نویسنده در ابتدای کتابش مینویسد: این کتاب دین من است! این کتاب کودکی من است و کودکی من زخمی بر وجود من. این کتاب برآمده از یک فاجعه است، فاجعهای که کودکی آن را با چشمان خود دیده است .این کتاب نشأت گرفته از نبرد من در زندگی است. در این کتاب درد من بر کاغذ سفید، شهادتی تاریخی درباره یک جنایت خونین به ثبت رسانده است و قلم و کاغذ انعکاس قدرت عقل و احساس من در مبارزه با فراموشی شدهاند. من با نوشتن آرامشی برای روح و روانم یافتم، مرهمی برای قلبم و عقوبتی برای یک جنایت!
در ایام نمایشگاه کتاب تهران زمانی که جوا آودیچ برای رونمایی کتابش در تهران به سر میبرد با وی گفتوگویی کردیم.
خانم آودیچ کتاب شما بیشتر به شکل خاطرات و دلنوشته است چرا این لحن را برای کتاب انتخاب کردید؟
عکسالعمل و بازتابی که از خوانندگان گرفتهام همین است که این کتاب دلی است و از دل و جان برآمده است. شاید دلیلش این است که این کتاب بدون پلن نوشته شده است و خودم را بهدست قلم سپردهام و آن چیزی که از دل و احساس بر میآید روی کاغذ جاری شده است. شاید یک وجه تمایزش این باشد که کتاب از دید یک کودکی است که خیلی زود بزرگ شده است.
اینکه از دید کودک نوشتهاید تعمد خاصی داشتید درحالیکه میتوانستید روایت را شکل دیگری بیان کنید؟
هدف خاصی نبوده است. دوست داشتم که کتاب اینطور ساده نوشته شود و در واقع از اینکه این برداشت میشود خوشحالم چون یک نگاه این بوده است که کتاب در دست بچههایی قرار گیرد که نسل آینده ما هستند.
آنچه در کتاب مشهود است تاکید زیاد بر فراموشی خاطرات است. دلیل این مسأله چه بوده؟
نیت خاصی نداشتم چون واقعیت همینطور بوده است. تقریباً 9سال از زندگی خودم را مطلقاً یادم نیست اما دوست داشتم که آن چیزهایی که یادم نیست و پدر و مادرم برایم گفتهاند همانطور بیان شود.
من کتاب را که خواندم برایم خیلی تأثربرانگیز بود که در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار میگرفتید. میخواهم ببینم در آن زمان در بوسنی و در زمان جنگ با مردمی که بهدلیل جنگ از یک منطقه آواره شدند احساس همدلی نبوده است؟
در زمان جنگ حس همدردی زیادی بین مردم میدیدیم اما جنگ که تمام شد انگار هر کس درگیر کار خودش شد و خودخواهی بین مردم بهوجود آمد و این چیزی که در کتاب نقل کردم همان حقیقتی است که در آن زمان اتفاق افتاد.
پس شما با نوشتن این کتاب قصد مبارزه داشتید علیه فراموشی جنگ و تبعات آن بر جامعه بوسنی؟
بله، قطعاً هدف اصلی همین بوده است.
نکته جذاب و مبهم در کتاب شما ماجرای پدر شما و البته ماجرای نجات وی از قتل عام دستهجمعی در سربنیتسا است. چرا در کتاب شما روایتی از نجات پدرتان نیست؟
پدرم راجع به این قضیه هیچوقت با ما صحبت نکرد شاید یک دلیلش این باشد که دوست نداشت با روایت عمق فاجعه که رخ داد ما را اذیت کند. تنها چیزی که ما از پدر میدانیم همان مسیر جنگل و راهی که میگفتند راه نجات است.
خودتان تابهحال به آن مسیر رفتید؟
نه نرفتم. البته من و برادرم دوست داریم این کار را بکنیم.
چرا نرفتید؟
پدرم دلیل اصلی است چرا که همیشه در حال مبارزه با همین احساساتش است.
کتاب شما بعد از چاپ در سال 2016 چه بازخوردی در بوسنی داشت؟
برخوردها خوب بوده است چه از طرف دانشآموزان و اساتید دانشگاه و دانشجویان و محافل دیگری که وجود دارند. همین که توانسته در بوسنی به چاپ دوم برسد به نظرم موفقیت بزرگی است؛ در کنار آن هم به انگلیسی و هم به فارسی ترجمه شد که در واقع نشان از موفقیت کتاب است.
مطلع شدم که در مدارس کشور شما صحبت از ماجرای جنگ بوسنی ممنوع است.بهعنوان نویسنده و کسی که خانوادهاش در این ماجرا صدمه خورده، نمیخواهید این جو را عوض کنید؟
من فکر میکنم این کار شدنی است و یکی از کارهایی که میتواند کمک کند همین انتشار خاطرات و روایتهاست که در حال انجام آن هستیم.
به نظرم وظیفه اصلی را ما داریم تا بتوانیم این قدمها را برداریم تا نسل کنونی در بوسنی بفهمد چه بلایی بر سر مردم کشورش آمده است.
ما باید این هدف را برای خودمان تعریف کنیم که واژه نسلکشی وارد منابع درسی ما بشود.
آیا تاکنون تلاش کردید که پدرتان بهعنوان یکی از بازماندگان آن نسلکشی فجیع و البته یکی از قهرمانان جنگ خاطرات و روایت خودش را بیان کند.
بله، سعی خودم را کردم ولی خب تاکنون موفق نشدم. پدرم در واقع در این قضیه یک دایرهالمعارف بزرگ از سرگذشتهاست نه فقط ایشان، تمام کسانی که واقعه سربنیتسا را پشت سر گذاشتند همینطور هستند.
نظر شما