یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی معتقد است آغازِ خواندن یک اثر مدتها پیش از صفحه نخست شروع شده و با رسیدن به انتهای متن هم به پایان نمیرسد و همچنان ادامه مییابد. وی در این یادداشت به دلایل و عناصر پیدا و پنهان فراوانی که در این زمینه موثر هستند، اشاره می کند.
اجازه دهید ابتدا به بررسی مفهوم «نقطه آغاز» در فرایند خواندن بپردازیم. کتابی را تصور کنید که به تازگی منتشر شده و شما از دوستانتان دربارهاش شنیدهاید. شاید هم معرفی و نقدی از آن را در سایت یا نشریهای خوانده باشید، اما هنوز موفق به مطالعه متن اصلی نشدهاید و در جستجوی یافتن فرصتی مناسب برای اینکار هستید تا سرانجام روزی حین قدم زدن در میان قفسههای یک کتابفروشی یا کتابخانه، ناگهان آنرا در میان انبوهی از آثار میبیند و مشتاقانه به مطالعه آن میپردازید. اما این نخستین دیدارتان با آن کتاب نیست و مواجهه شما با محتوایش مدتها قبل و متاثر از شنیدههایی که دربارهاش دارید، آغاز شده است. اگر دیگران آنرا ستوده باشند، انتظار دارید با متنی خواندنی و ارزشمند مواجه شوید. اگر بر آن خرده گرفته باشند، انتظار دارید نقصها و کاستیهایی در محتوا یا ساختارش بیابید. در نتیجه آغاز سفر شما برای قدم نهادن به قلمرو آن اثر، مدتها پیش در جایی بیرون از متن اصلی شروع شده است. فراتر از آن، اگر نویسنده را بشناسید و آثار قبلیاش را خوانده باشید، تمام دانستههای شما درباره بینش، نگرش و شیوه نگارش او بر شروع خواندن اثر جدید تاثیر میگذارد.
مولفههای دیگر هم در این میان نقشی اساسی دارند که کمتر به آنها توجه میکنیم. یکی از مهمترین عناصر نقشآفرین، موضع و میزان آشنایی شما با موضوع و مضمون اثر است. این سطح آشنایی نیز بر تعیین این نقطه آغاز موثر است. اگر در آن زمینه متخصص و صاحبنظر باشید چه بسا در مرور اولیه متن خود را از خواندن بسیاری بخشها بینیاز ببیند و اگر در آن عرصه مبتدی باشید، لازم است بخشهای مقدماتی را با دقت بیشتری بخوانید؛ حتی تصوری که از کارنامه ناشر هم دارید بر داوری شما موثر است.
اگر از نظر شما ناشری معتبر و حرفهای باشد با اعتماد بیشتری به متن میپردازید و اگر ناشر را نشناسید یا کارهای قبلیاش را به هر دلیل شایسته ندادید، چه بسا از همان آغاز برای خواندن متن دچار شک و تردید شوید. بنابراین، ما هرگز با ذهنی خالی با متن مواجه نمیشویم و تمام دانستههای ما درباره نویسنده، موضوع، ناشر و حتی شکل ظاهری اثر بر نوع فهمی که از آن خواهم داشت تاثیر میگذارد. ردپای این تاثیر هم مدتها پیش از شروع خواندن متن در ذهن ما حضور دارد. از اینرو، حتی پیش از آغاز مطالعه با توجه به مولفههایی که عرض کردم ما در شبکه ذهنی خود جایی برای اثر تازهای که میخواهیم بخوانیم، انتخاب کردهایم و سایه این جایگاه در سراسر فرایند خواندن گسترده است.
همین وضعیت در زمان رسیدن به آخرین صفحه کتاب وجود دارد. ظاهرا وقتی تمام صفحات را میخوانیم و به آخرین جمله میرسیم، کتاب مورد نظر را خواندهایم و تمام شده است، اما این پایان کار نیست، زیرا ردپایی از مضمون و محتوای آن اثر در ذهن ما باقی میماند و تمام رخدادهایی که بعدها به آن اثر مربوط باشد، به خوانش آن در ذهن ما استمرار میبخشد. آن کتاب لنز تازهای به ما میدهد که به کمک آن میتوانیم جهان را از منظری تازه بنگریم، واقعیتهایی جدید در اطرافمان بیابیم و پیوندهایی میان عناصر مختلف مرتبط به آن موضوع برقرار سازیم.
میتوانم با مثالی ساده از تجربه شخصی خودم این موضوع را بیشتر تشریح کنم. حدود پنج سال پیش کتاب «آموزش ستمدیدگان» اثر پائولو فریره را خواندم تا اینکه سال قبل کتاب دیگری به دستم رسید که درباره اندیشههای فریره بود. اثری با عنوان «بازخوانی پائولو فریره: با تمرکز بر کودک و آموزش کودکان» به قلم ناصر یوسفی که مطالعه آن منجر به نوشتن یادداشتی شد با عنوان «آیا آزادی ترسناک است» و در سایت لیزنا منتشر شد. بیتردید آنچه از کتاب نخست به خاطرم مانده و در ذهنم نقش بسته بود در چگونگی فهم کتاب دوم اهمیت داشت. از سویی دیگر با خواندن کتاب دوم به شناخت تازهای از اثر نخست رسیدم و به بازخوانی آن مشتاق شدم. گویی خواندن متن دوم متاثر از متن اول و بازخوانی متن نخست در سایه اطلاعی که از متن دوم بهدست آورده بودم شکل گرفت. هر چند بازیگران دیگری هم در این میان نقش دارند و من از وجود آنها و سهم هر یک بیخبرم؛ به این معنا که تمام آنچه در چهار سال بر ذهن من تاثیر گذاشته، در مطالعه کتاب دوم و بازخوانی کتاب اول موثر بوده است.
البته ماجرا به همینجا ختم نمیشود و این فرایند وجه دیگری هم دارد، زیرا آنچه در این مدت از آثار سایر متفکران حوزه علوم تربیتی خواندهام از یکسو متاثر از کتاب فریره بوده و از سوی دیگر به فهم تازهای از اندیشههای او کمک کرده است. در نتیجه این کنشها و واکنشهای ذهنی پیوسته و مستمر در بستر زمان جاریست. بنابراین، تعاملم با کتاب «آموزش ستمدیدگان» همچنان ادامه دارد و به پایان نرسیده است. مثل هر خواننده دیگری، خودِ این تعامل هم درون شبکهای درهم تنیده از تمام خواندهها، تجربهها و تأملاتی است که در این مدت در ذهنم شکل گرفته و پیوسته در حال تغییر است. هر چند به دلیل پیچیدگی این شبکه حتی خودمان هم نمیتوانیم به درستی حدود و ثغور آنرا بشناسیم. فقط میدانیم که مواجهه ما با هر متن جدید جایی در درون این شبکه شکل میگیرد و ما در سایه همین شبکه به هر متن معنا میبخشیم.
فرایند خواندن رخدادی پیچیده، پویا و پر فراز و نشیب است. نمیتوانیم بهسادگی آن را به انتقال اطلاعات از متن به ذهن محدود کنیم، زیرا این فرایند بسیار فراتر از آن و در فضایی چندبعدی و سیال رخ میدهد. آغاز و انجام آن هم مرزهای روشن و دقیقی ندارد. عناصر پیدا و پنهان فراوانی هم بر آن تاثیر میگذارند. در نتیجه، فهم ما از هر متن متاثر از بافتی است که در آن نفس میکشیم و زندگی میکنیم. به دلیل پیچیدگی این بافت و تعدد و تنوع مولفههای اثرگذار، در نهایت همانطور که در دانش هرمنوتیک مطرح میشود، فهم هر یک از ما از یک متن منحصر به فرد و متعلق به خود ماست. اما خود این فهمِ یگانه نیز دستخوش تغییر و تحولی مداوم است؛ ایستا و ماندگار نیست، پیوسته دگرگون میشود و از شکلی به شکل دیگر در میآید. گاهی رشد میکند، گسترش مییابد و وجوهی تازه به آن افزوده میشود. گاهی هم بخشهایی از آن محدود میشود، مفاهیمی تازه جای آنها را میگیرد یا بخشهایی هم در اثر فراموشی حذف میشود و از یاد میرود.
نظرات