مجموعه داستان «نان زنان افسونگر» اثر ا. هنری، نویسنده آمریکایی که توسط علی فامیان به فارسی ترجمه شده است، برای سومین بار در در ایران توسط انتشارات کتاب نیستان منتشر شد.
سیدمهدی شجاعی، داستاننویس برای ترجمه فارسی این کتاب مقدمهای چند صفحهای تالیف کرده و در آن درباره ا.هنری و دشواری ترجمه از آثار او نوشته است.
شجاعی گفته است: وقتی مسئولیت یک انتشارات را پذیرفتم و در جایگاه ناشر قرار گرفتم، به مترجمان مختلفی پیشنهاد کردم که آثاری از این نویسنده سترگ را بیابند و ترجمه کنند و پیشاپیش و ندیدهونخوانده قول چاپ و انتشار آن را دادم؛ اما هر کدام از آنها به بهانهای شانه از زیر بار این قول و قرار خالی کردند؛ بیآنکه بهواقع دلیل موجهی برای این کار یا انکارشان بیاورند. بعدها فهمیدم که دشواری زبان اُ.هنری ـ انگلیسی آمریکایی ـ و استفاده ویژه و خاصش از قابلیتهای زبانی و فرهنگ بومی باعث فرار دوستان از زیر این بار شده است. فامیان، مترجم این کتاب نیز در مقدمهای به شرح زندگی و میراث ادبی ا.هنری پرداخته است. وی در این مقدمه مینویسد: ویژگی کلیدی داستانهای ا.هنری پایان غافلگیرکننده آنهاست. او را «گی دوماپاسان» آمریکایی نامیدهاند. هر دو نویسنده در پایان داستانهایشان خواننده را شگفتزده میکردند، با این تفاوت که داستانهای ا.هنری سرگرمکنندهتر و خوشبینانهترند.
فامیان با ذکر اینکه اکثر داستانهای ا.هنری به زمان زندگی خود نویسنده، یعنی اوایل قرن بیستم مربوط میشود، در مقدمه خود میافزاید: بیشتر قصههای ا.هنری در شهر نیویورک رخ میدهد و اغلب روایتگر زندگی آدمهای معمولی نظیر فروشندهها، پلیسها و خدمتکاران است. در نثر او طنز و شوخطبعی موج میزند.
این مترجم ا.هنری را «فرزند زمانه خویش» لقب داده؛ او را نویسندهای میداند که عصر خود را در نهایت دقت به خواننده نشان داده است.
ویلیام سیدنی پورتر، معروف به ا.هنری، نویسنده آمریکایی در ۱۱ سپتامبر ۱۸۶۲میلادی دیده به جهان گشود. این نویسنده که امروزه جایزهای نیز به نام او وجود دارد، در طول عمر خود بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه به رشته تحریر در آورده.
اولین مجموعه داستانهای کوتاه ا.هنری مجموعه «چهار میلیون» با نام اصلی « «The Four Millionدر ۱۸۹۹ منتشر شد که از مشهورترین مجموعه داستانهای او به شمار میآید که در آن، مقصود از چهارمیلیون نفر، مردم ساکن شهر نیویورک در پنجاه سال پیش است. این نویسنده در سال ۱۹۱۰ از بیماری سل در بیمارستان درگذشت.
وی در ادبیات امریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آن گرهها و دسیسهها در پایان داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گشوده میشود. داستان نان زنان افسونگر اینگونه آغاز میشود: خانم «مارتا میچام» صاحب نانوایی سر چهارراه بود از آن مغازههایی که وقتی واردش میشوید و در را باز میکنید، صدای جرینگجرینگ زنگ به گوش میرسد. مارتا چهل ساله بود. دوهزار دلار در بانک داشت؛ به همراه دو دندان مصنوعی و قلبی آکنده از حس همدردی و دلسوزی. بسیاری از آدمهایی که ازدواج کردهاند، از این بابت یعنی داشتن حس دلسوزی و همدردی به گرد پای مارتا هم نمیرسند. یکی از مشتریان نانوایی خانم مارتا، مردی بود که هفتهای دو سه بار به مغازه میآمد و مارتا او را با دقت میپایید. مردی میانسال که عینک میزد و ریش قهوهای را با دقت مرتب میکرد. مرد، انگلیسی را با لهجه غلیظ آلمانی صحبت میکرد. لباسهایش کهنه مندرس بود. با آن همه آثار رفوکاری و چروکشدگی در لباسش، مرتب به نظر میآمد و رفتارش بسیار معقول و مودبانه بود.»
در بخشی دیگر از کتاب میخوانیم: «ماکسول سراسیمه وارد اتاق مجاور شد و مقابل میز تندنویس ایستاد. لسلی لبخندزنان به او نگاه کرد. گونههایش سرخ شد، در نگاهش مهربانی و صداقت موج میزد. ماکسول آرنجش را روی میز گذاشت. هنوز کاغذهای لرزان را در دست داشت و خودنویس روی گوشش بود. با عجله گفت: دوشیزه لسلی! فرصت زیادی ندارم. در همین فرصت کوتاه میخواهم چیزی بگویم. همسر من میشوید؟ من تا به امروز وقت نداشتم مثل بقیه آدمها عشق خودم را به شما نشان بدهم؛ اما واقعاً دوستتان دارم. لطفاً عجله کنید؛ یک عده دارند پول روی هم میگذارند تا سهام بخرند. زن جوان بیاختیار داد زد: درباره چی صحبت میکنی؟ بعد از روی صندلی بلند شد و با چشمانی از حدقه درآمده به او خیره شد. ماکسول با بیقراری گفت: متوجه نشدید؟ از شما میخواهم با من ازدواج کنید. من عاشق شما هستم دوشیزه لسلی. میخواستم قبلاً این موضوع را به شما بگویم اما حالا که کار کمی سبک شده از فرصت استفاده کردهام. خب دوشیزه لسلی چه میگویید؟ تندنویس مات و مبهوت مانده بود. اول انگار بر خود مسلط شده بود، ولی بعد یکباره اشک از چشمانش جاری شد.»
طراحی جلد این کتاب -که توسط انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است- را سیدعلی شجاعی بر عهده داشته است.
نظر شما