علی فیضی از دلایل برتری ژانر روانشناسی زرد بر آثار علمی میگوید؛
صنعت تولید کتابهای روانشناسی زرد در دنیا بسیار قدرتمندتر از انتشار آثار علمی است
علی فیضی میگوید: روانشناسی زرد در دنیا بسیار مطلوب دل و ذهن آدمهاست چراکه توصیفات ساده انگارانهای را ارائه میدهد که به نظر قطعی میآیند و شبه اطمینانی را به افراد القا میکند. همچنین صنعت تولید این آثار در دنیا بسیار بسیار قدرتمندتر از ساز و کاری است که کتابهای علمی را حمایت میکند.
بگذارید سوال اول را این طور شروع کنیم. برخورد با کتابهای روانشناسی مثبتگرا در یک دوگانگی قرار دارد که این کتابها به طور کامل رد نمیشوند و از سوی دیگر منتقدان سرسختی هم دارند. این اختلاف از کجا ناشی میشود؟
همانطور که خودتان هم اشاره کردید این کتابها در علم روانشناسی به طور کامل رد نمیشوند، چرا که بسیاری از این کتابها را دانشمندان برجسته یا خبرنگاران علمی مطرح نوشتهاند که از جمله آنها میتوان به «دنیل اچ پینگ» اشاره کرد که آثارش را بر مبنای پژوهشهای علمی مینویسد و یا روزنامهنگاران علمی معتبری چون «مالکوم گلادول» که ایشان هم به خوبی در اغلب موارد پژوهشهای علمی را به زبان ساده و همه فهم به رشته تحریر درمیآورد اما به طور سنتی بحث موفقیت و این که افراد کتابهایی بنویسند تا دیگران را به سمت خوشحالی و موفقیت جهت دهند، موضوعی مربوط به امروز نیست و این شکل از کتابها از دههها پیش و حتی میتوان گفت صد سال پیش وجود داشته است.
در آمریکا مانند موضوعات دیگر کتابهای خودیاری تاریخچه طولانی دارد که در آنها موضوعات مختلفی هم دنبال میشده اما غالبترین محتواهای آن موفقیت بوده است. اما موضوع این است که در حجم وسیع این آثار متاسفانه افرادی که از یافتههای علمی به درستی استفاده نکردهاند زیاد هستند. یعنی برای مثال یافتههای علمی را به اشتباه یا یافتههای شبه علمی به جای مفاهیم علمی بیان کردهاند. علاوه بر این بسیاری بر مبنای تجربه شخصی خود یا برخی از دیدهها و شنیدههای محدود اقدام به ارائه مطالبی در حوزه موفقیت کردهاند. در واقع آنچه ما به عنوان روانشناسی زرد، روانشناسی عامه پسند یا جنبش تفکر مثبت میشناسیم، در این دسته قرار میگیرند و متاسفانه کتابهایی که پرفروش هستند هم بیشتر در این دسته قرار میگیرند و اغلب در بازار کتاب ایران هم کتابهایی که به چاپهای بالایی رسیدهاند از این دست هستند.
گاهی بحث بر سر سودمند نبودن این کتابهاست و گاه بحث بر سر مضر بودن، آیا این کتابها ممکن است آسیب زننده هم باشند؟
بله دقیقا این کتابها میتوانند آسیب زننده هم باشند، چرا که وقتی فردی این باور را به دیگری القا میکند که اگر شما انقدر عمیق و شدید هر روز به آنچه دوست دارید فکر کنید و تصویر سازی ذهنی انجام دهید، محقق میشود، این امر کوچک ترین ضرری که به فرد میزند این است که در او امید کاذبی ایجاد میکند که اگر این گونه یا آن گونه بکند، در دنیای واقعی هم هر چه میخواهد را به دست میآورد و او از عمل حقیقی و واقعیت دور میشود. همانطور که اشاره کردم یکی از آسیبهای اصلی این کتابها این است که یک جور شبه دانش را به جای دانش القا میکند. شبه دانشی که دنیا و رفتار آدمها را و موفقیت شغلی و شادمانی را برای آنها تبیین و راههای رسیدن به آنها را تعیین میکند. حال اگر کسی بدون تفکر انتقادی، بدون تحلیلگری دقیق و بدون توجه به رفرنسهای کتاب که چقدر به پژوهشهای علمی ارجاع داده میشود، محتوای این کتابها را باور کند و بر مبنای آنها رفتار کند، اتفاقی که خواهد افتاد این است که این شبه دانش به او قدرت عمل موثر را نمیدهد و او دیر یا زود به این نتیجه خواهد رسید که کار نمیکند.
