«سوزانا راستین» ویراستار مجله گاردین گزارشی درباره «پاتریک دویت» تهیه کرده است و برای خوانندگان از خوششانسی وی در نویسنده شدن میگوید که خواندنی است.
اواسط دهه گذشته بود که «دویت» به نویسندهای موفق تبدیل شد. داستان دوم وی قصه یک گاوچران بود و عنوان بسیار جذابی داشت. «برادران آن خواهران» موفقیت عظیمی برای این نویسنده محسوب میشد. نامزد جایزه من بوکر 2011 شد و سال آینده کارگردان معروف «پالم آئودیارد» نسخه سینمایی آن را تولید خواهد کرد.
خبرنگار گاردین نویسنده را چند هفته پیش و قبل از انتشار کتاب بعدیاش که عنوان خوبی نداشت-«نوچه سرکارگر»- ملاقات کرد. خود وی معتقد بود این داستان میتواند تبدیل به سهگانه ماجراجویی جذابی شود.
کتاب داستان «لوسین ماینور» یا «لوسی» را روایت میکند که در 17 سالگی خانه را ترک کرده، سوار قطار شده و در دامنه برفی کوهی در قلعه «وان آکس» شغلی پیدا میکند. آنجا به عنوان زیردست سرکارگر باید به اقای «اولدرگولو» در خرید خانه کمک و از «بارون» دیوانهای که شبها در قلعه پرسه میزند دوری کند و از خلال این روزها و تجربیات، آرزوها و شخصیت واقعی خود را بیابد.
«بارون» در دهکده عاشق «کلارا» میشود اما کلارا خود عاشق یک سرباز است. بعد از چند بار ملاقات خانواده این دختر و آگاهی از حضور رقیب و خراب کردن وجهه خانواده آن سرباز در ذهن کلارا و خانوادهاش، لوسی وارد داستان میشود و نقش قهرمان قصه گوتیک شاهپریان را ایفا و عباراتی به کار میگیرد که برای خوانندگان داستانهای قبلی «ویت» آشنا است.
«ویت» که به تازگی 40 ساله شده کانادایی و در جزیرهای در ونکوور متولد شده است. وی که سومین پسر خانواده بود بچگی خود را در شمال آمریکا به سر برد. وی پدرش را اینگونه توصیف میکند: « پدرم از آن دسته آدمهایی است که اثر «در جاده» نوشته «جک کوراک» را خوانده و همچنان درگیر اتفاقات همان کتاب است.»
مادر او تحصیلات دانشگاهی برخوردار نبود و پدرش که به دانشگاه رفته بود حرفه نجاری را برگزید. «ویت» معتقد است پدرش علاقه به ادبیات را در او ایجاد کرد. بعد از ساعتها کار کردن در ساختمانهای مردم پدر به خانه میآمد، روی مبل مینشست و کتاب میخواند. والدینش به موسیقی علاقه داشتند و او هم به خواندن کتابهای مختلف و گوش کردن به انواع موسیقی علاقهمند شد. اما وی دوران مدرسه خوبی نداشت. «برای معلمها پذیرش این موضوع که من کتابهای متفاوتی میخوانم یا مانند بقیه دانشآموزان نیستم بسیار سخت بود.» وی به سیستم آموزشی اعتراض کرد، از مدرسه اخراج شد و به مواد مخدر و مشروبات الکلی روی آورد.
اما در میان راه پوچی که طی کرد احساس کرد شخصیتی جدید در حال متبلور شدن است. هنگام کار در رستورانهای مختلف به مطالعه روی آورد. رمانهای مختلف و چگونگی نگارششان را مورد تحلیل قرار داد و متوجه شد برای موفق شدن باید تلاش بیشتری کرده و کارش را جدی بگیرد. در دهه سوم زندگیاش بود که چندین داستان نوشت اما آنها را دور ریخت. در نهایت با تصاویر مختلفی که از مشتریان رستوران داشت داستانی متفاوت نوشت.
یک شب در محل کارش دستنوشته خود را به مردی داد که میگفت فیلمنامهنویس است. او هم داستان را خواند و خوشش آمد و آن را به آشنای دیگری داد که قبلاً در یک گروه موسیقی با مردی همکاری میکرد که حالا مدیربرنامه نویسندگان معروفی شده و با ناشران مختلفی در ارتباط بود.
«دویت» ازدواج کرده و فرزند پسری داشت و وقتی آن مدیربرنامه با وی تماس گرفت به واشنگتن نقلمکان کرده بود.
و چنین بود که حرفه رماننویسی وی آغاز شد. «شانس در زندگی این سه نفر-فیلنامهنویس، موزیسین، و مدیر برنامه-همه چیز را تغییر داد.» اما این شانس در کتاب اولش مؤثر نبود. کتاب اولش فروش خوبی نداشت و این نویسنده را به فکر فرو برد تا بیشتر روی داستان کتابش کار کند. «به نظرم کلمات و داستان در ذهن خواننده تاثیر شگرفی دارد پس تصمیم گرفتم روی این دو موضوع کار کنم.»
وقتی از تأثیرات و الهامات زندگیاش از او پرسیده شد مانند بسیاری از نویسندگان نام کتابهای شناختهشدهای را به میان نیاورد. فیلمهای کارگردان آلمانی «ورنر هرزوگ» تأثیر زیادی روی او گذاشت. وی در مدرسه و دانشگاه تحصیل نکرد اما خوشحال است که با وجود این کمبود در زندگیاش به آنچه میخواست دست یافت.
نظر شما