چاپ چهارم نگاه به زن نوشته سیدمجتبی حسینی با طرح جلد جدید و چاپ نهم رمان پنجشنبه فیروزهای از سوی انتشارات کتاب نیستان منتشر شد.
این کتاب حاوی دو نوشتار مجزا با عنوان «نگاه به زن» و «تنها پیامبر زن» است. این دو نوشتار بازنویسی دو سخنرانی از سید مجتبی حسینی، اسلامشناس معاصر است که اولی در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه صنعتی شریف و دومی در همان سال در شیراز انجام گردیده است. در نوشتار نخست به بهانه میلاد بانوی آفرینش، حضرت زهرا (س)، نگاه پیامبر گرامی اسلام و پیشوایان معصوم به زنان مورد بحث قرار میگیرد و تجلیل بینظیر رسول مهر و امید که دخت خویش را «ام ابیها» میخواند، واکاوی میشود. در ادامه نگاه دو طیف از داعیهداران تدین مورد انتقاد قرار گرفته که یکی مبتنی بر «افراط سنتی» است و مبنای توجیه دینی هم ندارد و دیگری «تفریط ضدسنتی» است. آنهایی هم که داعیه تدین نداشتهاند، از زوایای ظاهرفریبانهای با مسأله برخورد کردهاند. در نتیجه کمتر کسی نگاه مستقل دین به زن را مورد تأمل قرار داده است. در ادامه بحث، زوایای مختلف این نگاه باز شده و به خواننده ارائه میشود. نوشتار دوم بهانهای است تا با ذکر نام حضرت زینب (س)، جلوههایی متفاوت از منشور روح علوی و فاطمی آن بزرگوار بر خواننده تابیده شود. در ادامه به این نکته توجه داده شده که چرا خداوند بار سنگین پیامرسانی واقعه عاشورا را بر عهده ایشان گذاشته است و این، وجه تسمیه کتاب است. زینب اولین پیامبر زن نامیده شده؛ نه اینکه شریعت جدید آورده باشد؛ بلکه حضرتش پیام عاشورا را که خلاصه و روح پیام ادیان است، به مردم رسانده است…
پنجشنبه فیروزه ای
چاپ نهم رمان پنجشنبه فیروزه ای اثر دیگری از انتشارات کتاب نیستان است که به تازگی روانه بازار نشر شده است.
«پنجشنبه فیروزهای» با یک داستان سریع و سرضرب آغاز میشود. با روایتی از یک دانشجو که مخاطب میتواند به سادگی با آن همذات پنداری کند؛ دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیش درآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو میشود که برای زیارت به مشهد مقدس وارد شدهاند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رودررو قراردادن سبکهای مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. عرفانی با زیرکی و در عین حال رعایت جنبه های مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی میبرد که در این سفر همراهند.
توصیف دقیق پوشش، چهره و حتی شرح لحن آنها در کنار دیالوگهای به کار رفته توسط آنها و نیز شیوه ریاکشنهای جسمی آنها در بیان برخی جملات و عکسالعمل نشان دادن به آنها یکی از نقاط قوت وی در ترسیم شخصیتهای این رمان است. با این حال او در کنار این چنین ابتکاراتی، به ترسیمی ظریف و زیبا از اندیشه و نگاه و زندگی مؤمنانه از زاویه یک دختر جوان در بستر رویدادهایی که داستان پیش پای او میگذارد، دست یافته است.
«پنجشنبه فیروزهای» از حیث بیان رویدادهای داستانی اثری بهشدت امروزی است. به عبارت سادهتر این رمان در زمره آثار آپارتمانی و لوکس و شبه روشنفکرانه است و نه آثاری که به تمامی در مسجد و مکانهای مذهبی میگذرد. ساختار روایت دینی این رمان شکلگرفته در ساختارهای عادی و روزمره و قابل دسترسی زندگی امروزین همه ماست و همین مسئله است که این داستان را برای خواندن و پی گرفتن قابل تأمل میکند.
در بخشی از رمان میخوانیم:
یکی از دخترها به طرفش آمد و گفت: «صبر کن!» جلوتر آمد. به جزوهای که دستش بود اشاره کرد و گفت: «بابا چقدر همه چی رو مینویسی! هرچی نگاه کردم دیدم کم مونده سرفههای استادم بنویسی.» خندید.
پسر هم خندید. نفس عمیقی کشید و گذاشت بوی گرم و شیرین ادکلن تمام ریهاش را پر کند. گفت: «مگه یادت نیست؟ جلسه اول گفت توی امتحان از حرفای کلاس سؤال میده.»
دختر گرهای به ابروهای پیوستهش انداخت و گفت: «اتفاقاً همین خیلی منو ترسوند. برای همین گفتم جزوه تو رو امانت بگیرم کپی کنم، اگه اجازه میدی البته. بچهها گفتن جزوههات از بقیه کاملتره.»
پسر چند لحظه مردد ماند.
دختر بیمعطلی گفت: «نگران نباش! امانتدار خوبی هستم.» سر کج کرد و منتظر ماند. چند بار پلک زد و نگاهش کرد. گفت: «تازه میخواستم بگم برای جلسات قبلی رو هم بیاری ازت بگیرم.»
دختر دیگری چند ردیف جلوتر بند کیفش را روی شانه انداخت و وقتی داشت از کلاس بیرون میرفت، برایش دست تکان داد. پسر هم دست تکان داد. ورقها را مرتب کرد و جلو دختر گرفت که همچنان لبخند شیطنتآمیزی به لب داشت. گفت: «باشه، بگیر!» دختر که فاتحانه ورقهها را در کوله پشتی میگذاشت گفت: «ممنونم! کپی میکنم فردا میآرم. اگه توام لطف کنی بقیهشو بیاری، خیلی عالی میشه.»
ـ باشه. میآرم…
پسری که تا آن موقع کنارش نشسته بود بلند شد. با چشم به کوله او اشاره کرد و گفت: «اونم بیزحمت کپی کن فردا بیار. یادت نره.»
ـ یادم نمیره. برو خوش باش!
بعد نفس عمیقی کشید و به دختر گفت: «پس بوی ادکلن تو بود که از اول ساعت، تمام کلاس رو برداشته بود. درسته؟ الان که اومدی نزدیکم متوجه شدم.»
ابروهای پیوسته دختر در هم رفت و یک قدم عقب گذاشت. گفت: «ببخشید… اذیتت کرد؟»
ـ اصلاً!… اتفاقاً خیلی عالی بود. میشه گفت دیوانهکننده بود. معلومه فیک نیست. حتماً کلی به خاطرش پیاده شدی! ولی معلومه خوشسلیقهای. آفرین!
ـ لطف داری. اگه زنونه نبود، میگفتم قابل نداره.
نظر شما