اگر این کتابها اثر بخش نیستند پس چرا خوانده میشوند؟
متاسفانه نکتهای که وجود دارد این است که اگر ما با اشتیاق و امید بسیار، درون فضایی قرار بگیریم به سختی میتوانیم از آن خارج شویم یا اصلا به واقعیت پی ببریم. برای مثال مدتی قبل من در فضای مجازی دیدم که یک سلبریتی و بازیگر سینما که چند میلیون دنبال کننده دارد، در صفحه شخصی خود کتابی را معرفی کرده است، من مشتاق شدم که ببینم این کتاب چگونه است. این کتاب نوید این را میداد که چطور میتوانیم خیلی سریع دیگران را بشناسیم و طوری عمل کنیم که روی آنها تاثیر مورد نظر را بگذاریم. من شروع به جستوجو در مبنای این کتاب کردم و مشخص شد که این کتاب بر مبنای یک ابزار سنجش شخصیت به نام آزمون یا نشانگر شخصیت شناسی مایرز بریگز قرار دارد که خود این آزمون در حال حاضر از طرف بخش اعظم جامعه علمی روانشناسی به عنوان یک ابزار نامعتبر و ناروا و شبه علمی در نظر گرفته میشود. از نظریه پشت آن تا ادعاهای خود آزمون و همینطور پژوهشهای زیادی وجود دارد که نشان میدهند این آزمون از قضا هیچ کمکی به این نمیکند که اگر ما بر مبنای آن افراد را برای فلان شغل در نظر بگیریم، باعث موفقیت میشود. پس این کتاب آمده و بر مبنای یک ابزار نامفید نتیجهگیریهایی کرده و راهنماییهایی ارائه میدهد که شبه علمی و نادرست است. حال فرض کنید که یک سلبریتی با 7 میلیون فالور این کتاب را معرفی میکند و منی که یک فرد عادی هستم و تفکر انتقادی ندارم، این کتاب را میخرم و بر مبنای آن عمل میکنم و ممکن است بعضی اوقات اثر بارنوم فرر به بنده دست دهد (یک نظریه روانشناسی که به علاقه انسانها در پذیرش توصیفهای کلی اشاره دارد) مانند خواندن طالع بینیهای روزانه که مثلا برای امروز متولدین آذر در این ماه چه اتفاقی خواهد افتاد و چون این توصیفات کلی و مثبت هستند فرد آنها را بپذیرد. پس من کتاب را میخرم و ممکن است که بعضی اوقات حتی به صورت تصادفی هم درست از آب دربیاید و بسیاری جاها هم درست نباشد، اما چون من این معرفی را از طرف یک سلبریتی دیدهام و از طرف دیگر بعضی اوقات درست از آب در آمده ممکن است اگر ضربهای هم بخورم نتوانم منشا این ضربهها را تشخیص بدهم. متاسفانه کارکرد ذهن این گونه است که اگر قانونی در ذهن ما شکل بگیرد و بر ذهن و رفتار ما مسلط شود، حساسیت ما نسبت به پیامدهای این قاعده کاهش پیدا میکند. در ادبیات روانشناسی ما به این پدیده آمیخته شدن با یک فکر میگوییم که باعث میشود که به پیامدهای عمل براساس این فکر، فکر نکنیم حتی اگر مضر و آسیب زننده باشند.
آیا برخوردی با این کتابها از سوی جامعه روانشناسی شده است؟
همانطور که گفتم از دههها پیش حتی در آمریکا که به نوعی مهد علم روانشناسی محسوب میشود و روانشناسی علمی بسیار با نفوذ است و اغلب پژوهشهای علمی بزرگ در آنجا انجام میشود، ما میبینیم که کتابی مانند «مردان مریخی و زنان ونوسی» دهها و حتی صدها برابر کتابی که جان و جولی گاتمن معروف ترین پژوهشگران حوزه ارتباط زوج یا زوج درمانی نوشتهاند م فروشد. این امر نشان میدهد که مقوله روانشناسی زرد یا روانشناسی عامه پسند در همه جای دنیا به این شکل است و بسیار مطلوب دل و ذهن آدمهاست چرا که توصیفات ساده انگارانهای را ارائه میدهد و توصیفات مثبت و نکتههایی را بیان میکند که به نظر قطعی میآیند و شبه اطمینانی را به افراد القا میکند. علاوه بر این تعداد نویسندهها و صنعتی که این کتابها را منتشر و تبلیغ میکند متاسفانه در همه جای دنیا بسیار بسیار قدرتمندتر از ساز و کار و صنعتی است که کتابهای علمی را حمایت میکند البته این را هم بگویم که خوشبختانه هم در آمریکا و هم در همه جای دنیا رفته رفته در دههای اخیر روزنامه نگاران علمی و پژوهشگرانی که میتوانند کتابهایی بنویسند که هم مبنای علمی داشته باشد و هم به زبان ساده به افراد کمک کنند، بیشتر شده و این نقطه بسیار مثبتی است. برای مثال اگر در فضای ایران هم نگاه کنیم، 20 سال قبل ما سلطه کامل کتابهای زرد را داشتیم و کتابهای علمی روانشناسی که به درد عامه مردم بخورد یا وجود نداشت یا اگر هم وجود داشت، گم نام بودند ولی الان واقعا اوضاع امیدوار کننده تر است و در انتهای این گفتوگو من خالی از لطف نمیدانم که تعدادی از این کتابها را به خوانندگان معرفی کنم. «فرمول؛ قوانین جهانی موفقیت»، «عادتهای اتمی»، «کار عمیق»،« قدرت عادت» و «خواستن توانستن نیست».
نظرات