یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۳
پرچمدار همیشگی ادبیات آمریکای لاتین/ مقاله گاردین درباره زندگی و آثار مارکز

ترجمه اختصاصی ایبنا به نقل از گاردین _ گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیاییِ برنده جایزه ادبیات نوبل، پس از شهرت کتاب «صد سال تنهایی» به پرچمدار ادبیات آمریکای لاتین تبدیل شد.

متن زیر مقاله نشریه گاردین درباره این نویسنده تازه درگذشته است که می‌خوانید:

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیاییِ برنده جایزه نوبل، کسی که با رمان خود «صد سال تنهایی» ، موجب رونق زبان اسپانیایی و رئالیسم جادویی در سراسر جهان شد، در سن 87 سالگی درگذشت. وی در سوم آوریل سال جاری میلادی به دلیل پنومونی در بیمارستانی در مکزیکو سیتی بستری شده بود.

گارسیا مارکز، نویسنده ای بود که توانست همزمان موفقیت تجاری و تحسین منتقدان را به دست آورد و به پرچمدار ادبیات آمریکای لاتین تبدیل شود. وی مسیری ایجاد کرد برای برقراری مذاکرات میان چریک ها و دولت کلمبیا، با فیدل کاسترو دوستی برقرار کرد و با ماریو بارگاس یوسا، دوست و همکار سابق خود، دشمنی کرد؛ دشمن ای که 30 سال ادامه یافت.

باراک اوباما درباره درگذشت این نویسنده کلمبیایی، با اشاره به این موضوع که مارکز کتابی را که از روی رمانش کپی برداری شده بوده و توسط خود نویسنده به او عرضه شده بود گرامی داشت، افزود: جهان یکی از بزرگترین نویسندگان رویایی خود را از دست داده است. به خانواده و دوستان او تسلیت می گویم و امیدوارم  با این حقیقت که آثار گابو (لقب گارسیا مارکز) بین نسل های بعدی زنده بوده و زندگی خواهد کرد، تسکین یابند.

"خوان مانوئل سانتوس، رئيس جمهوری کلمبیا نیز روز گذشته گفت: هزاران سال تنهایی و غم و اندوه در مرگ بزرگترین مرد کلمبیا در تمام دوران. عرض همبستگی و تسلیت به همسر و خانواده اش ... چنین فرد بزرگی هرگز نمی‌میرد.

همچنین انریکه پنا نیتو، رئيس جمهوری مکزیک از جانب مکزیکو سیتی (مارکز جلای وطن کرده و این شهر را برای سکونت برگزیده بود) از درگذشت «یکی از بزرگترین نویسندگان زمان ما» ابراز تأسف کرد. لوئیس سپولودا، نویسنده اهل شیلی، در مصاحبه با روزنامه مکزیکی «رفورما» ابراز کرد: او یکی از مهم‌ترین نویسندگان قرن 20 در اسپانیا بود. مارکز مرکز ثقل رونق ادبی آمریکای لاتین به‌شمار می‌آمد؛ کسی که در صنعت ادبی انقلابی به پا کرد؛ تصور، شیوه داستان گویی و جهان ادبی همه چیز را دگرگون ساخت.

"گابریل گارسیا مارکز، ششم مارس سال 1927، در شهر کوچکی در نزدیکی ساحل شمالی کلمبیا متولد شد. 9 سال اول زندگی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. در بوگوتا در رشته حقوق به تحصیل پرداخت و در همین دوران به عنوان یک روزنامه نگار شروع به کار شد.

هنگامی که به روزنامه نگاری مشغول بود، گزارش داستانی «سرگذشت یک ملوان کلمبیایی» را منتشر کرد که بلوایی به‌پا کرد و باعث شد که او در سال 1955 به عنوان خبرنگار اعزامی به اروپا سفر کند. در همان سال نخستین رمان کوتاه خود تحت عنوان «توفان بزرگ» (leaf Storm) را منتشر کرد. او برای تحریر داستان های کوتاه و رمان های کوتاه خود با گرایش واقع گرایی از آثار ارنست همینگوی الهام می‌گرفت اما پس از انتشار رمان «ساعت شوم» (The Evil Hour) در سال 1962، ماکز خود را در بن بست یافت.

وی در سال 1981 در مصاحبه ای با مجله ادبی «پاریس ریویو» (The Paris Review) توضیح داد که چگونه تصمیم به نوشتن درباره دوران کودکی خود _دورانی که بیشتر درگیر گرایش‌های سیاسی بوده تا ادبیات روزنامه نگاری_ گرفته است. او می گوید: «همیشه دوست داشتم به دوران کودکی و روستای خیالی مانکوندو (در رمان توفان بزرگ) بازگردم اما همیشه چیز گمشده‌ای وجود داشت. پس از پنج سال بالاخره آهنگ درست را شناخت و این همان سبکی بود که مادربزرگم همیشه داستان هایش را بر اساس آن نقل می کرد. وی داستان هایی فرا طبیعی و فوق العاده می گفت، اما آن ها را کاملاً طبیعی نقل می کرد. هنگامی که بالاخره آهنگی درستی را که به آن عادت داشتم کشف کردم، 18 ماه تمام را نشستم و هر روز کار کردم.»

