دومین روز نمایشگاه مثل روز نخست با استقبال مخاطبان روبهرو بود و مردم از حضور در کنار نویسندگان و شاعران مورد علاقهشان هستند.
به نمایشگاه برمیگردیم؛ راهی شبستان میشوم، در همین حین سایتهای خبری را چک میکنم. محسن جوادی، رئیس نمایشگاه سیویکم از استقبال بینظیر مردم گفته بود که انصافا در روز اول سنگتمام گذاشتهاند. هزاری هم که همه چیز فراهم باشد اما مردم استقبال نکنند، اتفاق خاصی رخ نمیدهد، مهم این حضور است، حضوری که لحظات لذتبخشی را فراهم میکند.
ساعت حدود 12 است و راهروهای شبستان را یکی پس از دیگری طی میکنم و در هر راهرو به صفی برمیخورم که دوستداران کتاب به راه انداختهاند تا با نویسنده و شاعر مورد علاقه خود عکس یادگاری بگیرند و کتاب را با امضای او داشته باشند.
به یکی از غرفههای پرفروش نمایشگاه میرسم، احمد پوری با کیفی روی دوش در گوشهای ایستاده است و با متانت خاصی در حال گفتوگو با مخاطبانش است، کمی آن طرفتر محمدسلمانی ایستاده است و عدهای در حال سلفی گرفتن با او هستند، بهزاد زرینپور که شعر دهه 70 بدون نام او معنا نداشت، نیز در نمایشگاه است و مشغول امضای کتابش برای مخاطبان است.
ساعت حدود دو است در راهرو شمار 9 در حال قدم زدن هستم که چشمم به استاد محمد محمدعلی میافتد، خالق «برهنه در باد»؛ استاد در حال قدم زدن است و هر چند ثانیه مجبور است که جواب سلام یکی از مخاطبانش را بدهد، بالاخره این فرصت زیاد برای علاقهمندان ادبیات فراهم نمیشود تا محمدعلی را ببینند، بنابراین نمیتوانند بیتفاوت از کنار او عبور کنند. به او نزدیک میشویم و بعد از سلام و احوال پرسی نظرش را درباره نمایشگاه جویا میشوم، او نیز از استقبال مردم خوشحال است و میگوید همین که مردم به بهانه کتاب دور هم جمع شدهاند، اتفاق مبارکی است.
ساعت حدود سه عصر است و جمعیت قابل توجهی مقابل یکی از نشرها به صف ایستادهاند، گویا قرار است که آقای گزارشگر، یعنی عادل فردوسیپور از ترجمه جدیدش رونمایی کند.
نمایشگاه جا برای سوزن انداختن ندارد و مردم بسیار خوشحال هستند که میتواند پا به پای نویسنده و شاعر مورد علاقه قدم بزنند و با آنها به گفتوگو بپردازند. در کل یکی از زیباییهای نمایشگاه کتاب، همین دورهم بودنهاست؛ این علاقه را میبینم و زیر لب شعر شهریار را زمزمه میکنم که «بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست».
نظر شما