«تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستاننویسی معاصر با نگاهی به رمانهای سووشون، جای خالی سلوچ، آتش بدون دود»، تألیف معصومه صادقی است که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
از این رو و بر اساس ترمینولوژی علمی بهتر است که هر اثر کهنی را کلاسیک نخوانیم. با این تعریف بسیاری از آثار مولوی، سعدی و دیگران که به صورت سنتی در گسترده ادبیات تعلیمی دستهبندی میشوند، ادبیات کلاسیک محسوب نمیشوند چرا که به لحاظ فرم، موضوع و درونمایه در این دسته جای نمیگیرند. درواقع در بسیاری از این آثار، نویسنده یا شاعر تنها از ابزار داستان برای بیان معنایی تعلیمی و اخلاقی، عرفانی و... بهره برده است.
اثر فوق که در حقیقت گسترشیافته و تکمیلشده پایاننامه کارشناسی ارشد معصومه صادقی است، در چهار فصل تنظیم شده است. فصل نخست با نام «کلیات و تعاریف»، به معرفی اجمالی شگردهای زبانی، آرایهها و صنایع ادبی و بررسی بوطیقای داستاننویسی و شیوه روایت در ادبیات داستانی کهن فارسی میپردازد. در این فصل، مفاهیم پایهای همچون نمادپردازی، التفات (تغییر زاویه دید)، داستان در داستان (قصه در قصه)، مداخلهگری راوی، انواع راوی بر اساس محل ایستادن و موضعگیری راوی، ویژگیهای سبکی و فرمی مثل کاربرد شعر در میان نثر، تأثیرات اندیشگانی (مضامین و درونمایهها) اسطورهپردازی و ... بیان شدهاند. نوع نگاه مولف به این مفاهیم پایه از دو جهت دارای اهمیت است. حضور برخی از آنها همچون نمادپردازی و داستان در داستان، به عنوان ویژگیهای شاخص و بارز داستانی در ادبیات کهن فارسی بدیهی و مشخص تلقی شده و مولف در ادبیات داستانی معاصر به دنبال رد پای آنها بوده است تا امتداد مسیر زایای هنر و ادبیات از گذشته تا کنون ترسیم شود. اما برخی دیگر همچون تغییر زاویهی دید، مداخلهگری راوی و... که بیشتر از دل نقد و بررسی ادبیات معاصر داخلی و خارجی برآمدهاند، نیز در ادبیات کهن فارسی سابقهها و بازنماییهای بسیاری دارند. مولف در فصلهای آتی در واقع به دنبال بررسی رد پای تأثیر ادبیات گذشته در داستاننویسی معاصر و کشف حضور نویافتههای منتقدانهی امروزی در ادبیان کهن است.
فصل دوم با عنوان «نظر نویسندگان و صاحبنظران عرصه داستان درباره تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستاننویسی معاصر»، نظر سیویک نویسندهی معاصر فارسی را دربارهی موضوع فوق به طور مستقیم معرفی میکند. به نظر میرسد کتاب فوق به دنبال پاسخ سوالاتی از این دست بوده است:
آیا از منظر خود این نویسندگان (داستاننویسان) معاصر فارسی، مطالعهی ادبیات کلاسیک فارسی بر داستاننویسی آنان تأثیر داشته است؟ اگر وجود این تأثیرپذیری تأیید شده، تا چه میزان عمدی و مستقیم بوده است؟ مثلا از نوع الهام گرفتن، بازتعریف درونمایه بر اساس مولفههای داستانی معاصر، وامگیری صرف درونمایه و پرداخت آن توسط خود نویسنده در داستانی جدید و امروزین و... بوده است؟ و تا چه میزان غیرعمدی و از طریق رسوخ این ادبیات در لایههای ذهن نویسنده و بازاحضار این خواندهها و دانستهها و اندوختهها در هنگام نوشتن بوده است؟
آیا اساساً مطالعهی ادبیات کهن فارسی برای داستاننویس معاصر لازم است؟ این لزوم در صورت وجود، در چه عرصههایی و کدام ویژگیهای نوشتن داستان بازنمایی دارد؟ آیا مطالعهی ادبیات کهن فارسی برای داستاننویس معاصر مفید است یا مضر؟ این فایده یا ضرر در چه عرصههایی و کدام ویژگیهای نوشتن داستان بازنمایی دارد؟
مولف هر جا که ممکن بوده از شیوه مصاحبه، بررسی مصاحبههای پیشین و نوشتههای غیرداستانی و اظهارنظرهای شخصی این نویسندگان (یا حتی در مواردی بازماندگان نزدیک آنها) در مورد ادبیات کلاسیک (کهن) و تأثیرات آن بر این اشخاص استفاده کرده است. همین روششناسی است که کتاب حاضر را از دایرهی نقد ادبی خارج و به عنوان اثری تألیفی معرفی میکند. بررسی نظر این نویسندگان معاصر اگر بر اساس سن یا دهههای فعالیت طبقهبندی میشد، میتوانست نتایج دستهبندیشدهتری ارائه و تحلیل گویاتری از میزان و نوع وجود این تأثیرات در آثار ادبیات معاصر فارسی به دست دهد. چرا که از جمالزاده تا ابوتراب خسروی (هرچند هر دو را به تعبیری معاصر میدانیم)، فاصله بسیار است. اگر پژوهش فوق بر آثار داستاننویسان معاصر و نه گردآوری و بررسی نظرات مستقیم آنها، متمرکز میشد، این پیشفرض میتوانست محقق شود که حاصل کار، با نگاهی نقادانهتر و با چارچوب نظری مشخصتر و بدون دخالت مستقیم نویسندگان معاصر، صرفا رد پای اثرات ادبیات کهن، از شگردها و شیوههای روایت گرفته تا سبکهای فرمی و آرایهها را بررسی کرده است. روشی که در فصل سوم بیشتر به آن پرداخته شده است.
فصل سوم با نام «بررسی رمانهای سووشون، جای خالی سلوچ و آتش بدون دود و تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در آنها» به بررسی این سه اثر شاخص میپردازد تا نمونهای عملی از بحثهای تئوری پیشین ارائه نماید. در هر مورد ابتدا خلاصهای از ماجرای رمان آورده میشود و نظر منتقدان دربارهی آن به صورت اجمالی معرفی میشود. سپس تأثیرات زبانی، شگردی و اندیشگانی هر یک بر اساس یافتههای حاصل از جمعبندی اطلاعات فصل پیشین بررسی میشود. فصل چهارم نیز با عنوان «فرجام سخن»، نتایج حاصل را بررسی، دستهبندی و به صورت فهرستوار ارائه میکند. از دستاوردهای پژوهش مذکور به دو مورد اشاره میشود که یکی بیشتر به فرم و دیگری به محتوی میپردازد. در متن کتاب دربارهی تأثیر محتوایی و ضرورت مطالعه آثار کهن فارسی برای داستاننویسی معاصر آمده است: «آشنایی و مطالعهی ادبیات کلاسیک برای یافتن مضامین، درونمایهها، سوژهها و تمهای داستانی موثر است. به ویژه برای آشنایی با اسطورهها، کهنالگوها، شخصیتهای متون کهن و بازآفرینی آنها در داستان معاصر، مطالعهی ادب کلاسیک که مهمترین منبع ما برای شناخت اسطورههاست، ضروری است.»
درباره تاثیر فرمی و زبانی و میزان مطلوب آن آمده است:
«در تاثیرپذیری زبانی از متون کلاسک باید به این نکته توجه داشت که کاربرد زبان و نثر کهن و نیز افراط در استفاده از آرایههای ادبی و زبان شاعرانه در داستان امروز آنجا که ضرورت روایت ایجاب نکند، نه تنها موجب زیبایی اثر نمیشود که مخل روایت و منافی اصول اولیهی داستانگویی است. زبان داستان باید روشن و واضح و مطابق زمان روایت باشد، استفاده از زبان کهن و نثر شاعرانه تنها در صورت اقتضای روایت، مناسب و به جاست، بنا بر این، این شکل بهرهگیری از ادبیات کهن، نیاز به دقت و هوشمندی دارد، تا زبان به کار رفته در خدمت داستان باشد و چون بار گرانی بر متن سنگینی نکند.»
کتاب حاضر را میتوان در حوزه مطالعات ادبی، مطالعات پیرامون ادبیات و نقد ادبی، اثری با جامعیت قابل قبول و در حوزه بررسیهای تطبیقی و تدقیقی کاری قابل توجه و استناد به حساب آورد.
نظر شما