به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از آتلانتیک، در سالهای اخیر، زندگینامهها دیگر فقط برای ستایش و تمجید از افراد معروف نوشته نمیشوند. حالا بیشتر تمرکز آنها روی اشتباهها، ضعفها و جنبههای پنهان شخصیتهاست. شاید به همین دلیل است که وقتی مورخی مثل رون چرنو، که قبلاً درباره شخصیتهایی مثل همیلتون و واشنگتن نوشته، سراغ مارک تواین میرود، نتیجه کار بیشتر از آنکه یک تجلیل از نبوغ او باشد، تصویری تلخ و واقعگرایانه از زندگی آشفتهاش است؛ تصویری از نویسندهای محبوب که زیر بار مشکلات و اشتباههای خودش خم شده است.
ما معمولاً تواین را با چهرهای شوخطبع و سرزنده به یاد میآوریم؛ کسی که با نگاهی طنزآمیز، نابرابریها و ناعدالتیهای جامعه آمریکا را نشان داد و با رمان «ماجراهای هاکلبری فین»، هم داستاننویسی آمریکایی را تغییر داد و هم اخلاق رایج زمانه را به چالش کشید. اما زندگی واقعیاش، همانطور که چرنو با دقت و جزئیات نشان داده، ترکیبی از بلندپروازیهای مالی، خودفریبی، احساسات ناپایدار و غمهایی است که هیچوقت درمان نشدند.
در این کتاب، تواین بیشتر شبیه کودکی است که در بدن یک مرد بزرگسال گیر افتاده؛ کسی که به پروژههای اختراعی عجیب دل میبندد، چندین بار سرمایهاش را از دست میدهد، چیزی از اقتصاد نمیفهمد و حتی وقتی به موفقیتی میرسد، خودش آن را به خطر میاندازد. همزمان، تصویر خانوادهاش هم ناراحتکننده است: پدری که حال روحیاش روی فرزندانش اثر منفی گذاشته و شوهری که گاهی مهربان است و گاهی بیتوجه، و هیچوقت نمیتواند از زخمهای گذشتهاش رها شود.
خواندن این کتاب هم لذتبخش است و هم ناراحتکننده. از یک طرف، با ذهنی آشنا میشویم که توانایی زیادی در دیدن مشکلات جامعه داشت؛ ذهنی که نژادپرستی، دورویی مذهبی و خشونت تمدن غرب را مسخره میکرد. ولی از طرف دیگر، با انسانی روبهرو میشویم که خودش هم درگیر دروغهایی بود که برای خودش ساخته بود، و در آخر عمر نه به امید، بلکه به پوچی پناه برد. تواینی که در رمان «غریبه مرموز»، خدا را بیرحم تصویر میکند، دیگر شباهتی به آن نویسنده شوخطبع قدیمی ندارد؛ او حالا راوی دنیایی است بیعدالت و سرد.
از این نظر، کتاب چرنو را میشود مثل داستانی درباره خودِ نویسندگی دید. در دنیای امروز که نویسندهها باید نه فقط قلم، بلکه شخصیت خودشان را هم به نمایش بگذارند، این کتاب به ما یادآوری میکند که نبوغ فکری همیشه با بلوغ احساسی همراه نیست و الزاماً به خوشبختی هم نمیرسد. تواینی که چرنو معرفی میکند، از ما میخواهد دوباره به این فکر کنیم: آیا میشود ذهنی اینقدر دقیق داشت و در عین حال، زندگیای آگاهانه هم داشت؟
در زمانهای که از نویسنده انتظار میرود فعال اجتماعی، خوشبیان و حتی شبیه یک برند باشد، خواندن چنین زندگینامهای مثل زنگ هشدار است. چیزی که به عنوان نویسنده موفق تبلیغ میشود، شاید فقط تصویری زیبا و ساختگی باشد؛ و در پس آن، انسانی تنها و خسته نشسته باشد.
شاید چرنو نویسندهای شاعرانه نباشد، و نثرش بیشتر مستند و دقیق باشد تا زیبا و پرزرقوبرق، اما همین ویژگی باعث میشود مارک تواین را نه روی سکوی افتخار، بلکه در زندگی واقعیاش ببینیم؛ انسانی پر از تناقض، که با همه ضعفهایش، یکی از صادقترین روایتگران جامعهاش باقی ماند.
این کتاب برای کسانی است که میخواهند نویسنده را نه فقط از روی نوشتههایش، بلکه از روی شکستها، اشتباهها و لحظات سکوتش بشناسند. چون گاهی، حقیقت یک ذهن بزرگ در همان چیزهایی پنهان است که هرگز گفته نمیشوند.
نظر شما