خاطرات فاطمه سادات علیزاده ثابتی توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
وقتی پایم را داخل خانه گذاشتم، هوای خانه بر دلم سنگینی میکرد. همهچیز بههمریخته بود. هنوز بعضی از افراد فامیل برای سرسلامتی به خانه آقا رضا میآمدند. آنها رعایت حالم را میکردند. هر وقت در جمع آنها بودم، بغضشان را قورت میدادند. از طرف دیگر، سرفه محمدرضا برای یک لحظه قطع نمیشد. او علیرغم توصیههای پزشک بیمارستان، هنگام ملاقات، دچار سرماخوردگی شده بود. بعضی وقتها نیمههای شب به بیمارستان میرفتیم؛ اما فایدهای نداشت. دکترها فقط شربت سرفه و آنتیبیوتیک میدادند. مادرشوهرم با دیدن سینی داروی محمدرضا ناراحت میشد. میگفت: «خدایا، این بچه کوچیک چقدر باید این همه دارو بخوره؟» بعد از چند روز با نذرونیاز او، حال محمدرضا بهتر شد.
نظر شما