محمدباقر خرمشاد در این نشست با اشاره به اینکه در شرایط تعدد بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مقوله فرهنگ و پژوهش اولین قربانیانی هستند که معمولا هم به ناچار انزوا پیشه میکنند برای پاسخ به این پرسش که مهمترین مسئله و مشکل و چالش اصلی و کانونی فرهنگ در جامعه امروز ایران چیست، گفت: به این پرسش با رویکردهای مختلفی در حوزههای متنوع علوم انسانی و زیست انسانی میتوان پاسخهای متفاوتی هم داد و مردمشناسان و جامعهشناسان و علومسیاسی خواندهها احتمالا نگاههای مختلفی به مقوله فرهنگ داشته باشند. من بنا به حوزه فعالیت و تحصیلاتم و با رویکرد جامعهشناسی سیاسی دو پاسخ به این پرسش دارم؛ نخست فعالتر شدن و عمیقتر شدن شکاف میان تجدد و سنت و دیگری احیای دوگانه سنت و مدرنتیه فرهنگی.
او ادامه داد: این دوگانه که به لحاظ تاریخی از دوره مشروطه در ایران نمود و بروز یافته در این ۱۵-۱۰ سال اخیر عمیقتر شده است و یک شرایط آنومی در جامعه ایجاد کرده که برای افراد دو سوی جریان احساس اضطراب و ناامنی روانی را در پی داشته است. واقعیت این است که ذائقه ایرانی تحمل و تاب تحمل دوگانه سفت و سخت را ندارد و بروز چنین دوگانههایی یک نارضایتی روانی، اجتماعی و فرهنگی را برای هم سنتیها و هم متجددها به دنبال داشته است. هیچ مسئله فرهنگی و اجتماعی هم نیست که در دنیای امروز به سیاست ارتباطی پیدا نکند و همین مسئله فضا را چالشبرانگیزتر هم کرده است.
این عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس در تشریح چگونی شکلگیری و عمیقتر شدن دوگانه سنت و تجدد در ۱۵ سال اخیر اظهار کرد: تجددگرایی در آغاز ورود به ایران که با دوره تاریخی مشروطه همزمان بوده یک پدیده نخبگی و روشنفکری بود. در شرایطی که بیشتر جامعه ایران روستایی بودند و نهایتا یکی دو روزنامه در داخل کشور و یکی دو روزنامه هم در هند و استانبول منتشر میشد مقوله تجدد تنها در طیف نخبگان جریان داشت و چون به دایره نخبگان محدود بود خیلی باعث عدم تعادل و توازن در جامعه و فرهنگ آن نمیشد و آنومی به وجود نمیآورد. شاید در موارد معدودی مثل اعدام شیخ فضلالله نوری که روشنفکران و متجددها به دام افراط افتادند، در مابقی جریایات تجدد بروز و ظهور مشکلسازی در بطن جامعه ایجاد نکرده بود.
خرمشاد افزود: پهلویها هم سیاست مدرنیزاسیون آمرانه و تجددگرایی از بالا را به پیش بردند و به نوعی حرکت دادن ایران به سمت تجدد را وظیفه خودشان میدانستند که البته نه با اتکا به باور مدرنیته که با مدرن شدن آمرانه. در این دوره چون مدرنیته از سوی دولت و حکومت اعمال میشد کمکم از دایره نخبگان خارج شد و شکلگیری تقابل میان تجدد و مدرنتیه در نسبتهای اجتماعی قویتر میشود و نوعی مقاومت هم از سوی جامعه نسبت به تجددگرایی شکل میگیرد که جلوه نهایی آن را در منجر شدن به وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ میبینیم. درواقع یکی از دلایلی وقوع انقلاب اسلامی را رسیدن دو گروه تجددگراها و سنتیها به همدیگر و نهایتا غلبه نیروهای سنتگرا بر نوگراها میدانند. هرچند اینجا هم بالاخره هر دو گروه میزان قدرت و تاثیرگذاری خود و دیگری را میدانند و به نوعی تکلیف روشن است و در ۳۰-۲۰ سال اول جمهوری اسلامی هم به نوعی با هم کنار آمدند.
او تاکید کرد: در یک دهه و پانزده سال اخیر است که به واسطه رشد اینترنت و فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی شاهد بروز تجددگرایی داوطلبانه از مدرنشدن از پایین هستیم. تفاوت این نیروی فعال اجتماعی (تجددگراها و سنتیها) در سبک زندگی و خواستهها و دغدغهها کمکم از بین رفته و ما امروز تقریبا در خانیآباد و نازیآباد و ... هم پوششهای معطوف به نوگرایی را ميبينيم که در تقابل با سنت است. در نتیجه تعادل نسبی که دستکم تا بیست سال پیش میان نیروهای متجدد و سنتی وجود داشت با جذب داوطلبانه گروه بزرگی از سنتیها به نوگرایی به هم خورده و باعث ناامنی روانی میان هر دو گروه شده است. ماجرا وقتی وخیمتر میشود که داستان به نوعی با سیاست هم همبسته میشود و از آنجایی که جمهوری اسلامی حکومتی مبتنی بر دین و سنت است و مثلا در موضعگیریهای سیاست خارجیاش به مخالفت با قدرتهای خارجی پرداخته آنها هم برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی سعی در پررنگتر کردن این دوگانگی کردهاند تا شاید نیرویهای متجدد به یک جنبش اجتماعی دست یابند و یک نافرمانی مدنی شکل بگیرد.
خرمشاد در مثالی یادآور شد: همین حمایت شبکههای ماهوارهای خارج از کشور از اقداماتی که این روزها در حوزه حجاب صورت میگیرد نمونهای از این مسئله است؛ که اتفاقا بر پیچیدگی مسئله فرهنگ در جامعه امروز ایران افزوده است. حالا شاید سوال اصلی این باشد چه باید بکنیم تا به انفجار فرهنگی نرسیم؟ واقعیت این است که هیچ کدام از نیروهای مدرن و سنتی توان حذف یکدیگر را ندارند و باید بپذیریم و بپذیرند که هردو بخشی از واقعیت موجود جامعه امروز ما هستند. برای رسیدن به پاسخ چه باید کرد باید شرایط حوزه سیاست را ببینیم که چه قدر موثر و کارآمد کار خواهد کرد؟
این استاد دانشگاه دومین مسئله مهم فرهنگ امروز جامعه ایران را مسئله «فرهنگ عمومی» دانست و متذکر شد: فرهنگ عمومی ما دچار آسیب جدی شده و آفتهایی به جانش افتاده است. نمیتوانیم بگوییم چون فرهنگ موضوعی آمرانه نیست پس کاری هم برای این آسیبها نکنیم و آنها را به حال خودشان وابگذاریم تا ببینیم فرهنگ عمومی نهایتا به کجا میرود. بله در حوزه فرهنگ و فرهنگ عمومی دخالت مستقیم نمیتوان کرد ولی باید برای فرهنگسازی سیاستگذاری داشته باشیم. در این مسیر جدای اینکه چقدر با آنچه که جمالزاده به عنوان خلقیات ایرانی معرفی کرده موافق یا مخالف باشیم باید سعی کنیم روی ویژگیهای مثبت ایرانیان و خلقیات پسندیده آنها هم تاکید کنیم تا پایههایی برای شکلدادن به فرهنگ عمومی آسیبدیده خود بسازیم. فرهنگ عمومی مسئله جدی امروز ماست که تصمیمگیران حوزه فرهنگ باید آن را به مسئله تبدیل کرده تا راه علاجی برای آن بیایند.
خرمشاد تاکید کرد: انقلاب بدون ایدئولوژی ممکن نیست و هر انقلابی بالاخره یک ایدئولوژی مختص به خود دارد. همانطور که در انقلاب فرانسه لیبرالیسم و در انقلاب روسیه مارکسیسم ایدئولوژی بود در ایران هم اسلام ایدئولوژی انقلاب بود و هست. پس مشکل وجود ایدئولوژی نیست. هرچند اساسا به نظر من حکومت ایران تنها آنارشی است. رئیسجمهور یک حرف میزند و مدیران کل و مدیران میانی هرکدام یک حرف میزنند. اتفاقا ما تنوع مضر و بیخود داریم و به همین دلیل هم نمیتوان کشور را درست اداره کرد.
مصطفی مهرآیین نیز در این نشست بیان کرد: مسئله و سوال شخصی من این است که چگونه در عصر دلهره و اضطراب میتوان به آرامش رسید؟ چگونه در عصر حکومت دینی میتوان دیندار و مومن بود؟ چگونه در عصر متافیزیک میتوان خدا را نجات داد؟ چرا ما دیگر به هیچ چیز اعتراض نمیکنیم؟ فقر و فساد و تخریب محیطزیست و زندان را میبینیم و چیزی نمیگوییم. چرا همه چیز و جهان را به طنز برگزار میکنیم؟ چرا عشق را به رابطه جنسی تقلیل دادهایم؟ من همه اینها را مسئله فرهنگ برای جامعه امروز ایران میدانم. راه حل مشکلات هم از دید من تمسک به قصهگویی و نیکوکاری است. متاسفانه دیگر انسانی در جامعه ایرانی وجود ندارد.
او اضافه کرد: نمیتوانیم شهروندي چون قصهاش با قصه ما متفاوت است و مسئلهاش با مسئله من فرق دارد از جامعه حذفش کنیم. او هم انسان است و شهروند. یک مسئله اصلی دیگر برای من رابطه متن و قدرت است و اینکه چگونه میتوان از دل متن انقیاد ساخت برای تثبیت قدرت. چرا متن در راستای تثبیت قدرت حرکت میکند و اساسا کل سینما، تئاتر و موسیقی ما تنها روایت یک انسان گمراه است و یک انسان هدایتگر که به هم میرسند و فرد گمراه باید ارشاد شود. زور تنها باتوم نیست متن هم زور است و اساسا زبان سیاسی است. اگر متن هم انقیاد بیاورد عاقبت جامعه چه میشود؟ پیامد این انقیاد و استیضاح مدام به واسطه متن و فرهنگ چیست؟
مهرآیین تصریح کرد: مهمترین کار دستگاه ایدئولوژی به حاشیه راندن بخش بزرگی از جامعه است. ما امروز همه را به عناوین مختلف از جامعه طرد میکنیم. برای حفظ این وضعیت هم همیشه نیاز است تا وضعیتی اضطراری برساخته شود تا این توهم را که همه مدام در حال توطئه هستند، توجیه کنید. همه اینها عملا کشور را به یک میدان جنگ و محل مخاصمه تبدیل کرده است. متاسفانه ما تکثر و تفاوت را از بین بردهایم همه زیادی به هم شبیه هستیم. همین شبیه شدن بیش از هم به هم از بین رفتن تفاوتها قدرت گفتگو و گفتمانسازی را از بین برده است. اصولا حذف تفاوت و تنوع،یعنی حذف خلاقیت گویی ما مردهایم هرچند که هنوز دفن نشدهایم. هیچ قصه تازهای در جامعه رخ نمیدهد به جز قصه فقر و و ناتوانی. تفکر خلاق که کشته شد نقد هم میمیرد. این سکوت و آرامش از سر ناچاری جامعه به معنی زنده بودن ما نیست. روح جمعی در جامعه ایران مرده است و ما هم تکبهتک سوگوار وجودهایی هستیم که تحقق نیافته و اندیشهای که بروز پیدا نمیکند.
این استاد دانشگاه افزود: برابری در انسانبودگی با تفاوت و تنوع مغایر نیست. ولی ما فردیت و خودآیینی را هم از بین بردهایم. حتی بدنها را تحت سیطره گرفتهاند و برای تن هم حد و مرزی خاص تعیین کردهاند. همه اینها باعث شده تا حیات انسانی ما به حیات حیوانی تقلیل پیدا کند و جامعه به بستر حذف ادغامی تبدیل شده است. ما هم شهروند این جامعه هستیم ولی از سوی همین قانون هم حمایت نمیشویم و آنهایی که به قدرت دسترسی دارند خودشان را از شمول قانون خارج کردهاند. ما از فرهنگ از اندیشه امتناع میکنیم و فاقد توان پرسشگری هستیم و اصلا به دنبال جوابگوی هیچ چیزی نیستیم. متاسفانه دیالکتیک طبیعی اندیشه در ایران از بین رفته و مثلا امثال علی شریعتی اندیشه غربی را با دین همطراز کردهاند. امثال سیدجواد طباطبایی هم از امتناع اندیشه حرف میزنند روششناسی خاصی برای بیان نظریات خود ندارند و رویکردشان به اندیشه هم امنیتی و حذفی است و بیشتر دیگری را به جای نقد و به چالش کشیدن تمسخر میکنند.
او مجدد یادآورشد: جامعه به تنوع نیاز دارد و تنها تکثر نشاندهنده دموکراتیک بودن یک جامعه نیست و باید هرصدایی در جامعه شنیده شود. جامعهای که میتواند سرپیچی کند جامعه شادی خواهد بود. انقلاب ۵۷ ما انقلاب شادی بود ولی امروز تنوع از جامعه گرفته شده و همین پاشنه آشیل ما خواهد شد. اینجا دیگر بحث التقاط و ... نیست سرنوشت محتوم تاریخی است. چرا امروز دیگر کسی به کسی کمک نمیکند؟ چرا به قول آقای جوادیآملی کسی از لقمه دهان خودش نمیزند تا دیگری هم سیر شود؟ باید ایمان و خدا را از دست قدرت نجات بدهیم؛ البته باید ایمان را از دست آقای ملکیان هم نجات بدهیم. گرفتار شدن به عقل تحلیلی مشکلساز است و باید جایگاه و ارزش ایمان را مجدد در جامعه احیا کنیم.
نظر شما