این رمان روایت جوانی است که تازه از زندان بیرون آمده و در جستوجوی دختری است که مدتهاست از گمشدناش میگذرد. در خلال روایت ماجرای علاقه شخصیت اصلی به دختر، با فلاش بکهایی که زده میشود با واقعیات دیگر زندگی این مرد جوان نیز آشنا میشویم.
نویسنده با فصلهایی کوتاه، ریتمی سریع و وارد کردنِ شخصیتهایی فرعی مدام فضای اولیه کار را میگسترد و روایتش را به سمتی میبرد عملا غیرقابل پیشبینی. رازها و روزهای این قهرمان جوان کمکم گشوده میشوند و درمییابیم که او چگونه دچار این روزگار غریب شده و حالا چه طور با استفاده از حاشیهنوشتههای جزوه درسی دختری که دوستش دارد به خیابان میزند تا مگر بتواند او را که همه از یافتنش ناامید شدهاند، بیابد.
در این رمان با فضاهای متفاوتی روبهرو هستیم. نویسنده از فضاهای معمول روایی داستانهای شهری مانند کافه و آپارتمان فاصله گرفته و وارد مکانهایی ناملموستر مانند کارخانه، زندان، محلههای متوسط شهر و ... میشود. طبیعی است که چنین فضاهایی روایتهای متفاوتی نیز رقم میزند و بر شخصیت و گویش آنها نیز موثر است. در قسمتی از این رمان میخوانیم:
«گفتم : آخر سر فقط کِنفیش میمونه.
نشنید.
«خب تو تعریف کن. اسمش چیه؟»
برگشتم نگاهش کردم. نیشش باز شد و چشمکی زد.
«اصلا چطور شد که ایطو شد؟»
«چه میدونم چهطور شد. فعلا هم که...»
«آویزونی! حالا خداییش...»
اغلب کاراکترهای این رمان لهجه عجیبی دارند و نویسنده نیز در برخورد قهرمان جوان رمانش تعمدا بر این خصوصیت تاکید ویژه کرده است. برخی از قسمتهای رمان نیز در فضاهای آشناتری مانند دانشگاه رقم میخورد اما نویسنده در این فضاها نیز به دنبال توصیف حاشیه آن مکانها یعنی شهر و آدمهایی است که راوی قصهشان است:
« وقت خلوتی دانشگاه بود. هنوز بوی دود اگزوز مینیبوسها و اتوبوسهای سرویس کارمندان را میشد توی هوا شنید. قبلش کارمندها کمکم از توی ساختمانها بیرون میریختند و توی خیابان وسط دانشگاه دور هم جمع میشدند و تا سوت حرکت سرویسها زده شود، بچه های مهدکودکیشان میتوانستند دور نیمکتها دنبال هم بدوند و لابهلای دود ماشینها بخندند و بازی کنند. بعضی از دانشجوها هم یواشکی قاتی کارمندها سوار میشدند و چند دقیقه بعد همه جا ساکت میشد...»
رمان خواب آندلس در عین حال که یک رمان شهری است از توصیفات غیر شهری و حومهای نیز غافل نمانده است. نویسنده در این رمان با آوردن توصیفاتی از طبیعت بکر فضاهای حومه شهری و روستایی توازن جالبی میان لوکیشنهای داستانی خود برقرار کرده است:
« پدر میگفت حالا که تازه برق به ده پدریاش رسیده، دیگرکسی آنجا زندگی نمیکند. میگفت درخت آلوچه ترشی که پدربزرگش درست وسط تورفتگی بین دو قله کاشته تنها درخت کوه است و حالا از خود ده هم دیده میشود. از مادرش میگفت که با چشم بسته و فقط با مزهمزه کردن یک آلوچه هم میتوانست تشخیص دهد میوه کدام درخت شان است. دهخدا این چیزها را نمیدانسته،کسی هم بابت یک درخت آلوچه ترش تنها وسط کوه کتابی پانزده جلدی نمیخرد؛ با مقدمهاش میشود شانزده.»
رمان «خواب آندلس» رمانی است که مخاطب را کمکم درگیر خود میکند و خواننده هر چه جلوتر میرود با لایههای زیرین روایت بیشتر آشنا میشود. رازهایی که میان کاراکترها وجود دارد کمکم برملا میشود و گرههای داستانی به تدریج گشوده.
رمان «خواب آندلس» نوشته ناصر فرزینفر در زمستان 1396 در گروه کتابهای قفسه آبی نشر چشمه در 143 صفحه به قیمت 14000تومان در 500 نسخه منتشر شده است.
نظر شما