دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰
پادشاه شجاع ایرانی که تا آخرین نفس علیه مغولان جنگید

سلطان جلال‌الدین آخرین پادشاه قدرتمند خوارزمشاهیان در چنین روزی (19 تیرماه) به قتل رسید. سرنوشت این پادشاه ایرانی که به دلیل جسارت‌ها و شجاعت‌هایش در نبرد با مغولان از شهرت خاصی برخوردار است، همواره در پرده‌ای از ابهام قرار داشته است. به مناسبت این روز نگاهی به روایت‌های منابع مختلف درباره قتل وی خواهیم داشت.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- سلطان جلال‌الدین را آخرین پادشاه سلسله خوارزمشاهیان می‌دانند؛ پادشاهی که به دلیل شجاعت‌ و بی‌باکی‌اش در نبرد با مغولان به سوژه کتاب‌ها و رمان‌های تاریخی بسیاری تبدیل شده است. ما نیز به مناسبت سالروز کشته شدن پر رمز و راز این پادشاه ایرانی نگاهی بر کتاب «سیرت جلال‌الدین منکبرنی» اثر شهاب‌الدین محمد خرندزی زیدری نسوی انداختیم و تکه‌هایی از زندگی جلال‌الدین را روایت کردیم. اما قبل از پرداختن به این کتاب بهتر است مروری کوتاه بر منابع تاریخی داشته باشیم و اندکی درباره به قتل رسیدن وی کنکاش کنیم.

راز ناپدید شدن سلطان خوارزمشاهی

براساس کتاب «مجمع الانساب» شبانکاره‌ای تصرف آذربایجان، سلطان را وادار به اقداماتی کرد که عملا او را از مقابله با مغولان بازداشت؛ از جمله این اقدامات توجه سلطان به جهاد با گرجیان و فتح گرجستان در چندین مرتبه و تعرض به قلمرو ایوبیان و سلاجقه روم بود. در چنین اوضاع و احوالی جلال‌الدین در نظر داشت ابتدا نواحی مختلف ایران را از زیر سلطه خود درآورد و پس از آن با قدرت و نیروی بیشتری با مغولان وارد نبرد گردد؛ چرا که این فتوحات هم وضعیت سپاه او را بهبود می‌بخشید و بر ساز و برگ جنگی او می‌افزود، هم اعتبار و نفوذ وی را در جهان اسلام به منزله یک پادشاه غازی و حامی مسلمانان و سرکوب‌کننده کفار اضافه می‌کرد. سرکوب گرجیان به وسیله جلال‌الدین در اقدام مذکور و دیگر گرجستان گردید که شدیدترین سرکوبی انجام شده علیه گرجیان نسبت به دوره‌های پیش بود.

سلطان جلال‌الدین با خبر عبور جورماغون، سردار مغولی، از جیحون به سرعت به سوی تبریز حرکت کرد. به روایت جوینی و دیگر مورخان، سلطان برای خلیفه عباسی و سلاطین روم و شام پیامی مبنی بر درخواست کمک از آنان فرستاد «پیغام آنک لشکر جرار از عسا کر تتار در کثرت و شوکت چون مور و مار نه قلاع خواهد ماند نه امصار و مردان این طرف را رعب و هراس از ایشان در صمیم دل‌ها متمکن شده است و چون من از میان برخیزم به دست شما مقاومت ایشان ممکن نشود و من شما را سد سکندرم از شما هرکس یک فوج با علمی مدد دهند، دندان ایشان کند شود» اما از آنجا که همه از سیاست توسعه طلبانه جلال‌الدین نگران بودند پاسخی به تقاضای او داده نشد.

تمام تلاش‌های سلطان محمد، به خصوص سلطان جلال‌الدین در کسب تایید و همراهی خلیفه الناصرالدین الله بی‌‌نتیجه ماند و خلیفه حتی با وجود خطر سهمگین مغول حاضر به ایجاد روابط دوستانه با آنان نشد و همچنان به اقدامات خصمانه خویش علیه آنها ادامه داد. شبانکاره‌ای می‌نویسد، سلطان پس از چند مرتبه رویارویی با مغولان، سرانجام به سوی دیار بکر حرکت کرد. سپاه مغول به او رسیده، سپاهان او را تارومار کردند، اما به خود سلطان دست نیافتند. جلال‌الدین گریخت و دیگر هیچ خبری از او نشد.

منابع درباره سرنوشت سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، متفاوت نوشته‌اند؛ گروهی مانند جوینی در «تاریخ جهانگشای» گفته‌اند: پس از فرار به اکرادی پناه برد که طمع در لباس و جواهرات او کردند و او را به این علت به قتل رساندند. عده‌ای دیگر گفته‌اند: «او در نهایت ناامیدی از کار سلطنت به لباس اهل تصوف درآمد و خرقه‌ای پوشید و سردر جهان نهاد» و سرانجام گروهی دیگر معتقد بودند جلال‌الدین در اختفا به سر می‌برد تا در هنگام مناسب اقدام به قیام علیه مغولان کند. این عقیده به قدری شدت گرفت که از آن پس از سال‌های بسیار افرادی با نام جلال‌الدین از گوشه و کنار به پای خاسته، هیاهویی به راه می‌انداختند و به قول جوینی: «... بعد از سال‌ها هروقت در میان خلایق آوازه در افتادی که سلطان را به فلان موضع دیده‌اند... و هر کی چند در شهرها و نواحی بشارت می‌دادند که سلطان در فلان قلعه و بهمان بقعه است.»
 



سیرت جلال‌الدین منکبرنی

کتاب «سیرت جلال‌الدین منکبرنی» را شهاب‌‌الدین محمد خرندزی نوشته است که شش هفت سالی منشی جلال‌الدین بوده و در بسیاری از سفرها و لشکرکشی‌ها و میدان‌های کارزار با وی همراه بوده است. کتاب را اصلا به زبان عربی نوشته بوده و ظاهرا در همان قرن(قرن هفتم هجری) شخص دیگری آن را به فارسی ترجمه و تحریر کرده است.

در این کتاب درباره جلال‌الدین می‌خوانیم: «مردی اسمر، کوتاه بالا، ترک شکل ترکی گوی بود، احیانا به پارسی هم گفتی. اما شجاعت او از ذکر وقایعی که در اثناء کتاب شرح رفته است معلوم شده باشد. از تمامت لشکر دلیرتر بود، و حلمی تمام داشت، به هر چیز غصب نکردی، و دشنام ندادی. خنده او جز تبسم نبود. سخن بسیار نگفتی. عدل را دوست داشتی، و بر مردم عادل ثنا گفتی، و ترفیه رعیت دوست داشتی، اما چون زمان فترت بود غصب‌ها واقع شد.

در اول که از دیار هند به درآمد و وحشت قایم بود، به دارالخلافه بر شیوه پدر «خادمه المطواع منکر لی اب السلطان سنجر» می‌نوشت، و چون بر در خلاط از دارالخلافه در وی خلعت سلطنت پوشانید «عبده» نوشت و خطاب «سیدنا و مولانا، امیرالمومنین، و امام المسلمین، و خلیفه رب العالمین، امام المشارق و المغارب، المنیف علی الذوره العلیا من لوی بن غالب» کرد. و به سلطان علاءالدین کی‌قباد و ملوک مصر و شام نام خود و نام پدر منعوت به نعت السلطان می‌نوشت.

هرگز از آنچه عادت باشد، چون «خادمه» یا «محبه» یا «اخوره» ننوشت. هرگه که به بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل و اشباه او نوشتی آن علامت کردی به خطی هرچه زیباتر، و قلم علامت را دو شق فرمودی تا علامت غلیظ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌­تر آمدی. و در مبدآ طلوع او از هند خطاب او از دارالخلافه «الجناب الرفیع الخاقانی» بود. پیوسته اقتراح می‌کرد که او را به سلطان خطاب کنند، و اجابت نمی‌کردند، زیرا آن عادت نرفته بود که ملوک کبار را سلطان گویند. چون الحاح او به غایت شد در وقت خلع سلطنت «جنابعالی شهنشاهی» خطاب کردند.

در واقعا وفات او منتصف شوال سنه ثمان و عشرین و ستمائه بود. زهی بزرگ مصیبتی که اگر سپیده‌دم صدره خارا چاک زند، و شگرف نازله‌ای که اگر ماه منور رو به ناخن بخراشد و بخروشد، سزاوار بود! بل واجب است افلاک را که پلاس سیاه سواد پوشند، و نجوم را متعین که بر خاک و خاکستر نشینند. گمان آن است که اگر زمانه بر جای ماند، و روز بلا به شب رسد، و انجم را اجتماعی در لیل واقع شود، همه به یک بار در ویل درآیند، و در این مصیبت جوق جوق و جیل جیل لوحه کنند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها