گفتوگو با کریم مجتهدی درباره نسبت فلسفه و ترجمه
وجود اصطلاحات خارجی در متون فلسفی نهایت انحطاط فرهنگی است/ مترجم به فرهنگ زبانی خود وفادار باشد
مجتهدی میگوید: ترجمههای اخیر به عینه لغات غربی را در متن فارسی بهکار بردهاند که بیفکر و بیتامل همه جا نیز پر شده است. این نهایت انحطاط فرهنگی است و لغاتی اینچنینی آلودگی فرهنگی ایجاد کرده است.
ترجمه متون فلسفی چه تاثیری روی تاریخ و تمدن ما داشته است؟
فلسفه یک اصلیتش به صورت دقیق و بنیادی سنت یونانی است. کلمه فلسفه یعنی فیلنسوفیا. فیلن به معنی دوست داشتن، سوفیا به معنی حکمت. یعنی حب حکمت داشتن. خود لغت فلسفه نیز یونانی است. در طی تاریخ دو سنت یونانی نوافلاطونی و ارسطویی بیشتر وارد فرهنگ مسلمانان شد. حتی قبل از اسلام و در زمان ساسانی نیز در ایران این نفوذ دیده میشود. ولی کتابهایی هستند که اولینبار در زمان انوشیروان درباره منطق ارسطو صحبت کردند. اما در دوره اسلامی سهم این سنت یونانی بسیار پیچیده و عمیقتر است. یعنی این سنت با اعتقادات مختلف آن دوره خود ایرانیها و مسلمانان و یونانیهای معاصر جدید توام شده است. یعنی اوایل قرن 11 میلادی که ابن سینا هم در آن دوره زندگی میکرده و قبل از او فارابی و قبل از فارابی کندی زندگی میکرده است. این فیلسوفان به ترتیب کندی، فارابی و ابنسینا فیلسوفان برجستهای هستند که آنها را باید شاخص دانست. اینها تحت تاثیر متون یونانی بودند. اعم از اینکه این متون مستقیما از یونانی ترجمه شده باشند یا از زبان سریانی. زیرا ابتدا نفوذ یونانیها را در زبان سریانی میبینیم.
نکتهای که خیلی مهم است و روی آن خیلی باید تاکید کرد این است که آنها به عینه سنت یونانیها را تقلید نکردند. بلکه ابتکاراتی داشتند که حتی سنت یونانی را به سبک خودشان متحول کردند. مثلا دو کتاب که خیلی مهم است عبارتند از«اثولوجیا» و دیگری «کتاب العلل». این دو کتاب کاملا یونانی نیستند. اثولوژیا ظاهرا فلسفه ارسطوست ولی در اصل فلسفه نوافلاطونی است. این کتاب کاملا نوشته یونانی است اما باز در آنجا نیز تغییراتی دیده میشود که متناسب است با آنچه مورد توجه مسلمانان بوده است. مطلب دیگری که بسیار مهم است آن چیزی است که من در کتاب «فلسفه در قرون وسطی» آوردهام. در فصلی که مربوط به آشنایی ایرانیان با فلاسفه یونانی در قرون وسطی است مفصل توضیح دادهام. اگر به دورههای معاصرتر برسیم باید از قرن 19 صحبت کرد. در قرن 19 اولین کتابی که از یک متفکر غربی به فارسی ترجمه شد که ترجمهاش اقتباس ترجمه واقعی نیست. در دوره عباس میرزاست. تحولاتی اصلی و عمیق در دوره ناصرالدین شاه قاجار به وقوع پیوسته که یک فرانسوی به اسم «کنت دوگوبینو» تصمیم میگیرد با ترجمه ایرانی کتاب «گفتار در روش» اثر دکارت را به فارسی ترجمه کند. این کتاب درباره اصول فرهنگ جدید و روشهای جدید علمی در فرهنگ غربی است که بسیار اهمیت دارد و میخواهد ببیند کتاب دکارت میتواند چه تاثیری بر ایرانیها بگذارد.
ریکور میگوید ترجمه خودش تفلسف و یک امر فلسفی است. اساسا بین ترجمه و فلسفه چه نسبتی برقرار است؟
ترجمه، یک نوع بیان فلسفه است، به هر حال روح مترجم و اطلاعات و سلیقه او در ترجمه منعکس میشود. حتی در انتخاب کتاب نیز بی تاثیر نیست. من مترجم نیستم و فقط یک کتاب ترجمه کردهام. اما در کتب تالیفی خود از متون غربی بسیاری استفاده کردهام که سعی کردهام لغت خارجی در متن نیاورم و توضیح آن لغت را به حاشیه ببرم. مثلا میتوان به جای لفظ دیالکتیک، «جدل عقلی» بیاوریم و دیالکتیک را در حاشیه ببریم. بنابراین مهمترین و اصلیترین ویژگی آن این است که به لغت خارجی در متن اشاره نشود و در واژهسازیها حتیالمقدور متناسب با معنی واژه خارجی باشد و اگر به عینه کلمهای پیدا نشد، معنی و مفهوم آن واژه را در یک عبارت توضیح دهیم.
استاد آیا مترجم باید به متن اصلی در ترجمه متون فلسفی وفادار باشد؟ اساسا ترجمه صرفا رسالت انتقال دارد یا می توانیم از ترجمه فرهنگی سخن بگوییم؟
از وقتی مترجمان شروع به ترجمه کتابهای فلسفی غربی به فارسی کردند، چند ترجمه خوب بیشتر نداریم و بقیه خیلی ترجمههای خوبی نیستند، دو ترجمه استثنایی وجود دارد یکی ترجمه کتاب «اخلاق اسپینوزا» است که توسط جهانگیری ترجمه شده است. این کتاب فوق العاده خوب ترجمه شده است. یعنی در آن هیچ لغت غیرفارسیای وجود ندارد و همه لغات به فارسی روان ترجمه شده و خیلی خوب روی لغات دقت و تامل شده و از ریشههای ترجمههای قدیمی استفاده شده است. کتاب «تمهیدات» حدادعادل نیز یکی از این کتابهایی است که بسیار خوب ترجمه شده و مترجم فوقالعاده در انتخاب واژهها دقت کرده است و اصلا لغت خارجی در متن دیده نمیشود.
حال چرا به جز این دو ترجمه بقیه ترجمهها ترجمههای خوبی نیست؟ زیرا بیش از حد اصطلاحات خارجی را در متن فارسی آوردهاند. بیشتر ترجمههای بعدی به عینه لغات غیرفارسی و غربی را در متن فارسی بهکار بردهاند که این متون را تبدیل به ملغمهای از اصطلاحات خارجی کرده است که بیفکر و بیتامل همه جا نیز پر شده است. این نهایت انحطاط فرهنگی است و از این رهگذر مدرنیته و پست مدرنیته، ابژکتیو و سوبژکتیو و لغاتی اینچنینی که آلودگی فرهنگی ایجاد کرده و تاثیر بدی بر متون فلسفی گذاشته است. اکنون در تلویزیون یا رادیو و روزنامهها که بحثهای جدی در میگیرد بعضی لغات که از آنها استفاده میشود مشمئز کننده است. نه اینکه مخاطب متوجه نشود اما زبان فارسی نباید تسخیر شود و از بین برود و متاسفانه بعضی از اساتید هم از بهکار بردن چنین واژههایی ابایی ندارند. بنابراین واژهسازی مشکلی ندارد اما آوردن لغات خارجی به عینه در متن فلسفی فارسی اشتباه محض است. مترجم باید بدون تغییر مفهوم و با وفاداربودن به فرهنگ زبانی خود متون را ترجمه کند. دکتر مهدوی بنیانگذار گروه فلسفه دانشگاه معتقد بود که زبان فارسی را خراب نکنید و همیشه بدترین لغت فارسی در یک متن از بهترین لغت خارجی در آن متن بهتر است.
در این صورت برای واژه سازی در حوزه فلسفه قطعا دانش و تخصص برای ترجمه لازم است...
هیچکس نمیتواند حتی سادهترین کتاب فلسفه را بدون تفسیر فلسفه و بدون داشتن دانش فلسفی و آموزش دیدن فلسفه ترجمه کند. این امر تخصص و البته تخصص فلسفی میخواهد. حتی تخصص به اضافه قدرت ابتکار و خلاقیت میخواهد. برخی کتابهایی که قبل از انقلاب و حتی بعد از انقلاب ترجمه شده است به فراموشی سپرده شده است. زیرا کتابی ماندگار است که ویژگیهای علمی فلسفی عمیق داشته باشد. و ماندگاری کتاب به میزان فروش آن مرتبط نیست. کتابهایی داریم در تاریخ یا حتی در فلسفه که همیشه به آنها رجوع میشود. این کتابها ماندگار است و فراموش نمیشود. بنابراین یک مترجم باید زبان تخصصی رشته فلسفه را در زبان خارجی مثلا در انگلیسی یا در فرانسه یا در آلمان یا... بلد باشد و تخصص در دانش و رشته فلسفه هم داشته باشد.
نظر شما