سه‌شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۸ - ۲۰:۱۵
صحاف با طراحی و ساخت جلد و شیرازه، به کتاب هویت می‌دهد و شخصیت

حاج عبدالرحیم نعمتی 54 سال است که در دروازه سعدی شیراز مغازه صحافی دارد. معتقد است صحاف با طراحی و ساخت جلد و شیرازه، به کتاب هویت می‌دهد و شخصیت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فارس - احسان اکبرپور: لب گود شازده منصور دروازه سعدی را که پایین بیایی، بعدِ گرمابه بهارستان؛ نرسیده به حدود وکیل می‌بینی‌اش. تابلو ندارد، اما چارچوب چوبی و «هوالرزاق» به خط ثلث ترکیبی استاد محمد نعمتی ارسنجانی نقش بسته بر سر در مغازه. 54 سال پیش شد آنچه امروز هست: «صحاف». اهل همین محله بود. با «1600 تومان» پس‌انداز کارِ تابستان‌های اول تا چهارم دبستان سرقفلی مغازه را خرید. «پدرم روحانی بود. فقط زندگی رو می‌گذروند؛ درآمدی نداشت.» حاج عبدالرحیم نعمتی حالا 66 ساله است؛ صدایش از پشت انبوهی ریش سفید که هم‌رنگ‌شده با موهای نسبتاً کم‌پشت، مهربان و رساست. می‌خندد. «انگار مقدر بوده یک صحاف باشم و همیشه در همین محله زندگی کنم.» محله‌ای که روزی «دروازه کازرون، دروازه اصفهون و چهارراه مشیر» همه شیراز بود.
 
«حاج‌آقا» صحافی را با برادر بزرگش آغاز کرد، پیش از آن عموی مادرش صحاف بود. «صحاف معمولی سنتی بود.» خیلی زود در کارش پیشرفت کرد. «بعد یه مدت کارم زیاد شد. بعضی روزها تا 16 ساعت کار می‌کردم.» از مدرسه که برمی‌گشت، راه خانه را نمی‌رفت؛ با شوق یک نوجوان 13 ساله راهی صحافی می‌شد. «همون موقع هم علاقه‌مند بودم به چیزهای سنتی؛ ساختمان‌های سنتی، لباس‌های سنتی. حتی همون موقع چهره یک پیرمرد رو بیشتر از چهره یک جوون دوست می‌داشتم.» زمان اگر نیم‌قرن برمی‌گشت، شیفته شمایل امروزش می‌شد: بینی عقابی کشیده، پیشانی بلند و چشم‌هایی نیم‌گودافتاده و انگشتری با عقیق بزرگ قهوه‌ای در انگشت باریک دست‌هایی پهن و کارگری.
 
صحافی خلق‌ کردن است
از همان بچگی «خلق کردن» را ترجیح می‌داد؛ حتی «اسباب‌بازی‌هایم را خودم درست می‌کردم». می‌گوید: «مدرسه‌های اون زمان خیلی فرق می‌داشت با حالا. وقتی ما کلاس ششم دبستان بودیم، تمام گلستان و بوستان سعدی رو می‌خوندیم و همین‌ها باعث شد یک زمینه رشدی در ما به وجود بیاد.» هنوز هم همان اخلاق را دارد.

صحافی هم نوعی خلق‌کردن است؛ صحاف با طراحی و ساخت جلد و شیرازه، به کتاب هویت می‌دهد و شخصیت. شاید از همین‌رو بود که حاج‌آقا در این نیم‌قرن، شغل صحافی را در خانواده‌اش «موروثی» کرد. «بیشتر از 10، 12 نفر از برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌هام الان در شهرستان‌های فارس صحاف هستند.»؛ پیشه‌ای که او به سختی اما زود فراگرفت. «وقتی وارد کار شدم در همون سن 12، 13 سالگی، به اندازه یک استاد دستمزد می‌گرفتم. مثلاً وقت‌هایی که چاپخانه‌ها می‌فرستادن دنبالم، به من هم همون 5 تومانی پرداخت می‌کردند که به استاد صحاف‌شون می‌دادند.» چندباری وسوسه شد که کار را گسترش دهد و دفتر و آلبوم‌سازی راه بیندازد؛ دفترهایی که ماندگارند و به یادگار می‌مانند. اما نشد؛ آنچه که او به دنبالش بود، با آنچه ناشران می‌خواستند متفاوت بود.»
 
