سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مریم قاضیزاده: پهنه مازندران جایگاه قصهها، افسانهها و شعرهایی است که سالها توسط ساکنان آن زمزمه شده و سینه به سینه چرخیده تا به امروز رسیده است. امروزی که وقتی حرف از ادبیات بومی در بین فعالان ادبی استان میشود، غصههای زیادی سر باز میکند. همان غصههایی که این ذهنیت را برای نویسندگان و شاعران بومی ایجاد کرده که تا پایشان به پایتخت باز نشود و آثارشان را در آنجا منتشر نکنند، دیده نمیشوند.
برای گفتوگو درباره ویژگیهای ادبیات بومی مازندران و ظرفیتهای آن به سراغ «حسن شیردل» نویسنده اهل و ساکن بابل رفتیم. وی فعالیت حرفهای خود را از سال ۸۲ زیر نظر مرتضی سرهنگی در حوزه هنری تهران آغاز کرده و هرچند عمده آثار او در حوزه خاطره نویسی دفاع مقدس است اما نویسندگی را به این حوزه محدود نکرده است. از آثار برجسته شیردل میتوان به «هنه نا»، «شش دیوار» و بسیاری عناوین دیگر اشاره کرد.
صحبت درباره ادبیات بومی مازندران بسیار است. بیایید گفتوگویمان را از اینجا شروع کنیم که ویژگی برجسته در ادبیات بومی مازندران چیست؟
مازندران به دلیل مجاورت با کوه و دریا و جنگل و تاریخی که بر این سرزمین گذشته، محل آمد و شدهای فراوان بوده و همین رفت و آمدها سبب شده تا ادبیاتی که در بطن این سرزمین شکل گرفته، ضمن اثرگذاری فراوان، بسیار هم متأثر از ارتباطاتی باشد که طی قرنها با سایر اقوام از سرزمینهای دور و نزدیک داشته است.
درباره این تأثیر و تأثر بیشتر توضیح میدهید؟
فارغ از تأثیر انکارناشدنی ادبیات روسیه بر جریان ادبی دنیا، در بطن ادبیات بومی، استان مازندران به دلیل مجاورت با کشور روسیه، افسانهها، داستانها و مشترکات ادبی زیادی با این کشور دارد. همچنین ورود شیعیان به این استان به عنوان یک منطقه امن برای اختفا از دست دشمنان نیز سبب شده تا افسانهها و داستانهایی در دل ادبیات بومی شکل بگیرد که لایههای مذهبی و جوانمردی و رشادت دارند. مثلاً افسانه «طالب و زهره» یکی از همین موارد است که در لایههای این افسانه ردپای مذهب و شجاعت کاملاً مشهود است. از طرفی در بطن همین منطقه نیز روابط درون منطقهای نیز بسیار پر رنگ بوده. برای مثال اصطلاحی در مازندرانی وجود دارد میگویند «شو نیشت» که به معنای شب نشینی است و همین «شو نیشت» ها، محل روایت داستانها و افسانهها و خوانش اشعار بوده و به تعبیری میتوان گفت این شب نشینیها در نوع خود، محافل ادبی بودهاند که در ترکیب با طبیعت مازندران، فضای دلچسبی را رقم میزده است. در کنار این، آشنایی افراد با هم در جریان ییلاق و قشلاقها، شالیکاری، برداشت برنج و محصولات باغی و کارهایی از این دست، سبب میشد تا ادبیات بومی استان در پویاترین حالت خود و در تأثیر و تأثر مداوم باشد و این، یکی از مهمترین ویژگیهای ادبیات مازندران است. همچنین تنوع فعالیتهای دسته جمعی مثل کاشت و برداشت برنج و یا باغداری و دامپروری سبب شده بخش زیادی از ادبیات بومی استان مربوط به اشعاری باشد که شالیکاران و باغداران در زمان کار میخواندند و یا داستانهایی که در وقت استراحت و دورهمی برای یکدیگر تعریف میکردهاند.
اینطور که به نظر میرسد، ادبیات مازندران ظرفیت بالایی برای توسعه، آن هم به شیوهای روزآمد دارد. در چنین شرایطی چطور میتوان از این ظرفیتها استفاده کرد تا ضمن حفظ ادبیات بومی استان، نسل جدید را هم با آن پیوند دهیم؟
بگذارید قبل از هر چیز یک مسئله را برایتان شفاف کنم. ما کلاً از جریان بهروز ادبیات دنیا عقب افتادهایم. ما بسیاری از نویسندههای حال حاضر دنیا را نمیشناسیم و آثارشان در کشورمان ترجمه نشده. از بسیاری جشنوارههای ادبی دنیا بیخبریم و حالا این عقب افتادگی خودش را کجا نشان میدهد؟ آنجا که وقتی نتوانیم با جریان ادبی دنیا همراه باشیم و از این جریان عقب بیفتیم، دیگر ظرفی برای ریختن ادبیات بومی هم نخواهیم داشت.
یعنی ادبیات بومی زمانی میتواند از ظرفیتهای خود بهره ببرد که ادبیات کشور به روز باشد؟
کاملاً همینطور است. مگر «صد سال تنهایی» چطور نوشته شد؟ مارکز فضای بومی خود در این اثر را چطور توانست بارور کند و اصلاً چه چیزی باعث شد تا «صد سال تنهایی» به چیزی که هست تبدیل شود؟ قطعاً اگر ادبیاتی که در بستر آن این اثر نوشته شد ادبیاتی بهروز و همگام با جریانات ادبی دنیا نبود، هیچ وقت «صد سال تنهایی» هم دیده نمیشد. ببینید ادبیات بومی تمام مناطق کشور بسیار غنی و پربار است. شما به من بگویید حتی اگر جریان سازی سراسری درباره ادبیات بومی رخ دهد، آیا ادبیات کشور این ظرفیت را دارد که برای پرداخته شدن به ادبیات بومی، فضا باز کند؟
خب در سالهای گذشته توجه به ادبیات بومی بیشتر شده اینطور فکر نمیکنید؟
اینکه لازمه فراگیر شدن ادبیات بومی، بسترسازی به صورت کشوری است را گوشهای در ذهنتان نگه دارید، این بار میخواهم بگویم که ماجرای پرداختن به ادبیات بومی در حال حاضر میدانید مثل چیست؟ مثل انتخاب واژه پیامک بعد از فراگیر شدن کلمه مسیج است. یعنی نباید بگذاریم کار که از کار گذشت و دیگر به سختی بتوان کاری کرد، آنوقت یادمان بیاید که باید اقدامی بکنیم. در حال حاضر هم ادبیات بومی کشور پر از ظرفیتهای بی نظیری برای پرداخت و روایت است که امیدوارم هرچه زودتر به این نتیجه برسیم که باید برای آن کاری مفید انجام دهیم.
اتفاقاً در استان مازندران نویسندگان خوبی داریم که کارهای فاخری در زمینه ادبیات بومی انجام دادهاند!
به جرأت به شما میگویم که در هر نقطه از این استان قدم بزنید، نویسندگانی را میبینید که با جان و دل درباره ادبیات و فرهنگ بومی کار کردهاند ولی اثرشان آنطور که باید، دیده نشده. برای مثال ابراهیم باقری حمید آبادی از نویسندگان بنام و توانمند استان است که کتابی درباره پرندگان در فرهنگ مازندران نوشته و این اثر از لحاظ محتوایی بسیار غنی است ولی متأسفانه به گونهای منتشر شده که حتی آدم دلش نمیخواهد به کتاب نگاه کند. یا ترجمه مازنی قرآن که توسط یکی از نویسندگان استان در سوادکوه انجام شده و توجه درخور به آن نشده است. میلاد عظیمی هم از نویسندگان مطرح استان وکشور است که از شاگردان هوشنگ ابتهاج بوده و اتفاقاً کتاب خاطرات او را هم به چاپ رساندهاند. با این حال میخواهم برگردم به همان صحبتی که ادبیات بومی در بستر غنی و پویا و بهروز ادبیات کشور است که اجازه ظهور و توسعه پیدا میکند.
ترجمه قرآن به مازنی، شاهد مثالی است برای غنای ادبیات این استان و اینکه میتوان امیدوار بود که مازندران بتواند سهم بسزایی در جریانات ادبی کشور داشته باشد. اینطور نیست؟
زمانی در طول تاریخ، در ایران به زبان تبری سخن میگفتهاند و بسیاری از کلماتی که در فارسی اصیل استفاده میشود، بازمانده زبان تبری است که با واژگانی که همین الان در مازنی گفته میشود، یکی است. مثلاً در فارسی به طناب «رسن» میگویند که با مازنی یکی است و خیلی از واژههای دیگر. گستردگی زبان مازنی بسیار زیاد است و این ظرفیتها زمانی میتواند در ادبیات کشور جریان ساز شود که بهای لازم به آن داده شود. ناشران پای کار بیایند و چند کتاب شکیل منتشر کرده و روانه بازار کنند. منِ نویسنده آثار فاخر تولید کنم و اقداماتی از این دست. بگذارید در پایان یک خاطره هم بگویم. یکی از کارهایی که در حوزه خاطرات رزمندگان دفاع مقدس برای نخستین بار انجام شده، ورود زبان محلی به محاورات این کتابها است. در حال نگارش کتاب «ماه در میدان مین» بودم و هرکاری میکردم نمیتوانستم بار عاطفی جملهای که مادر یکی از شهدا گفته بود را از طریق برگردان به فارسی منتقل کنم و به ذهنم رسید که این جمله فقط باید با زبان مازنی نوشته شود و بعد زیرش ترجمه فارسی و توضیحاتش را نوشتم. یادم هست در آن زمان واکنشهای زیادی را به دنبال داشت ولی مرتضی سرهنگی پای کار ایستاد و اتفاقاً بسیار هم استقبال کرد و جالب است که وقتی کتاب منتشر شد، از بازخوردهای مثبتی که درباره این کار گرفتم متوجه شدم که واقعاً جای زبانهای محلی در داستانهای ما خالی است و چقدر این کار میتواند هم به حس آمیزی خواننده برای درک بهتر شخصیتهای داستان کمک کرده و هم حق مطلب را ادا کند.
نظر شما