کتاب «زندگی روزمره ژاپنیها در دوره ساموراییها» نوشته لویی فردریک ترجمه سعید درودی طرز فکر ژاپنیها، چه در زمینه سیاست و چه در زندگی روزمره، شاید با شیوه فکری ما غربیها تفاوت داشته باشد. در حقیقت، از بعضی جهات نیز واقعاً متفاوت است.
ژاپنیها در طول اعصار تحولات فراوانی را از سر گذراندهاند؛ بارها بخت و اقبال به سراغشان آمده و سپس از ایشان رویگردان شده، و کرارا به فلاکت افتادهاند. برای درک آنچه بر آنها گذشته مداقه در حیات اجتماعی مردمان دورهای که شوگونها در ژاپن قدرت داشتند ضروری است. ساموراییها در دوران جنگهای داخلی (مصادف با قرون وسطا در اروپا) قدرت گرفتند و به طبقهای مهم و ممتاز در ژاپن تبدیل شدند که وجودشان هم ضامن امنیت بود و هم برهم زننده آن. آنها در خدمت شوگونها بودند و قدرت این حاکمان در سایه را نمایش میدادند.
غیر از امپراتور و دربارش، جامعه ژاپن به دو بخش تقسیم میشد: اشراف و توده مردم. گروه اشراف از اصیلزادگان و اکثر فرقههای مذهبی تشکیل میشد که هیچگونه شناختی از توده مردم نداشتند. تا سده دوازدهم میلادی، فقط طبقه اشراف و نجبا بود که بر جامعه فرمان میراند و همه امور کشور را تعیین میکرد. اشراف اکثراً باسواد بودند، در امور هنری دست داشتند، قوانین را وضع میکردند، خود را با مسائل دینی و اخلاقی سرگرم میساختند، افرادی آرامشطلب و صلحدوست بودند، همه اراضی کشور در مالکیتشان بود و از درآمد آنها بهرهمند میشدند و با کمک واسطههای گوناگون با کشورهای خارجی (یعنی دو کشور چین و کره) تجارت میکردند. اما توده مردم بیسواد بودند، زمینی از خود نداشتند تا از ثمراتش بهره ببرند، کمرشان زیر بار سنگین انواع مالیاتها و عوارض خم شده بود و برای ادامه زندگی چیزی نداشتند، جز سنن و آداب و رسومی که از دوران کهن به جا مانده بود. ولی یک چیز در وجودشان بود که در اشراف و نجبا به چشم نمیخورد: توده مردم علاقهای عمیق به زمینی داشتند که ارباب به آنها اجاره داده بود و روی آن زحمت میکشیدند و کار میکردند؛ به درختها و جنگلهای این اراضی عشق میورزیدند؛ براساسِ آموزههای دینی، کوهها را میپرستیدند؛ عاشق درختان شکوفای فصل بهار بودند و به رنگهای آتشین و شگفتانگیز فصل پاییز علاقهای عجیب داشتند.
از دیدگاه اشراف و نجبا، مردم عادی موجوداتی شگفتانگیز بودند: اگر یکی از نجبا در راهی به یکی از کشاورزان برمیخورد، از مشاهده او تعجب میکرد و با حالتی مشحون از سادگی از خود میپرسید این چگونه جانوری است؟! مردم عادی غرق در فقر بودند، به کارشان عشق میورزیدند، بلندنظر بودند، به ضوابط اخلاقی پایبندی داشتند، در همه کارها شجاعت به خرج میدادند و مرگ را خوار میشمردند. و از میان همین طبقۀ فقرزده و بیچیز بود که اندیشههای اجتماعی نوینی طلوع کرد و ساختار اجتماعی ژاپن شکل کاملاً متفاوتی یافت. در اواخر سده دوازدهم، اوضاع اجتماعی ژاپن دگرگون شد، اما این تحول زاییده فعالیتهای طبقه ویژهای نبود، بل نتیجۀ طبیعی رویدادهایی بود که هیچیک از طبقات اجتماعی، به تنهایی، خواهان آن نبود و در آن نقشی نداشت.
طرز فکر ژاپنیها، چه در زمینه سیاست و چه در زندگی روزمره، شاید با شیوه فکری ما غربیها تفاوت داشته باشد. در حقیقت، از بعضی جهات نیز واقعاً متفاوت است. شاید روش فکری ژاپنیها را نتوان دکارتی خواند، ولی هرچه هست بسیار کارایی دارد. این نکته را هم نباید از یاد برد که معیارهای ژاپنیها در سدههای میانه، رویهمرفته، شبیه ضوابط امروزیشان نبوده و حتی میتوان گفت در همان دوره قرون وسطا معیارهای ژاپنی با معیارهای معاصران اروپاییشان تفاوت داشته است.
برای شناخت یک نژاد و درک ویژگیهای قومی آن روشهای بسیار زیادی هست. ملل سراسر جهان دربارۀ کشور ژاپن عقاید و دیدگاههای فراوان و متفاوتی دارند، ولی پیش از همه خودِ ژاپنیها دربارۀ وطنشان نظریههایی متعدد و ضدونقیض ابراز میکنند. برای رسیدن به این نتیجه بررسی مخالفتها و ضدیتهای ژاپنیها در طول تاریخشان با یکدیگر لازم نیست؛ بلکه فقط کافی است نگاهی اجمالی بیندازیم به کتب تاریخی ژاپنی که از دوران گذشته به جا ماندهاند و پر از عقاید متنوع و متضاد درباره ژاپن هستند. با در نظر گرفتن این نکته، تاریخ سیاسی ژاپن، و نیز تاریخ غیرسیاسی آن، تبدیل میشود به زندگینامه افرادی که حیاتشان، در تاریخ این کشور، شبکهای پیچیده و فناناپذیر خلق کرده؛ شبکهای که تاروپودش از اقدامات سترگ و رویدادهای بزرگ تشکیل میشود و تاریخ ژاپن را با رنگ و لعابی زیبا و چشمنواز میاراید. چگونه میتوان زندگی این ملت را در عصر ساموراییها که چهار قرن طول کشید، توصیف کرد؟ به نظر میرسد مقدر بوده ژاپنیها تحولات فراوان از سر بگذرانند، بارها بخت و اقبال به سراغشان آید و سپس از ایشان رویگردان شود و کراراً به فلاکت بیفتند. در جهان کمتر ملتی را مییابیم که در طول تاریخش چنین افت وخیزهایی را تجربه کرده باشد.
نظر شما