مهدی کریمی، منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است به کتاب «ماهیها نگاهم میکنند»، اثر ژانپل دوبوآ با ترجمه اصغر نوری پرداخته است.
«ماهیها نگاهم میکنند» نخستین رمانیست که از برنده جایزه فمینا دو هزار و چهار به زبان فارسی ترجمه شده، اثری که در ابتدا در نشر کولهپشتی منتشر و امروز بهصلاحدید مترجم در نشر افق بازنشر شده است تا اثر بهتر دیده شود و رمانی اجتماعی است که فضای زندگی اروپایی را با طنز سیاه، به تصویر میکشد، با عشقها و مصایب و سرخوشیهای خاص آن جامعه و سعی میکند از دل آنها و غصههایشان، قصههایی را بدون هیچشعاری بهمعرض دید بگذارد که انسانی است، ماجرای کتاب حول زندگی روزنامهنگار ورزشی است که درباره بوکس مینویسد:
«از بوکس میترسیدم. سالها بود که راجع به این ورزش مینوشتم، بیآنکه واقعا دوستش داشتهباشم.»
داستان بیآنکه مستقیم بخواهد حرفش را بزند درباره دوستداشتن است و از دل لجنمالی زندگی سعی میکند تا از خلوت و دوستداشتن حرف بزند و البته تغییر نگاه و ریتم زندگی، درباره پایانی که برای هرکس در هر موقعیتی اگر به آن ذهنش را معطوف کند میتواند بهشکلی تعریف و اتفاق بیفتد؛ ریتمی که برشهایی از زندگی قهرمان داستان را همچون بریدهای از وقایع روزنامه را شامل میشود؛ بریدهای از وقایع زندگی شخصی یک روزنامهنگار.
بستر شغلی او، محملیست برای نقب بهزندگی پوسته زندگی شخصی او. روزنامهنگاری که برحسب موقعیت در وضعیت چالشی مبارزهای قرار دارد و در گوشهرینگ قرار دارد اما این مبارزه صرفا در محیط کاری و شغلی او نیست که وجود دارد و او پای به مبارزه در رینگ و حیطه زندگی شخصی خود نیز میگذارد همچون حوادثی که او بنابر شغلش با آن مواجه است و باید برحسب شرایط از تو در تویی آنها یکبهیک، یا پیروز شود یا شکست بخورد، شرایطی که موقعیتهایی ناخواسته را نیز شامل میشود.
روزی پدر روزنامهنگار پس از سالها سروکلهاش پیدا میشود و از او میخواهد که او را بکشد، پدری که الکلی است و در شرطبندی روی اسبها هم چندان بداقبال نیست.
داستان دو شخصیت محوری دارد یکی روزنامهنگار و دیگری پدرش و هر دو توامان مکمل همدیگر و تاثیرگذار در داستان و موقعیتش.
پدر، کسی که میتوانست باشد و میشد روی بودنش حساب کرد و پشتوانهای دلگرم کننده باشد حالا بعد از سالها بدون هیچ توضیحی آمده و انتظاری عجیب دارد میگوید «مرا بُکش» و طلبکار است پدریکه هم، موقعیتساز است و هم، پیوند دهنده، راوی روزنامهنگار با گذشته، و البته خود این سوال مواجه است که چهشده پدرش که سالها او را ول کرده و رفته حالا ناغافل سروکلهاش پیدا شده، سوالی که پسر تا پایان داستان زندگیاش با آن درگیر است:
«هیچوقت نفهمیدم طی آن دهسالی که غیبش زده بود، چهکار کرده است.»
حضور پدر در داستان و تغییراتی که بنابر الکلیبودن او برای قهرمان داستان، ایجاد میکند نقش کلیدی در داستان دارد و پایهایست برای درک زندگی برای پسر، که باوجود اینکه آرامش او را باحضور بیمقدمهاش، برهم میزند اما با مرور و گذر سالیان سال و گذشت عمر، زندگی او را معنا میبخشد و زمینهساز مروری بر گذشت زندگی، میشود که این موضوع درخور توجهاست.
تصویری که نویسنده از حضور پدر و پسر در شبنشینی میدهد، جزو لحظههای ماندگار و درخشان اثر است.
پدری که ظاهرا فردی لاابالی و یلخیمسلک است اما بهواقع بهدرستی موقعیتش در خدمت داستان قرار دارد و در بهدریافترسیدن قهرمان داستان تاثیرگذار است هرچند بهظاهر هیچحرفی برای گفتن ندارد.
هنر نویسنده در ایجاز کلامش است او بهخوبی و با احاطه قلم بیهیچپرداختی اضافهگویانه، مستقیم رفته سر اصل مطلب و از تعریف داستانش خارجنشده و همهچیز را بهقدری گفته و بیانکرده که در خدمت داستان بوده است. استفاده از موقعیت داستانی- حیطه شغلی و کاری قهرمان داستان- و تاثیرگذاریاش بر داستان، نکتهای موقعیتسنجانه است که نویسنده بهدرستی در راستای داستانگویی از آن استفاده کرده است و بهریتم خلاقه داستان کمک کرده است.
مواجهه روزنامهنگار با موضوع مطالبش که قهرمانان میدان مبارزه ورزشیاند بهخوبی در داستان دراماتیک وار درآمده و نشسته و لحنی حاکی از زندگی دارد و همینطور دوستی او با دوست روزنامهنگارش و چالشی که با او دارد و همینطور سردبیر و همکارانش دارد نیز از ویژگیهای درست پرداخت شده داستان است.
داستان، شروع و پایان درستی دارد، شروعی چالشبرانگیز که بهدرستی، مقدمه ورود به موقعیت داستان را مهیا میکند و زمینه را برای بازتاب زندگی قهرمان داستان ایجاد میکند؛ داستانی که به زندگی اجتماعی میپردازد و از آن سخن میگوید و با طنزی درخور تعمق، از تقابل موقعیت اجتماعی و وضعیت انسانی سخن میگوید.
و پایانی خواندنی دارد و این پایان، پایان زندگی پایاننیافته قهرمان داستان را نشان میدهد پایانی که با پایان پدر متفاوت و با پایان فرزند و البته نوه او نیز متفاوت است و نویسنده در طول داستان بهدقت و با جزییاتپردازی مناسب، زمینه را برای این ساخت دقیق و داستانی مهیا کردهاست:
«امشب، نشسته در ماسه و باد، دستگیرم میشود که میتوانستم همه این سالها را صرفهجویی کنم و باید با پدر میپریدم.
این را میگویم، و قادر نیستم حتی در همیشگی قرص خوابآورم را بالا ببرم. این را میگویم، و میدانم لحظهای که چشمهام را خواهمبست، بدتر هم خواهد شد.
تا آنموقع، در ساحل قدم میزنم. نمیدانم چرا، اما، طی این پیادهرویها، حس میکنم ماهیها نگاهم میکنند.»
و ایکاش نویسنده عنوان «موخره» را برای فصل پایانی داستان انتخاب نمیکرد شاید استفاده از «امروز دیروز»
برای نشاندادن گذر ایام انتخاب داستانی، برای اینفصل باشد.
این رمان با ترجمه اصغر نوری و از سوی انتشارات افق ارائه شده است.
نظر شما