قصه، قصه مبارزه با ظلم و انحراف بود. برای مجازات کسی که این ظلم و انحراف را نمایندگی میکرد، دست به اسلحه بردند. اما خودشان نیز در مبارزه به شهادت رسیدند.
حسنعلی منصور و کاپیتولاسیون
باقر عاقلی در کتاب «نخستوزیران ایران» مینویسد: «روز اول بهمن در حالی که عقربههای ساعت بزرگ بهارستان ساعت ده را نشان میداد، اتومبیل نخستوزیر در جلوی درب مجلس متوقف گردید. منصور با غرور و نخوت همیشگی از اتومبیل پیاده شد و به سمت درب مجلس به راه افتاد. ناگهان صدای سه گلوله پیدرپی به گوش رسید و لحظهای بعد منصور در خاک و خون غلتید. بلافاصله به بیمارستان پارس انتقال یافت و گروه پزشکان و جراحان از هر طرف به بیمارستان روی آوردند. منصور سه گلوله کاری خورده بود، یک گلوله حنجره او را متلاشی کرد، گلوله دیگری در شکم او فرورفت و گلوله سومی مثانه او را درید. هرکدام از این سه گلوله برای مرگ او کافی بود.»
راوی میافزاید: «ساعتی بعد از انتقال بدن نیمهجان منصور به بیمارستان، برنامه رادیو قطع شد و گوینده با تکرار سه بار عبارت "توجه کنید!" این اعلامیه را از رادیو پخش کرد: ساعت ده امروز در موقعی که جناب آقای منصور نخستوزیر در مقابل در ورودی مجلس شورای ملی از اتومبیل پیاده میشدند، مورد سوءقصد جوانی، که طبق اوراق محتوی جیب او محمد بخارایی نام دارد، قرار گرفتند. ضارب بلافاصله دستگیر و آقای نخستوزیر به بیمارستان پارس انتقال داده شدند. طبق اظهار پزشکان معالج حال آقای نخستوزیر رضایتبخش است.» البته بخش انتهایی خبر رادیو درست نبود و نخستوزیر آخرین نفسهایش را میکشید.
درباره منصور این نکته گفتی است که او در شروع نخستوزیری، حداقل بهظاهر کوششهایی برای جبران خطاهای حکومت به کار بست و حتی برای کسب رضایت نیروهای مذهبی تلاش کرد. اوایل ریاست بر دولت به مشهد رفت و مرقد امام رضا(ع) را زیارت کرد و بعد با چند نفر از روحانیون به صحبت نشست و «وعده داد بهزودی مشکلاتی که برای بعضی از مراجع تقلید پیش آمده است برطرف خواهد شد. منصور پس از مراجعت از سفر مشهد با شاه به مذاکره پرداخت تا فشار از روی روحانیون برداشته شود و آیتالله خمینی از تبعید اجباری از تهران به قم بازگردد. شاه این تصمیم را به عهده هیئت وزیران قرار داد و این هیئت نیز موافقت خود را اعلام داشت.»
شاید منصور میتوانست با این کارها کمی جامعه را آرام کند، اما بعد با تلاش برای تصویب لایحه کاپیتولاسیون، همین اندک آبرو و اعتباری که جمع کرده بود به باد داد و موج بزرگی از خشم و اعتراض را در سراسر کشور برانگیخت. ماجرا با آن سخنرانی مشهور حضرت امام خمینی(ره) در قم و بعد تبعید ایشان به ترکیه ادامه یافت و کشور ما دورهای از التهاب و نارضایتی را تجربه کرد. جالب اینکه شماری از اعضای مجلس شورای ملی نیز به مخالفت با این لایحه برخاستند و کوشیدند مانع تبدیل آن به قانون شوند. یکی از آنها زهتاب فرد نماینده تبریز بود که میگفت تصویب این لایحه «در عین اینکه موجب سرافکندگی ملت و مملکت ایران است، سابقه بد و غلطی خواهد بود که ایران را در عداد مستعمرات و ممالک تحتالحمایه قرار میدهد.» همچنین هلاکو رامبد، نماینده تالش نیز در همان جلسه تصویب کاپیتولاسیون، این دو بیت شعر باباطاهر را خطاب به نخستوزیر خواند:
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند
تو نام خود ببینی ننگت آید
مبارزه با دشمنان اسلام با اعدام انقلابی
محمد بخارایی در صحنه ترور دستگیر شد. بعد از شلیک سه گلوله به نخستوزیر، سعی در فرار داشت و حتی چند قدمی از کانون حادثه فاصله گرفته بود، اما گویا پایش هنگام فرار به چیزی گیر کرد و زمین خورد. بازداشتش کردند و به روایت خود موتلفهایها، نه از صحبتهایش در بازجویی که از کاغذی که در جیبش داشت سرنخهایی برای شناسایی اعضای دیگر موتلفه پیدا کردند. از این طریق، سایر کسانی را که در ترور منصور مشارکت کرده بودند نیز دستگیر کردند. البته ماجرا به همینجا ختم نشد. مأموران حکومت، وحشتزده از ترور منصور به تعقیب همه کسانی رفتند که نقشی ولو کوچک در این ماجرا داشتند و در این عملیات گسترده، عده زیادی را نیز، فقط به ظن همکاری یا حتی همدلی با موتلفه اسلامی بازداشت و بازجویی کردند.
اسدالله بادامچیان در کتاب «آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی» مینویسد: «از آنجا که تشکیلات موتلفه حجت شرعی خود را از ولی فقیه زمان اخذ میکرد، در تشکیل گروه مسلح نیز موافقت امام را جلب کردند.» البته او به این نکته هم اشاره میکند که حضرت امام(ره) چندان تمایلی به مبارزه با این روش نداشتند و فقط با مجموعهای شرط و شروطها «اجازه تشکیل گروه مسلح موتلفه را دادند.» انگیزهای که اعضای هیئت موتلفه اسلامی را به انجام چنین کار خطیری برانگیخت، مقابله با منکرات آشکار و مبارزه با دشمنان سرشناس اسلام بود. موتلفهایها نیز مانند فداییان اسلام، مدارا با سران جبهه کفر و ظلم را جایز نمیدیدند و در بحثهای درونمحفلی خودشان به این باور رسیده بودند که وظیفه مسلمانیشان اقتضا میکند که دشمنان دین خدا را از سر راه بردارند. با چنین نگاهی بود که به جز منصور، به اعدام انقلابی چند نفر دیگر از تصمیمگیران و تصمیمسازان حکومت پهلوی نیز میاندیشیدند و نقشههایی برای ترورشان داشتند.
برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها و روشهای هیئتهای موتلفه اسلامی و تاریخچه مبارزات آنان با حکومت پهلوی، کتاب «تاریخ شفاهی هیئتهای موتلفه اسلامی» از حکیمه امیری، کاری از مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب مناسبی است. این کتاب ضمن اینکه به روند شکلگیری این گروه میپردازد، با تکیه بر روایتهای شفاهی اعضای و نیز مرور اسناد موجود، برخی حوادث مهم مرتبط با آنان را نیز بازخوانی میکند. از جمله این حوادث مهم، همین ترور حسنعلی منصور و حوادثی است که پس از آن روی داد.
نظر شما