شکی نیست که ما هم باید بگذاریم و بگذریم و چه خوب است همچون حسن محجوب عمر را بگذرانیم. پربرکت، همراه با مهر و محبت و توأم با عقیده و مرامی استوار و پر از ایمان به خداوند متعال و عشق به فرهنگ ایران زمین.
مُرد مرادی؛ نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد
کاه نبود او که به بادی پرد
آب نبود او که به سرما فِسُرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان
کوه و جهان را به جُوی میشمرد
قالب خاکی، سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات بُرد
جان دُوّم را که ندانند خلق
مغلطه گوییم، به جانان سپرد
صاف درآمیخت به دُردیّ میّ
بر سر خُم رفت، جدا شد ز دُرد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مرغزی و رازی و رومی و کُرد
خانه خود باز رَوَد هر یکی
اطلس کی باشد، همتای بُرد
خامُش کن چون نقط ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سِتُرد
ایام تلخ و تلخی ایام به گونهای درهم آمیختهاند که هر روز میباید آماده شنیدن خبری تلخ بود. اخباری چون شرنگ که مویه نیز نمیتوانیم برآن کنیم. روزگار غریبی است و بسیاری از دوستان را حداقل یک سال است که از نزدیک ندیدهایم.
چه تلخیای از این بالاتر که «یارانِ جان» را نمیتوانی ببینی و هرازچندگاه، خبر پرکشیدن آنها را برایت ارمغان میآورند: حسن محجوب هم رفت. وه چه ناگواراست شنیدن این خبر، سترگ مردی از تبار آزادگان این دیار که خرفه به جیفه دنیا نیالود و وارسته و رها رفت، چه رفتنی که دلِ دوستان و دوستدارانش را خون کرد. او عمر بلندی داشت: نود و دو سال، اما آن قدر با برکت بود که هرکه او را میشناخت، دو چندان این طول عمر را نیز کم میدانست.
و چه خوش احوال من، که این توفیق را یافتم در روزهای دوشنبه سیزدهم و بیستم بهمن 1393 پذیرای او در سرسرای خانه کتاب باشم و برایم از زندگی، شرکت سهامی انتشار، برادرش زندهیاد محمدجعفر (امیر) محجوب، چگونگی بسته شدن شرکت سهامی انتشار توسط ساواک، کار در کتابخانه مجلس به همراه زندهیاد کیکاووس جهانداری، و عشق و علاقهاش به کتاب گفت و از شمارگان 220 هزار نسخهای جلد پنجم پرتوی از قرآن مرحوم آیتالله طالقانی.
مرحوم محجوب، بهرغم کبر سن و پایی که در تصادف دچار آسیب جدی شده بود، جدی و ساعی هر روز در محل کارش، در طبقه دوم ساختمان شرکت سهامی انتشار، در محله معروف شاهآباد و ابتدای خیابان ملت، در آن ساختمان قدیمی حضور مییافت و به دقت به تمام کارها رسیدگی مینمود، اما با همهگیری ویروس کرونا، آن مرحوم، خانوادهاش و دوستان و همکارانش در شرکت سهامی انتشار ترجیح دادند، خانهنشینی را برگزیند، تا آسیبی به ایشان وارد نیاید و اگر اشتباه نکنم. آخرین دیدار من با آن مرحوم، به زمستان دو سال پیش ـ 97 ـ بازمیگردد که در اطاقی سرد، آرام و موقر نشسته بود و هیچ خبری از بخاری و وسیلهای که گرما ایجاد کند، نبود.
به یادم آمد. چو دانی و پرسی، سؤالت خطاست، با توجه به این امر که بلوز یقه اسکی خاکستری رنگی بر تن داشت و کُتی از جنس پشم در بر، و اگر میپرسیدم، با اشاره به آن تنپوشها، میگفت: نیازی نیست، و سؤالی نکردم، هرچند که میدانستم، حداکثر اجازه میدهد، شعله بخاری را روی شمعک بگذارند، تا سردی هوا، چندان حس نشود، و این شیوه همواره او بود.
با آن پای رنجور، هر روز از شمال شهر تا میانه تهران، آن هم با مترو میآمد و مجدداً یکی دو ساعت پس از اذان ظهر، این راه را طی میکرد، تا به منزل برسد و یک بار که ایشان را به صورت تصادفی در ایستگاه متروی خیابان ملت دیدم و خواستم کمکشان کنم، گفت: ممنونم، نیازی نیست، و علّو طبعش را در همین چند کلمه بازگو کرد. امروز شما هستید و لطف میکنید، فردا چه کنم و با اشاره به عصایش به سوی پلههای مترو رفت.
به او قول داده بودم، پس از مصاحبه در «تاریخ شفاهی کتاب» متن گفتوگو را پس از آمادهسازی، در اختیارش بگذارم، تا آخرین افزودنیها را بر آن بیفزاید و اگر سهوی رخ داده، رفع نماید و تمامی متن را پس از ویراستاری و دوبارهنویسی، مُنقّح و تر و تمیز بر روی لوح فشرده (CD) به من بازگرداند و خیال مرا راحت کرد و وقتی آن را با متن ارائه شده، مقایسه کردم، تفاوت از زمین تا آسمان بود.
شهریورماه امسال، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تصمیم گرفت برای محمدجعفر محجوب بزرگداشتی را با توجه به شیوع بیماری کرونا، به صورت مجازی برپا سازد و سرکار خانم دکتر نادره جلالی از بنده خواستند، مطلبی را درباره محمدجعفر بنویسم و اسباب ارتباط ایشان با خانواده محجوب را فراهم آورم. طبیعی بود که باید به شرکت سهامی انتشار میرفتم و دوست عزیزم جناب آقای رضایی ـ که اهل دیار پاک طالقان است و با زندهیاد طالقانی، محشور بوده و با منِ طالقانیزاده، دوستیها دارد ـ گفت: آقای محجوب به خاطر کرونا، در خانه تشریف دارند و مقرر شد تا از طریق تلفن با ایشان تماس بگیریم و با فرزند زندهیاد محمدجعفر محجوب، سرکار خانم شهرزاد محجوب نیز تماس گرفتیم و شد آنچه که باید میشد.
زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم دکتر محمدجعفر محجوب، استاد دانشگاه تهران، ادیب و فرهنگپژوه، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 301 صفحه رقعی، 1399، تهران.
و از آنجا که جناب حسن محجوب، درباره برادر، با من در تاریخ شفاهی کتاب، شیرین روایتها داشتند، عیناً آن را با اجازه ایشان، برگرفته و تحت عنوان برادرم؛ محمدجعفر، به چاپ رساندیم.
وز شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
همنشینی و مجالست با زندهیادان آیتالله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، مهندس عزتالله سحابی، دکتر یدالله سحابی و تنی چند دیگر از همین سنخ و صنف، همراه با طینتی پاک و مطهر، شخصیتی ممتاز و متمایز از او ساخته بود و برای آگاه شدن از چگونگی درگذشت آن بزرگوار، با جناب رضایی در شرکت سهامی انتشار تماس میگیرم و تسلیت عرض میکنم. میفرمایند: «تا سه چهار روز پیش، هوشیار بودند و اطرافیان را میشناختند، اما طی سه روز گذشته، لب بر طعام بستند و روح بزرگشان، امروز دوازدهم بهمن 1399، ساعت سه صبح، به ملکوت پرکشید و من ساعت پنج صبح خبردار شدم که یار غار چندین ساله را از دست دادهام».
زندهیاد حسن محجوب، در گفتوگو با من، درباره چگونگی آشناییاش با مرحوم آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و شرکت سهامی انتشار، این چنین فرموده بودند: آن زمان [بعد از وقایع شهریور 1320 و سقوط پهلوی اول] تودهایها و ماتریالیستها تبلیغات زیادی میکردند و من به اقتضای سنم درباره بعضی از آموزههای مذهبی متحیر شده بودم. شبی از مقابل مسجد هدایت رد میشدم که متوجه اعلامیهای شدم. در آن نوشته شده بود: شبهای جمعه جلسات تفسیر قرآن در این مسجد دایر است. اول از کنارش بیتفاوت گذشتم، اما چند قدم که پیش رفتم تردید کردم. تصمیم گرفتم در جلساتش شرکت کنم. در پایان جلسه، به قدری بیان آقای طالقانی تأثیرگذار بود که تمام پنداشتههای دور کودکیام را، که علت ترک تحصیلم بود، باطل کرد. هنگام ترک مسجد نظرم به کتاب «راه طی شده» تألیف مهندس بازرگان جلب شد و بعد از خواندن چند سطری از مقدمه آن، گمشده خود را یافتم کتاب را خریدم و به منزل بردم و تا اذان صبح مطالعه کردم. آخرهای کتاب بودم که صدای اذان گفتن مؤذن خوش صدای محلهمان را شنیدم. من آن شب با خواندن این کتاب و صدای اذان تجدید ایمان کردم. هر موقع یاد آن شب میافتم، این بیت حافظ برایم تداعی میشود:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
***
شکی نیست که ما هم باید بگذاریم و بگذریم و چه خوب است همچون حسن محجوب عمر را بگذرانیم. پربرکت، همراه با مهر و محبت و توأم با عقیده و مرامی استوار و پر از ایمان به خداوند متعال و عشق به فرهنگ ایران زمین.
طی یک سال گذشته خانواده نشر عزیزانی را خاموش و بیصدا از دست داده است: مرحوم بیوک چیتچیان، مرحوم پلویی، مرحوم مستوفی، مرحوم شفیعخانی و امروز حسن محجوب:
این قافله عمر عجب میگذرد و چه خوب است در زمان حیات این عزیزان، آنها را دریابیم.
آشنایی و دوستی، با عزیزانم در شرکت سهامی انتشار، به سالهای قبل از انقلاب بازمیگردد و ارادتی که تمام قد در برابر بنیانگذاران این انتشارات شریف داشته و دارم و بدون شک، ضایعه از دست دادن حسن محجوب، برای عزیزانم در شرکت سهامی انتشار و خانواده مکرم محجوب، جبرانناپذیر است و رضاییم به رضا او، و مطیعیم به امر او. خدایش بیامرزد که مهربانی را، دوستی را، اعتقاد را، مروت و جوانمردی را، مداومت و استقامت در کار را، گذشت و فداکاری را، و دهها صفت و صفات عالی دیگر را غنای دوصدچندان بخشید. خدایش بیامرزد.
نظر شما