یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۸
قصه‌های پهلوانان ایرانی فاش شد

مجموعه‌ای از قصه‌های پهلوانی 9 استان کشور با عنوان «رخصت مرشد» به قلم خسرو آقایاری از سوی انتشارات کتاب نیستان راهی کتابفروشی‌ها شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مجموعه‌ای 9 جلدی از قصه‌های پهلوانان 9 استان مختلف کشور با عنوان «رخصت مرشد» به قلم خسرو آقایاری از سوی انتشارات کتاب نیستان راهی کتابفروشی‌ها شده است.
 
در این مجموعه قصه‌هایی از معروف‌ترین پهلوانان کشور به تفکیک استان‌ها بیان شده است. و هر جلد به یک استان خاص اختصاص دارد. در نخستین جلد این مجموعه به پهلوانان استان اردبیل، در دومین جلد به پهلوانان استان تبریز، در سومین جلد به پهلوانان استان تهران، در چهارمین جلد به پهلوانان استان شیراز، در پنجمین جلد به پهلوانان استان قم، در ششمین جلد به پهلوانان استان کاشان، در هفتمین جلد به پهلوانان استان کرمانشاه، در هشتمین جلد به پهلوانان استان همدان، و در نهمین جلد به پهلوانان استان یزد پرداخته شده است.
 
به عنوان مثال در نهمین جلد این مجموعه قصه‌هایی از «پهلوان علی عسگر یزدی»، «پهلوان ابراهیم یزدی»‌، «پهلوان محمد مازار»، «پهلوان محمدعبدل (یزدی کوچک)»، «پهلوان استاد حاجی محمد کلاه‌مال»، «پهلوان محمدرضا صباغ» بیان شده است.
 
در بخشی از نهمین جلد این مجموعه می‌خوانیم: «استاد حاجی محمد میان‌دار زورخانه شاه برخلاف دیگر پهلوانان که همه قوی‌هیکل، و درشت‌اندام بودند، اندام کوچکی داشت و جزء ورزشکاران سبک‌وزن بود، ولی عجیب این بود که با همین اندام ریز، به‌خاطر تیزهوشی و کاردانی بر بسیاری از پهلوانان سنگین‌وزن به راحتی پیروز می‌شد. عجیب‌تر اینکه، پهلوان نام‌آور خطه یزد، پهلوان محمدعبدل که صاحب بازوبند پهلوانی بود، اعلام کرده بود در غیاب من و اوقاتی که من در تهران هستم، هرکس که وارد یزد شد و ادعای پهلوانی و کشتی‌گیری داشت، جوابش به عهده استاد حاجی محمد است.
روز جمعه بود و گروه زیادی از مردم علاقه‌مند برای تماشای ورزش پهلوانی به زورخانه مهم یزد، زورخانه میدان شاه آمده بودند. ورزشکاران دسته‌دسته وارد می‌شدند و خودشان را برای ورزش و کشتی آماده می‌کردند. استاد حاجی محمد که وارد شد، مرشد به احترام او به ضرب و زنگ زد و برای سلامتی‌اش طلب صلوات کرد.»
 
در پشت‌جلد کتاب «رخصت مرشد 5» که به معرفی پهلوانان استان قم می‌پردازد نیز می‌خوانیم: «حسابی گرم شده بود و پشت سر هم شنا می‌رفت و با صدای بلند برای خودش می‌خواند. تنش عرق کرده بود و بدنش سرحال آمده بود. با نشاط خاصی از زمین بلند شد، انگشتش را به خاک رساند و به لب گذاشت و به پیشانیش سایید و شروع به خم‌گیری و پا زدن کرد. چپ و راست پا می‌زد و دست و بالش را به شکل زیبایی تکان می‌داد و به دور خود می‌چرخید و فر می‌خورد. پای او، پای دوم، پای تبریزی! پای آخر را که زد، شروع کرد به دور خود چرخیدن. چرخ جنگلی می‌زد و با صدای بلند و با آهنگ خاصی برای خودش می‌خواند. بعد از مدتی چرخیدن، ایستاد. نگاهی به آسمان انداخت. دست‌هایش را بلند کرد و مشغول دعا شد:
ـ اول و آخر مردان عالم ختم به خیر!
صدایی از گوشه‌ی حیاط گفت: آمین!
نگاهی به پشت سر انداخت، کسی معلوم نبود. فکر کرد که شاید، خیالات بوده است. دوباره گفت:
ـ خداوند همه‌ی آن‌هایی را که در این راه به جوانمردی و درستی قدم زدند و سر به تیره تراب فرو بردند، مرشد و پهلوان و کهنه‌سوار، نوچه و نوخواسته و منکر علی لعنت، همه را قرین رحمت خود سازد.
با هم صدا را شنید که بلند گفت: آمین! دیگر توجهی نکرد.
ـ روح پوریای ولی شاد!
باز هم، همان صدا گفت: آمین!
صلواتی فرستاد و روی تخته سنگی، به طر ف قبله ایستاد. اقامه بست و مشغول نماز صبح شد.»

خسرو آقایاری در این مجموعه به شیوه بیان حکایت‌های قدیمی ایرانی از نظر جغرافیا و مختصات مکانی و زمانی و رخدادهای مرتبط با زندگی هر یک از پهلوانان از دوران کودکی و نوجوانی و خاستگاه و شیوه بزرگ شدن آنها در فضای اجتماعی و زیستی را بیان می‌کند.
 
مجموعه «رخصت مرشد» با شمارگان هزار و 200 نسخه از سوی انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها