جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۵
برای ایشی‌گورو و نجف دریابندری/بیست‌سال است که با ماست

در واکنش به تعلق گرفتن جایزه نوبل ادبیات 2017، احمد ابوالفتحی، داستان نویس، منتقد و روزنامه نگار یادداشتی نوشته است که در اختیار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) قرار داده است.


 احمد ابوالفتحی: مقدمه‌ی «بازمانده‌ی روز» برای من یکی از متونِ مهم در روندِ آموختنِ داستان‌نویسی بود. هم مفهومِ لحن را از مسیرِ آن مقدمه درک کردم و هم با تکنیکِ درخشانی که شهریارِ مندنی‌پور "گفتن‌نگفتن" می‌نامیدش آشنا شدم. تکنیکی که در هر داستانِ موفقِ مدرنی تا حدی خودنمایی می‌کند و یکی از اوج‌های بروزِ آن در بازمانده‌ی روز است. تکنیکی که با استعانت از مصرع معروفِ حکیم میرفندرسکی بهتر می‌توان توضیحش داد: صورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی. حالا این تکنیک از بدیهیات داستان‌نویسی ما شده اما سال 1375 گویا بسیار تازه بوده. من سالِ 1380 به کشف بازمانده‌ی روز نائل شدم و همان‌موقع هم این نوع از روایت بدیع و بکر بود و سخن گفتن از آن شوق برانگیز. این که سهل است. مفهوم لحن هم در 1375 مفهومِ آشنایی نبوده. اگر این نکته که لحنِ راوی در داستان الزامن لحن نویسنده یا مترجم نیست امر جاافتاده‌ای بود، لابد لازم نمی‌شد که برای رفع سوءتفاهم‌های احتمالی، نجف دریابندری در مقدمه‌ی بازمانده‌ی روز تلاش کند که مفهوم لحن را برای مخاطبش جا بیندازد. تلاشی بود که لااقل به من کمک کرد و چیزی یادم داد. 

 ایشی‌گورو در ذهنِ من بیش از آثارش با آن دو نکته که از مقدمه‌ی بازمانده‌ی روز یاد گرفتم پیوند دارد. راستش این است که بازمانده‌ی روز را در اولین برخورد با لذت نخواندم. شاید هم به این خاطر که بیشتر به چشمِ متنِ آموزشی به آن نگاه می‌کردم تا متنی برای لذت بردن. لذت را بعدها بردم و چه لذتِ نابی. لذتی که بعدتر به‌ویژه به وقتِ خواندنِ داستان‌های مجموعه‌ی شبانه‌ها تکرار شد. آن زمان در حالِ کشف موسیقی راک بودم و خواندنِ شبانه‌ها لذتی حیرت‌آور داشت.

بیست‌سال است که ایشی‌گورو با ماست. در این مدت نویسنده‌های زیادی آمده‌اند و رفته‌اند. سلبریتی‌وار درخشیده‌اند و مدتی بعد افول کرده‌اند. کجاست آن میلِ وافر برای خواندنِ آثار جمپا لاهیری یا لیری (یا هر تلفظ دیگری که درست است)؟ چرا تب تندش  این‌قدر زود به عرق نشست؟ هر چه خاک تبِ اوست بقای عمر تبِِ موراکامی باشد. برای محبوبیت جنابِ موراکامی آرزوی طول عمر می‌کنم و امیدوارم با فرو  نشستن تب، چیزی از ایشان باقی بماند هر چند امید ندارم که این اتفاق رخ بدهد... 

بیست‌سال است که ایشی‌گورو با ماست. کتاب‌هایش با ترجمه گاه متوسط و گاه بد و در موارد استثئایی قابل قبول در این بیست‌سال منتشر شده و فروش آنچنانی نداشته. سینه‌چاکانش هم (اگر سینه‌چاکی هم دارد) او را نامزد هرساله‌ی نوبل تلقی نمی‌کردند (یا کمتر این‌کار را می‌کردند.) ولی در این بیست سال او بود. همین حوالی بود و کارش درست بود و به ما یاد می‌داد و لذت می‌بخشید. نه خودش را توی چشممان فرو می‌کرد و نه برای دیده شدن گوش‌آزارانه جیغ می‌کشید. بود و آثاری منتشر می‌کرد که مشخصه‌ی اصلی‌شان «ادبیت»شان بود. آثاری که چیزی به جهانِ ادبیات اضافه می‌کردند. یاد می‌دادند. آثاری که باعث می‌شدند مقدمه‌هایی مملو از آموزش بر آن‌ها نوشته شود. آثاری از جنس سنگ زیرین آسیاب؛ آثاری که باید باشند تا آثار امثال موراکامی به پشتوانه‌ی آن‌ها بتوانند بچرخند. ادبیت را مصرف کنند و خودشان هم توسط مخاطبِ سینه‌چاک مصرف شوند و به اتمام برسند. در این بیست‌سال او بود و پیش از آن هم بود اگر چه ما نمی‌شناختیمش. بعد از این هم خواهد بود. حالا با نوبلی که گرفته بسیار بیش از پیش شناخته خواهد شد و صد البته که این شناخته شدن از نوع شناخته شدن اکثریت غالب برندگان نوبل نخواهد بود. برندگانی که مصرف شدند و به پایان رسیدند. او خواهد بود. از جمله نوبلیست‌هایی خواهد بود که نامشان فراموش نخواهد شد. شناختش را مدیونِ آقا نجف هستیم. پس جذابتر این بود که عکسش کنار آن بزرگِ ماندگار قرار بگیرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها