چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۸
طنز سیاه «ساشا سلام!» به ایران رسید

رمان «ساشا سلام!» نوشته دیمیتری دانیلوف، نمایشنامه‌نویس، شاعر و رمان‌نویس روس با ترجمه زینب یونسی منتشر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا دیمیتری دانیلوف نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و رمان‌نویس روس، متولد مسکو در سال ۱۹۶۹ است که در دو دهه اخیر به واسطه نمایش‌نامه‌هایش مورد توجه کارگردانان مشهور سینما و تئاتر روسیه قرار گرفته است. وی برای نخستین نمایش‌نامه‌اش، مردی از پودولسک، موفق به کسب جایزه «ماسک طلایی»، معتبرترین جایزه‌ی تئاتر روسیه شد.

کمی بعد سراغ داستان‌نویسی رفت و با رمان‌هایی همچون وضعیت افقی، توصیف یک شهر و چیزهایی مهم‌تر از فوتبال وجود دارد نظر منتقدان ادبی را جلب کرد. هر رمان این نویسنده یا نامزد نهایی شده است یا برنده نهایی جوایزی همچون «کتاب سال روسیه»، «جایزه‌ی ادبی Nos» و «آندری بیه‌لی»؛ رمان «ساشا، سلام!» نیز در فهرست نهایی «جایزه‌ی کتاب سال روسیه» قرار گرفته و «جایزه‌ی یاسنایا پالیانا» را دریافت کرده است.

فضای «ساشا سلام!» شبیه فضای داستان‌های کافکاست و گروتسک و طنز سیاه کافکا نویسندگانی مانند او را تداعی می‌کند. نویسنده در این اثر که در ۸۲ اپیزود روایت شده از عناصر تئاتر و سینما نیز در خلق این طنز سیاه استفاده کرده است. این رمان همچنین حال‌وهوایی پادآرمانشهری و سوررئال دارد و در آن زندگی انسان امروز با نگاهی نقادانه زیر ذره‌بین گذاشته شده است. در پس سادگی ظاهری متن، نگاه فلسفی نویسنده دیده می‌شود که به پوچی زندگی روزمره انسان امروز اشاره می‌کند.

در «ساشا سلام!» سرگئی فرولوف، زبان‌شناس شهیر را به مرگ محکوم کرده‌اند؛ اما این محکومیت در دادگاهی ناعادلانه رخ نداده، بلکه با نزاکتی همچون بستن یک قرارداد سودمند، از او درخواست می‌شود صفحه‌به‌صفحه قراردادی محترمانه را امضا کند.

ماریا گالینا، از نویسندگان روسیه درباره «ساشا سلام!» گفته است: «تو هنوز زنده هستی یا پیش از این مُرده‌ای. مردم بی‌تفاوت‌اند و خودخواه یا مهربان‌اند و ایثارگر. هیچ‌کس به تو اهمیت نمی‌دهد، در عین‌حال تو تنها نیستی. هر بار در چنین موقعیت‌هایی ما باید یکی از این دو را انتخاب‌کنیم، فقط دانیلوف است که در آن واحد هر دو را انتخاب می‌کند.»

همچنین یوری ساپریکین درباره این رمان گفته است: «به نظر، رمان دیمیتری دانیلوف درباره آینده است. اما دنیایی که قهرمان رمان در آن گرفتار شده، عجبا که چقدر آشناست؛ دنیایی که در آن رفاه و عدم آزادی در هم تنیده‌اند!»

در اپیزود ۸۱ کتاب می‌خوانیم: «سریوژا در حال هواخوری است. دیگر بگویی نگویی بهار شده است. سریوژا روی همان نیمکت همیشگی‌اش نشسته و به جریان زندگی در مسکو نگاه می‌کند. دمای هوا حدود ده درجه است. در خیابان مردم در رفت‌وآمدند و از هوایی که برای مسکو دلپذیر به حساب می‌آید لذت می‌برند. اتوبوسی آبی‌رنگ به چراغ راهنما می‌رسد، توقفی طولانی می‌کند، بعد به آرامی به حرکت می‌افتد و به زحمت می‌پیچد به خیابان کنار دیوار کارگاه و گم می‌شود، در فضایی که سریوژا دیگر کمتر آن را می‌شناسد.»

نشر برج اخیراً کتاب «ساشا سلام!» را با ترجمه زینب یونسی در ۱۷۶ صفحه منتشر کرده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها