جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۷
شاید دیگر فرصتی دست ندهد تا دیدار تازه کنم

قرار بر این است که کنگره جهانی شعر مقاومت که به همت شهرداری کرمان برگزار شده است، طی سه روز به کار خود پایان بدهد. حالا اینجا پایان کار است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زینب آزاد: قرار بر این بود که ساعت ۱۸ همگی سوار اتوبوس شویم و به سمت تالار فرهنگ و هنر کرمان به راه بیفتیم. نیم ساعت تاخیر برای حرکت هر گروهی طبیعی است و جای گله و شکایت باقی نمی‌گذارد. ۱۸:۴۰ اتوبوس به راه افتاد. شور و شعفی در بین حاضرین برقرار بود. حدود سی شاعر از ایران و افغانستان و لبنان و سوریه و عراق در کنار هم بودند و برای فهمیدن برگزیدگان جشنواره جهانی شعر مقاومت، لحظه‌شماری می‌کردند.

اذان گوشی‌ام که تمام شد جلوی تالار فرهنگ و هنر توقف کردیم و از در پشتی وارد سالن اجتماعات شدیم. جایی را در ردیف‌های میانی سالن انتخاب کردیم و به سمت نمازخانه راه افتادم. انصافا نماز شکسته خواندن در سفر هم خودش ۶ امتیاز مثبت محسوب می‌شود. نماز خوانده و نخوانده برگشتم در سالن اجتماعات. برق سالن قطع شده بود. بالاجبار با چراغ قوه گوشی مسیر را پیدا کردم. در این مدت اقامتم در کرمان با بانوان شاعری آشنا و هم‌قدم و هم‌مسیر شدم. حالا روز آخر بود و من هم بسان آن‌ها شوق داشتم تا نتیجه کارشان را ببینم.

وقتی نیم ساعت تاخیر برای حرکت یک گروه عادی به نظر می‌رسد، تاخیر یک ساعت هم برای شروع برنامه عادی محسوب می‌شود. ۲۰:۴۳ برنامه با صدای ناصر طهماسب و پیش‌پرده جشنواره شروع شد. مهمان‌ها هنوز در تکاپو و رفت‌وآمد بودند و سالن به سکون نرسیده بود که مژده لواسانی اجرای برنامه را آغاز کرد.

رفته‌رفته مهمان‌ها می‌آمدند. سعید شعرباف؛ شهردار کرمان ضمن خوشامدگویی با زبان عربی به مهمانان، مختصری درباره جشنواره توضیح داد. شاعران شعر می‌خواندند و داوران هر بخش معرفی می‌شدند و برنامه روندش را طی می‌کرد.

عبدالجبار کاکایی؛ داور بخش شعر فارسی فصیح، اولین نفری بود که پشت تریبون دعوت شد و شعر خواند. حسین عباسی یکی از شاعران اهل افغانستان در بخش شعر فارسی در جشنواره شرکت کرده بود؛ شعری درباره وطن خواند. بعدتر حسن بعیتی؛ امیرالشعرای عرب از سوریه، شعری درباره امام حسین(علیه‌السلام) خواند. عباس عیاد و محمدباقر جابرالعاملی از لبنان، هم شعرهایی را به زبان عربی خواندند. محمدکاظم کاظمی هم بخشی از مثنوی بلندی را با موضوع ایران خواند. نکته جالب توجه در این جشنواره، توجه ویژه به شاعران عرب‌زبان بود. هر شاعر عرب‌زبانی که شعر می‌خواند مرتضی حیدری آل‌کثیر؛ شاعر و داور بخش اشعار عربی، بخشی از شعرشان را به زبان فارسی ترجمه می‌کرد.

جسته و گریخته از شعرهای عربی چیزهایی می‌فهمیدم. حواسم به عکاس‌ها بود. داشتم سر خودم را گرم می‌کردم که سردردم کِش پیدا نکند و زودتر راهش را بگیرد و برود. در حیث‌وبیث شعرخوانی شاعران عرب‌زبان، یوسفعلی میرشکاک با ظاهری متفاوت وارد سالن شد. کلاهی قهوه‌ای و گیوه‌هایی سفید که نمادی از لباس مردم عزیز لرستان بود. آمد و در ردیف‌های جلویی نشست.

محمدکاظم کاظمی؛ داور بخش شعر افغانستان هم برای شعرخوانی دعوت شد. داشتم پیام‌های اینستاگرامم را چک می‌کردم و همان روند حواس‌پرتی را ادامه می‌دادم که سید محمد حسینی؛ معاون رییس‌جمهور وارد سالن شد. روز قبلش بازدیدی از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) داشت.
 

بعد مجتبی احمدی؛ دبیر جشنواره توضیحاتی درباره این جشنواره داد و شعری هم خواند. یوسفعلی میرشکاک هم شعری را به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) هدیه کرد. پس از او سید محمد حسینی روی سن رفت و درباره کرمان؛ جهان‌شهر مقاومت صحبت کرد و گفت: برخی می‌گویند شعر مقاومت از نیمه دوم قرن بیستم، شاعرانی از خطه فلسطین اشعاری سرودند و معروف به شاعران مقاومت شدند اما اگر بخواهیم واقع‌بینانه نگاه کنیم از صدر اسلام شعر تاثیر بسزایی داشته است.
 

پس از صحبت‌های معاون پارلمانی رییس‌جمهور، مراسم اهدای جوایز و معرفی برگزیدگان برگزار شد. در این مراسم به بیست نفر از راه یافتگان به مرحله پایانی جوایزی با مبالغ متفاوت اهدا شد. کار جالبی که در این جشنواره انجام شد، رونمایی از کتابی بود که در آن سروده‌های ارسالی شاعران فارسی زبان گردآوری شده و با نام «صدایم بزنید کوه» چاپ و منتشر شده بود. تیزری که برای این رونمایی تدارک دیده بودند در عین سادگی، ملموس بود.

جلسه اختتامیه جشنواره جهانی شعر مقاومت با اهدای این کتاب به حضار به پایان رسید و رسما کار من هم در استان کرمان تمام شده بود. توی اتوبوس بحث بر سر جایزه‌ها و برگزیدگان داغ است و هر کسی ساز خودش را کوک می‌کند و آوازی سر می‌دهد. دارم به روزهای آینده فکر می‌کنم و پرونده‌هایی که پس از رسیدنم به تهران کارشان شروع می‌شود.
 

حواسم به حرف‌هایشان نیست، می‌شنوم اما گوش نمی‌دهم که چه می‌گویند. سرم همچنان درد می‌کند. باید گزارش را بنویسم، باید بخوابم، باید برنامه‌هایم را مرور کنم. کاش می‌شد یک‌بار دیگر سر مزار حاج قاسم می‌رفتم، شاید دیگر فرصتی دست ندهد تا دیدار تازه کنم. اما می‌ترسم. ساعت از ۱۲ شب هم گذشته است و نمی‌توانم دست به دامن کسی شوم تا مرا همراهی کند. دارم مواجهه اولیه‌ام در روز افتتاحیه را مرور می‌کنم و می‌دانم: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ... و می‌گذارم این‌بار ترسم پیروز شود و ماندن را بر رفتن ترجیح می‌دهم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها