عنصر ایجاز مهمترین نقش را در ترکیبسازی ساختاری داستان بر عهده دارد. داستانها در خوانش نخست به دلیل تعریف سریع موضوع و پرداخت در لحظهای کوتاه برای مخاطب قابل دریافت هستند؛ اما در همین خوانش وقتی اتحاد نثری با زوایای دید راوی خونسرد عجین و همراه میشوند معانی مستتر دیگر را بر روایت معلوم میسازند.
عنصر زبانی داستانها پیچیده و متکلف نیست آنچنان که در تعریف یک داستان کوتاه کوتاه هم این کاربرد انتخاب شایسته و بجایی میتواند باشد. این دلیل و وجه مثبتی است تا خواننده به جهش ذهنی سطرهای بعدی دسترسی پیدا کند؛ اما در شیوه چگونه گفتن در مستوری خود معانی سربسته و همچنین حرفهای سر به مهر بسیاری برای نمود کردن در ذهن خواننده دارد.
اغلب داستانها با ضربههایی که اساس یک فلشفیکشن را میسازند به کار داستانی و غافلگیرکننده خود پایان میدهند که گاهی با تأمل، تعجب و شگفتی و ایجاد تهیج همراه است.
کار داستاننویس در این مجموعه استفاده از توضیحات و توصیفات جا پر کن و ناخوشایند ساختار فلشفیکشنی نیست. نویسنده با رعایت ایجاز سعی در ایجاد و گسترش نثری دارد تا از کلمات به کار گرفته شده نهایت استفاده را ببرد. آنچه برای خواننده مدرن امروزی لذتبخش است، همین پایبندی به عنصر ایجاز و تعلیق زودهنگام و بهموقع اثر داستانی است. ذهن خواننده خاص امروزی در پی یافتنهای عمیقی از زیر متن و لایههاست. نویسنده در این مجموعه دائم خواننده را به مشارکت در متن دعوت میکند.
محمدی فرامهر دغدغه انسانی و انسانیت را آنچنان در داستانهای کوتاه کوتاهش پررنگ میکند که ما اشیا و اطراف را زیاد درنمییابیم. تیپهای داستانی وی اغلب انسانهایی هستند که مقابل یکدیگر داستانی را به خلق و آفرینش نزدیک میکنند. مثلاً زن در برابر مرد یا مرد در برابر زن؛ اما در داستانهایی هم نویسنده مخاطب را دعوت میکند به آنجایی که انسانیت خودش را به خواب زده است و این بار درد و تألم شدید رئالیسمی را بر وجود کارکترها حس میکنیم یا عاطفههایی که در لحظاتی نادیده گرفته میشوند تا نفس آلوده و شیطانی انسانی را به نمایش بگذارد.
به هر حال، این مجموعه داستان کوتاه کوتاه اشارات را با زبانی مستور آنچنان گویا به خواننده معرفی میکند که مخاطب به غور کار و تسلط نویسنده بر خلق یک فلش فیکشن موثر صحه میگذارد. فرامهر در تمام داستانهایش به انسان فکر میکند؛ انسانی که رفتارهایش در زندگی و مکانهای ایجاد شده متفاوت است. درواقع، نویسنده با اعمال کاراکترها و کنش آنها جهانبینی داستانش را به سرانجام میرساند. محل اتفاق داستانها شاید شهر و شاید هم روستایی باشد و تمرکز نویسنده بر ساختهای زمانی و مکانی ارجحیت ندارد چراکه او میخواهد رعد آسا و نکتهسنج، کنشها و واکنشها را در تقابلهای مختلف یا همسو بهدست آورد.
در داستان «درهم» وقتی صحبت از میوهفروش میشود، ما مکان را بازار یا مغازه فرض میکنیم و همین برای ما کافی است. قبل از ورود به این داستان شناخت و تعیین عناوین توسط محمدی فرامهر قابل تأمل است؛ چرا که عنوان نیز کُدی است که هم برگشودن رمز و کشف داستان دلالت میکند، هم معانی مختلف و چندگانهای را به گوش مخاطب میرساند. در انتخاب عنوان این داستان مخاطب، هم چهره درهم خواهنده یا مشتری را میبیند و هم چهره درهم فروشنده و هم میوههایی که از نظر کیفیت با هم مخلوط شدهاند. در چنین آفرینشی به صراحت تصور و تصویر خریدار با اجزای صورتش - که در اثر نوع کلام و یا گرانی میوه درهم و گره خورده به نظر میرسد - قابل درک و رویت است. این فرم از داستان منسجم و به هم پیوسته بدون کلمهای اضافی با یک ضربه پایانی معانی مستور را که نشان از چندگانگی معانی دارد به خواننده پیامرسانی میکند: «بنده خدا شما هستید.»
انتخاب مکانهای مختلف، همراه با زاویه دید متنوع، داستان را از همذاتپنداری با یک سبک و سیاق خارج کرده و هر بار جهانی دیگر از رویداد را پیش روی خواننده میگذارد. گاهی داستان در بیمارستان اتفاق میافتد. در داستان «تخت دو» راوی بر پایان کار و فرجام داستان اطلاع دارد و آن را در ضمیر ناخودآگاه خودبازگو مینماید و گرهگشایی و اوج و تعلیق در سطر آخر اتفاق میافتد. گویی درد موضوع داستان آنقدر سنگین است که ضمیر ناخودآگاه راوی نمیتواند از بازگفتن آن سر باز زند. در این داستان که تعلیقی تخت و نامحسوس دارد، اگر چه کشف داستان توسط راوی بروز داده میشود اما تاثیر روانی این موضوع همراه با تصویرسازی خوب همچنان با مخاطب باقی میماند.
مجموعه داستان «عشق و دو پا بیشتر» مجموعه حالات روانی و دیدگاههای ایدئولوژیک و فرهنگی انسانهایی است که در موقعیتهای مختلف، فلسفههای مختلف دارند و دچار دگرگونی میشوند. در این مدرننویسی پیش از آن که به جوانب دیگر زندگی بپردازد مسئله انسان و فردیتی که در نهایت بر جمع تأثیر میگذارد، اهمیت پیدا میکند.
فرامهر در این مجموعه کمتر مینویسد و بیشتر نانوشتهها و سپیدهایش را برای مخاطب به جای میگذارد. در داستان «به خانه بیا» نویسنده از جوانب مختلف قصد دارد اعمال تیپهای آورده شده را مورد نقد قرار دهد. تیپ زنی که حالا همسر دوم است و حالت روانپریشی و معیوب دارد. نویسنده اطلاعات را با دقت تمام به مخاطب مینمایاند و ما از دیالوگها متوجه مرگ همسر اول میشویم.
این داستان، کوتاهی داستان کوتاه کوتاه را ندارد و در جرگه داستان کوتاه خود را نشان میدهد، اگرچه از پایان غافلگیرکننده «اُهنری» گونهای برخوردار است. افکار سنتی و گاهی ایدئولوژیک بر این داستان سایه میافکند.
در این داستان از کاربرد دقیق و درست کلمات متوجه کشف داستان میشویم. کافی است یک مثلث با اضلاع سنگ، دیوانگی، آفتابه که همراه با ایوان و گیوه عجین است را با هم به همراه آوریم.
انتخاب عنوان نیز به فهم بیشتر داستان کمک میکند. مردی که همسرش را از دست داده است و با چند بچه قد و نیم قد و یک زن ناقصالعقل روبهروست ما را به عمق مسئلهای به نام سنگ میبرد. مفهوم این داستان در خوانش اول به دست نمیآید. زن و مرد میخواهند با آب آفتابه و سنگ کاری نابخردانه را در پرانتز قرار دهند. گویا برای بری شدن از گناه و خطا همان سنگ کفایت میکند.
در این داستان انتخاب نام «گل پری» نشان از اعطای هویتی قابل تدقیق به تیپ داستانی دارد. یک تناقض هم دیده میشود؛ چرا که زن عوض اینکه برای مرد یا صاحبخانه پاکیزگی و آسودگی خاطر به همراه داشته باشد، برایش لکه ننگی شده است و در پاک شدن بدن خودش مردد است. همین تناقض ما را تا عرصه کنایی بودن مسئله داستان به حدس و گمانهای فرضی بسیاری پیش میبرد.
کاراکترها میتوانند استعارهای از نابخردی زوجین باشند که راه خلاصی از آلودگیها را هنوز با روشهای تطهیری اولیه در نظر دارند، اما به اشکال مهمی که در اجتماع و در معرض دید قرار گرفتن قبح و گناه این کار است، به راحتی میگذرند.
داستانهای محمدی فرامهر در عینیت خویش زندگی میکنند؛ با پرداختی که گویا هرگز نمیتواند بیخطر و فارغ از دغدغههای مفهومی از زندگی کاراکترها بریده شود، همچنان که در تعریف زندگی نیز با چنین معانیِ برخوردی روبهروییم.
نویسنده در چینش سطرهای داستانها تا رسایی معانی متکثر هوشمندانه عمل میکند و در انتخاب کلمات نهایت دقت را به خرج میدهد. کوتاه نوشتن شاید سختترین سعی نویسنده است که در این دنیای مدرن و پیچیده با وقت اندک خود به مخاطبین هدیه میدهد. نویسندهای که دوست دارد ساعتها روی سوژههای کاربردیاش عرق بریزد و آنها را در کوتاهی ذاتی آن به اجرا درآورد.
از داستانهای این مجموعه میتوان دریافت بهرام محمدی نویسندهای تجربهگرا است که از تجربه زیست خود در فضاهای فلسفی و عینی و اجتماعی و فردی داستانکوتاه میسازد. نویسنده سعی دارد تجربه زیست خود را در شکلگیری یک روایت کوتاه داستانی به شیوه جدید و ساختار شکن اعمال کند. اگر چه گاهی طول داستانها به اندازهی یک فلشفیکشن نیست و در چندین داستان که در پایان این مجموعه آورده میشوند سعی خود را بر ساختن دنیای نمادین میگذارد که نشان از تجربههای متفاوت این نویسنده دارد.
در داستانهای پایانی، ساختار پردازش داستانی از فلشفیکشن به داستانهای کوتاه تغییر رویه میدهند، اگر چه گاه ناتمام میمانند، اما نویسنده همچنان قصد دارد برای ایجاد مفهومی در خور، ذهنِ خواننده را با افقهای جدید داستان و استفاده درست از تکنیکهای روایی داستان کوتاهکوتاه آشنا سازد.
یادآوری میشود، مجموعه داستان کوتاه کوتاه «عشق و دو پا بیشتر» اثر «بهرام محمدی فرامهر» سال 1399 از سوی نشر سیب سرخ، چاپ و منتشر شده بود.
نظر شما