سالکان کتاب
کتاب در شغل صحافی، مثل چوب است در نجاری؛ و پارچه در خیاطی. «شغل ما شغلیه که همیشه با اهل کتاب مواجهیم»، هرچند با این تفاوت که «قدیم برعکس امروز کتاب یک ارزش و احترام نزد همه مردم داشت.» آن زمان کتاب «حرمت» داشت و خوانده می‌شد. جز آن اما همیشه «دو کتاب» بود که در خانه همه پیدا می‌شد، دو کتاب مقدس. «حتی آنهایی که سواد نداشتند؛ یک قرآن و یک حافظ در خانه داشتند.» این «داشتن» هم از یک باور می‌آمد: «می‌دانستند که قرآن یک برکت به خانه و زندگی‌شان می‌دهد.» مانند مادرش که «قرآن را باز می‌کرد، می‌بوسید و می‌گفت همین نگاه کردن به سطرهای قرآن به من آرامش می‌دهد.» کتاب دیگری هم اگر در خانه بود، همه آن را می‌بلعیدند. آنها که نداشتند، از کتابفروشی‌هایی که هر کتاب را «شبی یک قِران» اجاره می‌دادند، می‌گرفتند و می‌خواندند. «آن موقع اطلاعات مردم از کتاب بود.» حتی در عصر امروز معتقد است که «همان‌گونه که جسم یک فرد به لباس نیاز دارد، کتاب همان لباسی است که بر تن یک انسان است.» آن کتاب، محترم بود و نگهداری‌اش، شیوه و سلوک داشت؛ صحاف‌ها هم سالکان آن.
 
یک شغل معنوی
«برکت» قرآن در همه این سال‌ها برای او ترجمه شد. «اولین کتابی که صحافی کردم و اسم روی آن زدم، قرآن بود؛ با ترجمه الهی قمشه‌ای.» هنوز یادش است که یک جلد سورمه‌ای روی آن قرآن کشید. حاج عبدالرحیم نعمتی، حالا بعدِ نیم‌قرن باور دارد که صحافی یک شغل معنوی است و جدای از همه مشاغل، «یک بُعد معنوی در خود دارد.» معتقد است این معنویت در ذهن یک صحاف هم هست. احتمالاً از همین است که حاج عبدالرحیم نعمتی مفتخر است که «هیچ‌کس در تاریخ صحافی شیراز، به اندازه من قرآن و مفاتیح صحافی نکرده است.» حتی بسیاری از اهالی شیراز او را تنها به صحافی قرآن و مفاتیح می‌شناسند. «چون مردم اول به ظاهر صحاف نگاه می‌کردند. شاید من این‌جوری توی دل مردم جا افتادم.» «هوالرزاق» سر در صحافی حاج‌عبدالرحیم خیلی زود در میانه محله دروازه سعدی جا افتاد و اعتبار یافت. «بچه‌هایی که زمانی مشتری‌ام بودند، حالا با نوه‌های‌شان می‌آیند و کتاب برای صحافی به من می‌دهند.» این اعتبار نیم‌قرنی برای او «ارزشمند» است؛ «یعنی مردم مرا فراموش نکرده‌اند.»
 
کتاب‌خوان کم شده است
دستی در ریش‌های برفی می‌برد و نگاهش را می‌دوزد به همکارش که مشغول حکاکی جلدهای چرم سالنامه است. «الان تعداد صحافی‌ها چندین برابر شده، چون کتاب‌ها بیشتر شده اما کتاب‌خوان‌ها کمتر شده.» می‌گوید وقتی او مغازه‌اش را باز کرد، تعداد صحافان شیراز کمتر از تعداد انگشتان یک دست بود؛ حالا دست‌کم 40 صحاف در شیراز هست؛ اما با یک تفاوت. «اگر امروز یک صحاف روزی 100 کتاب صحافی می‌کند، قبلاً روزی 5 صحافیِ خیلی خوب بیشتر انجام نمی‌داد. الان فقط می‌خواهند یک جلد روی یک کتاب کشیده بشه.» یادش هست که «قبلاً یک نمره از 20 نمره پایان‌نامه‌های دانشجویان دانشگاه شیراز برای صحافی آن بود. امروز اما از این خبرها نیست.» امروز مراجعه به صحافی در اشکال مختلف است و مراجعه‌کننده‌ها بیشتر می‌خواهند کارشان زودتر انجام شود و «رفع تکلیف کنند؛ نه اینکه خود صحافی کتاب برای‌شان مهم باشد.»
 
سه متر کتاب با جلد 25 سانتی‌متری
شمایل یک همینگوی میانسال با صورتی کشیده را دارد، با همان علایق. «رمان‌های زیادی از ویکتور هوگو، بالزاک، تولستوی و داستایوسکی خوانده‌ام. رمان‌های جدید رو اما کمتر.» و نویسندگان ایرانی؟ «بیشتر کتاب‌های تاریخی. رمان و داستان هم مثلاً آثار جمال‌زاده، آل‌احمد، دولت‌آبادی، هدایت و حسینعلی مستعان.» ناگهان خنده می‌آید به صورتش و ذکر خاطره‌ای از 42 سال پیش خنده می‌آورد به جمع. «یک خانم جوان آمد اینجا، گفت من یک کتابخانه با چوب گردو ساخته‌ام که بیشتر از 100 هزار تومان خرج برداشته (آن موقع با 100 هزار تومان می‌شد دو خانه 200 متری در شیراز خرید.) بعد به من گفت سه متر کتاب با جلد 25 سانتی می‌خوام.» حاج عبدالرحیم هرگز زیر بار ساختن آن «سه متر کتاب با جلد 25 سانتی‌متری» نمی‌رود. «گفتم این کارها چیه خانم؟ شما برو کتاب بخر.»
 
انتخاب شیوه صحافی
شاید از همان حرمتی است که برای کتاب قائل است که وقتی مشتری کتابی را برای صحافی برایش می‌آورد، اول نگاه می‌کند که این کتاب برای او چقدر اهمیت و ارزش دارد. چون کتاب یا کهنه است، یا تازه پرینت گرفته شده و نیاز به جلد فوری دارد. گاهی اما کتابی یک میراث خانوادگی است؛ صحافی این کتاب ویژه است. در این موارد نمونه جلدهای نفیس را به آنها نشان می‌دهد. جز این مورد ویژه، کتاب‌های دیگر را بر مبنای «خود کتاب» صحافی می‌کند: مذهبی، رمان، شعر، تاریخی و...، و بر اساس این عناوین رنگ جلد را انتخاب می‌کند. «مثلاً هیچ‌وقت برای یک کتاب تاریخی یک جلد روشن انتخاب نمی‌کنیم، معمولاً سورمه‌ای یا سبز است.» یا «جلد قرآن معمولاً رنگ‌هایی است که تقدس دارد، مثل سبز یشمی.» همکارش یک سالنامه جلدچرم را از روی «خواجه تاجدار» برمی‌دارد و می‌گذارد جلوی دستگاه پرس. «کتاب‌های تاریخی قهوه‌ای یا زرشکی تیره است.»
 
مراحل صحافی
حاج‌آقا همان‌طور که به حکاکی برجسته روی سالنامه یکی از ارگان‌ها نگاه می‌کند، انواع دوخت‌ها را نام می‌برد. «ما 12 نمونه دوخت داریم. امروز اما دو، سه نمونه بیشتر متداول نیست. ساده‌ترین و بدترین نوع دوخت پنج‌گرهی است، چون کنار کتاب 5 سوراخ می‌شود، ته کتاب بسته می‌شود و نمی‌توان به راحتی از آن استفاده کرد». جز آن، دوخت‌های ته‌دوزی، جزوه‌دوزی، مجله‌ای، دفتری، هندی‌دوزی، فرنگ‌دوزی و جزوه نازک هم استفاده می‌شود. می‌گوید در ته‌دوزی نوع دوخت و نوع نخ فرق می‌کند. حاج‌عبدالرحیم می‌گوید اگر یک صحاف بخواهد کار ریشه‌ای انجام دهد، بسنده به دو، سه نوع نخ نخواهد بود و 10، 12 نوع نخ را استفاده خواهد کرد. بعد از دوخت یا چسب، نوبت مرحله برش است. بعد از برش، «کتاب مُشته می‌خوره، گردی می‌خوره، شیرازه میشه.» هرچند که برای کتاب‌های امروزی این کار امکان‌پذیر نیست. شیرازه کاری زینتی بود، امروز اما دیگر کارایی زیادی ندارد و برای استحکام کتاب از چسب استفاده می‌شود. ماده اصلی چسب خارجی است، «قدیم از اوزو، سرشک، سیرشُم و نشاسته هم استفاده می‌کردند و با چسب خارجی ترکیب می‌شد.» امروز اما از چسب‌های شیمیایی ترکیبی استفاده می‌کنند. بعد از اینها مرحله جلدگیری است. «مقوا به اندازه کار می‌گیریم و می‌بُریم. بعدِ آن روکش کردن، پارچه، چرم، سلفون.»
 
صحاف‌ها قبلاً خوش‌نویس و نقاش هم بودند
می‌گوید هرچند که هنوز هم مراجعه‌کننده «دلی» دارد که صحافی کتاب برای‌شان بسیار مهم است و کار زیبا می‌خواهند، اما تعدادشان کم است. هنوز نفیس‌ترین جلدهای‌شان، جلد قرآن است. می‌پرسم خاتم؟ می‌گوید جلد خاتم زیبنده کتاب نیست. «امروز جلد چرم نفیس‌ترین جلد ماست. چرم یک تقدس برای ما دارد. چرم رو از دباغی‌ها می‌خریم اما هنر ما آن را به جلد نفیس تبدیل می‌کند.» می‌گوید قبلاً یک صحاف خوب یک خوشنویس و نقاش هم بود، «اگه یک تکه از یک کتاب ناقص بود، ما آن را کامل می‌کردیم.» یک جلد سورمه‌ای را می‌گذارد زیر دستگاه پرس. «قدیم‌ها با مُشته انجام می‌دادن.» یک دسته کاغذ مانده روی یک سنگ گندمی. «این سنگ یکی از رکن‌های اساسی ماست.»

روز به نیمه رسیده است و صدای اذان از پشت بازارچه‌ای که تاریخ‌اش هم‌قد تاریخ محله است، بلند شده؛ آفتابی که هوا را گرم کرده، مستقیم می‌افتد روی «هوالرزاق» ثلث ترکیبی سر در مغازه‌ای 54 ساله در لب گود شازده منصور دروازه سعدی.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها