجتماعی است؟

فلسفه‌خوانی و فلسفه‌دانی همیشه فخر اندیشمندان، فیلسوفان و فلسفه‌خوان‌ها بوده است. این فخر، امری عاریتی نیست، بلکه ریشه در ذات فلسفیدن و عقلانی فکر کردن دارد. فلسفه سبب توسعه‌ی فهم افراد و جامعه می‌شود. فلسفه به نظام دانش کمک می‌کند تا خودش را و ارتباطش با جامعه را بهتر فهم کند. فلسفه، بنیاد فرهنگ و تمدن است و طبیعی است چنین فخری متوجه جامعه‌ی فلسفه‌خوان و فلسفه‌دان باشد.

به نظر شما تا چه حد این آثار فلسفی که ترجمه، تألیف، چاپ و خریداری می‌شوند، واقعاً خوانده هم می‌شوند؟ و اگر خوانده می‌شوند، چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران همچنان چنین است؟

خواندن و فهم فلسفه محض، کار راحتی نیست؛ لذا طبیعی است جماعت کم‌تعدادی سختی این کار را تقبل کنند. با این وجود، آنجا که فلسفه در هم‌نشینی با دیگر علوم جلو می‌آید، فرصت و مجال بیشتری برای عرضه و معرفی خود به دست می‌آورد. فلسفه‌های ترکیبی و مضاف، امروزه جایگاهی موسع در آکادمی‌های ایران دارند و لذا در وضعیتی غریبانه به سر نمی‌برند.

آیا در ایران درباره جایگاه و اهمیت فلسفه اغراق نشده است؟ و آیا روشنفکران و پژوهشگرانِ تأکیدکننده بر نقش ذهنیت و باورها در مشکلات جامعه، در این اغراق نقش نداشته‌اند؟

اشاره کردم که فلسفه در تاریخ فرهنگی و تمدنی ما، در دل نزاع‌های معرفتی، سیاسی و اجتماعی، خود را حفظ کرده و بالیده است. لذا در ایام پرمحنت گذشته، چندان مجالی برای فلسفه نبود تا بی‌دغدغه به آرمان‌ها و رؤیاهایش دست یابد. با این حال، وضعیت صد سال اخیر اندکی متفاوت است. در این صد سال، فلسفه از حمایت دولت و حکومت برخوردار شد و جایگاهی در آکادمی‌های دولتی به دست آورد؛ اما همزمان، رقیب اجتماعی قدرتمندی در خیابان پنجه در پنجه‌ی آن انداخت و او را به «پفیوزی تاریخی» متهم کرد. لذا در اینجا هم فلسفه مجالی برای سیاست‌گذاری پیدا نکرد که متهم به زیاده‌روی در کارویژه‌ها و توانایی‌هایش شود.

کدام جریان‌ها، مکاتب، سنت‌ها، آثار و چهره‌های فلسفی در ایران پرمخاطب‌ترند و چرا؟

به نظر من، جامعه ایران هنوز عقل‌گرایی بهداشتی دکارتی-کانتی را بر دیگر سویه‌های عقل‌گرایی دویست سال اخیر ترجیح می‌دهد؛ چرا که نتایج تلخ آن سویه‌ها را چشیده است. عقل‌گرایی سنت‌گرایانه ضدمدرن نیز اگرچه توانست به دلایل سیاسی و اجتماعی و یا به دلیل زمینه‌های تاریخی و فرهنگی موجود در ایران و سنت، دو دهه مخاطبان بسیاری را متوجه خود سازد، اما نسل جدید از این نوع عقلانیت هم گذر کرده و طالب فردگرایی‌های آزاد از روایت‌های کلان است.

به نظر شما کدام جریان‌ها یا چهره‌های فلسفی در ایران مغفول مانده‌اند و چرا؟ و بهتر است از این پس به کدام جریان‌ها، حوزه‌ها یا اندیشمندان فلسفی بیشتر پرداخته شود و چرا؟

حوزه‌های فلسفی متعددی در جهان در حال تولد و بالیدن است. اینکه انتظار داشته باشیم جامعه‌ی ایران به همه آن‌ها توجه داشته باشد، خواسته‌ای نشدنی و حتی خلاف عقل است. جامعه‌ی ایران و نظام علم، بر اساس نیازهای خود به جریان‌های فکری و فلسفی متمایل می‌شوند. لذا باید این نیازها را مبدأ و مبنای معرفی جریان‌های فلسفی جدید و حتی قدیم در زمانه‌ی فعلی و آتی دانست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها