سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نگار قلندر: «سختپوست» روایت خانوادهای چهارنفره، ساکن شمال ایران، در نزدیکی رامسر است؛ رمانی که در فضای معاصر با نگاهی انسانی پیچیدگی روابط خانوادگی و عصیان برآمده از استیصالی نسلی را به تصویر میکشد. داستان در بستری واقعگرایانه روایت میشود و به لایههای درونی شخصیتها و روابط و کشمکشهایشان با جهان اطراف میپردازد. داستان نه با شعار، نه با شلوغی روایی و نه با چرخشهای نمایشی در روایت، بلکه با سکوت، با فروتنی و با نگاهی ظریف مخاطب را با خود همراه میکند. در «سختپوست» با روایتهایی مواجهیم که بهظاهر سادهاند، اما هرکدام بار روانی و معنایی عمیقی در پس خود دارند. شخصیتها در دل روایتهایی روزمره و بهظاهر بیحادثه زندگی میکنند، اما نویسنده موفق میشود از دل همین سادگی موقعیتهایی خلق کند که خواننده را از سطح به عمق بکشاند.
داستان با حضورِ غایب پدر و مسئله او شروع میشود. بارانی سیلآسا باریده و جنازههایی از خاک بیرون آمدهاند. داوود یکی از آنهاست. همین کیفیت نابههنگام حادثه در فصل اول ما را به ادامه ترغیب میکند. داوود پدریست که برای زندگی تلاشهای زیادی کرده که همه بیسرانجام و ناکامماندهاند؛ از مهاجرت به ژاپن گرفته تا شرطبندی. در کنار داوود، امین پسر بزرگتر خانواده عاصی، معترض و ناراضی، در کنار پدر، شخصیت کلیدی داستان است. تقابل این دو شخصیت در طول داستان دوگانهای در ذهن مخاطب شکل میدهد از بیخیالی و عصبیت، از رضایت و نارضایتی. اما هرچه در داستان جلوتر میرویم و بیشتر در لایههای پنهان روایت غرق میشویم، زخمها بیشتر نمایان میشوند. جایی در داستان سینا، پسر کوچکتر، همراه پدرش، داوود، وسط دریا غرق شدن مسافری را پیش چشم میبینند که همراهشان آمده تا کمی دورتر از ساحل شنا کند. سینا میداند پدرش نجات دادن را خوب بلد است و دریا و جاهای عمیقش را مثل کف دست میشناسد، اما پسر مسافر غرق میشود و زنگ بزرگی در ذهن خواننده به صدا درمیآید؛ شاید ظاهر بیخیال داوود فقط پردهای افتاده بر خشم فروخورده او باشد. شخصیتها در رمان «سختپوست» نه تیپند و نه فقط در خدمت پیشبرد داستان. آنها جان دارند، تردید دارند و خستهاند. گاهی دلزدهاند، گاهی مصمم و گاهی در آستانه شکستن. سختپوستی ویژگی مشترک آنهاست. آنهایی که در ظاهر قویاند و ناملایمتیها را تاب میآورند، اما در درون، گاه سرشار از زخم، ترس یا میل به گریزند. داوود اگرچه پدری سازگار به نظر میآید، اما میلش به بوکس و کتککاریهای هرازگاهیاش نشاندهنده همان خشم فروخورده است. انگار ناتوانی خودش در مبارزه نابرابر زندگی را به دیدن قهرمانی و پیروزی محمدعلی کلی، قهرمان محبوبش، فرافکنی کرده. به همین خاطر است که امین با کاری انتقامجویانه روی نوار ویدئویی مسابقه بوکس کِلِی برنامهای بیاهمیت را ضبط میکند.
تمام این خشمها و احساس بیکفایتیها به حضور ویلاییها برمیگردد؛ مسافرهایی که به خاک دیگری وارد میشوند و نمایشی از سرخوشی، تمول و بیدردی را به صاحبان خاک و خانه میدهند؛ حضوری سیلآسا که درست شبیه به باران سیلآسای ابتدای داستان جایی برای بومیها نمیگذارد و حتی جنازه پدر را بعد از مرگ از خاک بیرون میاندازد. خشم در پدر نطفه میبندد، در امین جوانه میزند و در سینا، پسر کوچکتر خانواده، سرریز میشود. سینا راوی داستان است و تا انتهای ماجرا انگار بیقضاوت و یا حتی بیکنش فقط نظارهگر ماجراست؛ ناظری که عمل نهایی را رقم میزند و رنج پدر و برادر را به تصویری کامل، درست مثل عکسهایی که میگیرد، بدل میکند. قابهایی که در لحظههایی که پدر ثبت کرده همه با حضور نابههنگام دیگری خراب شدهاند، در قابی که سینا ثبت میکند کامل میشوند.
«سختپوست» را نمیتوان صرفاً داستانی درباره پدران و پسران دانست، اگرچه این رابطه نقش اصلی را در داستان بازی میکند. آنچه اسدی در این داستان دنبال میکند، تلاشی برای بازتاب رنجهای پنهانی است که نهتنها مردان نسلهای مختلف، بلکه هر انسانی که در معرض مدام مواجهه با تضادهای طبقاتی، فشارهای اجتماعی یا سکوتهای تحمیلی قرار دارد، تجربه میکند. اما مرد بودن در این متن حائز اهمیت است؛ چراکه شخصیتهای مرد داستان، با بار مضاعفی از سرکوب، سکوت و مسئولیت دستوپنجه نرم میکنند.
زمان در روایت، به شکلی فرمی، بهخوبی درهمتنیدگی گذشته و حال را تصویر میکند. ماجراهایی از گذشته در فصلهایی کوتاه روایت میشوند تا دلیلی برای رفتارها و حسهای زمان حال شخصیتها شوند. تا در نهایت در سه فصل آخر داستان گذشته به حال بدل شود و همهچیز متمرکز بر زمان حال و عمل نهایی شخصیتها پیش برود.
در نهایت، داستان دعوتی است به دیدن آنچه معمولاً نمیبینیم: رنجهایی که فریاد نمیزنند، اما وجود دارند. پایان داستان، اگرچه ممکن است ناتمام بهنظر برسد، اما با منطق درونی اثر همراستاست. نویسنده قصد نتیجهگیری یا دادن پاسخی قطعی ندارد. میخواهد تصویری برای تأمل به ما ارائه دهد؛ تصویری از زاویهای دیگر درباره مواجهه بومیها و گردشگران. داستان همانطور که با اتفاقی گیرا شروع میشود، با قابی از اتفاق نابههنگام دیگری تمام میشود و قاب آخر داستان همانطور که تصویری از تعلیق در دریاست در ذهن ما هم معلق میماند.
رمان «سختپوست» در نشر چشمه منتشر شده است.
نظر شما