نعمت الله فاضلی در یادداشتی به تفسیر قصههای حاجی فیروز و سنت نوروز پرداخته است. در جهانبینی حاجی فیروز این ساختن و «تقلای برای وجود» در فضایی از امید و شادی ممکن میشود.
ابراب خودم سامبولی بلیکم/ ابراب خودم سرتو بالا کن/ ابراب خودم از خواب بیدار شو/ ارباب خودم همراه ما شو/ با بنده که چند صد ساله هستم/ دست تو بیار بزار تو دستم/ با همدیگه یک صدا بخونیم/ بعد از این دیگه با هم بمونیم.
ارباب خودم سرتو بالا کن/ ارباب خودم من و نگاه کن/ ارباب خودم یک لطف به ما کن/ مژده بدم ای مردم بازار/ بیدار بشین از خواب دلازار/ این مشکله این حقیر هر سال/ خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بازار
هر سال موقع نوروزی ندای بیداری میزند، یعنی نوروز هنگام بیداری است. هر چند میداند که «خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بازار». اما ناامید نیست و هر سال به کوچه و خیابان میآید با «مردم بازار» سخن میگوید و با شادی میخواند که «ابراب خودم از خواب بیدار شو». او «بیداری»، «شادی»، «امید»، »کار» و «همراهی با هم» و «عشق به ایران» را راهبرد اصلی زندگی میبیند.
او نماد ایران است، ایرانی که «چند صد ساله» است و اگر دستانمان را در دستش بگذاریم و به این پیام او گوش جان سپاریم که «ابراب خودم فصل بهاره» یعنی فرصتی دوباره برای آغاز کردن و آغازگری، میتوانیم ایران را دوباره بسازیم. البته این ساختن زحمت دارد و همت میطلبد. برای همین حاجی فیروز ما را دعوت میکند به تلاش و تقلای سختتر و میگوید «ابراب خودم موقع کاره». یعنی باید به ساختن، تولید و آفریدن بیندیشیم.
همه باید آوردهای در این جهان بیاوریم و بیافرینیم. یکی کالا میسازد، یکی کلمات و یکی دیگر خدمات و همه با هم «خود» را و «وطن» را و انسانیتمان را میسازیم. این همان چیزی است که باید برایش تصمیم بگیریم و ناامید نشویم. در جهانبینی حاجی فیروز این ساختن و «تقلای برای وجود» در فضایی از امید و شادی ممکن میشود.
به قول حاجی فیروز «ابراب خودم چرا نمیخندی». خنده حاجی فیروز، خندیدن نیست، شیوهای از دیدن و نگریستن به خود، جامعه و جهان است؛ شیوهای که امکانها را میبیند و بر قابلیت انسان برای ساختن، ایمان دارد.
باری، با همه سختیها، دست در دست هم میگذاریم و سالی تازه را آغاز میکنیم و با همه فلاکتهای این روزگار کرونایی و تحریم، همراه با حاجی فیروز میسراییم «ابراب خودم سر تو را بالا کن».
نظر شما