رمان «صد سال تنهایی» درست از جمله نخستین _جایی که سرهنگ Aureliano Buendía در مقابل جوخه آتش قرار گرفته و یک بعد از ظهر در سال ها پیش را به خاطر می آورد_ بدبختی ها و شوربختی های یک خانواده طی هفت نسل را نقل می کند. گارسیا مارکز در این رمان، داستان شهر آیینه‌های محکوم به فنا را به تصویر می کشد؛ شهری که در اعماق جنگل کلمبیا واقع شده است. وی در این رمان «چهره آتش گون» مادربزرگش هنگام روایت داستان های ارواح، قصه های عامیانه و افسانه های فرا طبیعی را احیا می کند.

این رمان بلافاصله به یکی از پرفروش ترین کتاب ها تبدیل شد. در اولین چاپ کتاب در در سال 1967، تمامی آن ها، 8000 نسخه از کتاب، در عرض یک هفته پس از انتشار آن به فروش رسیدند. پابلو نرودا، شاعر شیلی، ضمن ستایش این کتاب، آن را به عنوان «شاید بزرگترین الهامات در زبان اسپانیایی، پس از دون کیشوت سروانتس» خواند.

پس از آن رمان صد سال تنهایی برنده جوایز ادبی ایتالیا، فرانسه، ونزوئلا و بسیاری را نیز از آن خود کرد. این کتاب به بیش از 30 زبان ترجمه شده و بیش از 30 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسیده است.

گارسیا مارکز موجب ایجاد دوستی میان نویسندگانی همچون کارلوس فوئنتس، خولیو کورتازار و بارگاس یوسا شد. که این دوستی در دهه 1970، پس از آنکه بارگاس یوسا در بیرون سینمای مکزیکو سیتی به دوست کلمبیایی خود اهانت کرد، از هم پاشید.

پس از آن رمان «پاییز پدرسالار» که نویسنده آن را «شعر تنهایی قدرت» می نامند، در در سال 1975 میلادی منتشر شد. گارسیا مارکز در این رمان به روایت داستان رهبر مستبد از یک قوم کارائیبی که نامش ذکر نشده می‌پردازد؛ داستانی که البته شباهت بسیاری به دیکتاتورهای واقعی چون فرانسیسکو فرانکو، خوآن پرون و پینیلا دارد. وی به الهام گرفتن از تاریخ آمریکا لاتین در داستان هاس خود ادامه داد و با الهام از قتل یک کلمبیایی ثروتمند، رمان «وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده» (Chronicle of a Death Foretold) را در سال 1981 منتشر کرد.

این نویسنده یک سال بعد جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. آکادمی سوئد ضمن تجلیل از داستان، آن را اثری معرفی کرد که در آن «تخیل و واقع گرایی در جهانی غنی از تخیل در هم آمیخته ؛ زندگی و درگیری های یک قاره را منعکس می کند.» او در سخنرانی ای در مراسم استکهلم، تصویری از یک قاره کشید که مملو از «خشونت و دردی بی حد و اندازه» است؛ «قاره ای که منبع خلاقیت سیری ناپذیر، مملو از اندوه و زیبایی است.»

وی گفت: «شاعران و گداها، موسیقی‌دانان و پیامبران، رزمندگان و اراذل، همه مخلوقات این واقعیت لجام گسیخته هستند و ما تنها به اندکی تخیل نیاز داریم.»

داستان بعدی‌ای که گارسیا مارکز آن را باورپذیر ساخت، داستان پدر و مادرش بود. او در رمان «عشق سال های وبا» (Love in the Time of Cholera) _منتشر شده در سال 1985_ داستان عشق پدر و مادر خود را به تصویر می کشد. در این رمان به داستان عشق «فلورنتینو آریزو» و «فرمینا دازا» می پردازد؛، عشقی که با ازدواج فرمینا با پزشکی که در تلاش برای ریشه کن کردن وبا است، خاموش و 60 سال بعد دوباره خاکسترهای آن شعله ور می‌شود.

رمان «ژنرال در هزار توی خود» (General in his Labyrinth) که در سال 1989 منتشر شد، ترکیبی از واقعیت و داستان بوده و ماه های آخر زندگی «سیمون بولیوار» را روایت می کند.

اما گارسیا مارکز هرگز دست روزنامه نگاری نکشید و استدلال او این بود که روزنامه نگاری موجب در تماس بودن با جهان واقعی می ‌شود.

گزارش «بازگشت پنهانی به شیلی» (Clandestine in Chile) در سال 1986 منتشر شد. این گزارش داستان میگل لیتین را نقل می کند. این‌که چگونه این فیلمساز اهل شیلی برای ساخت یک فیلم مستند در مورد زندگی تحت رهبری ژنرال آگوستو پینوشه  مخفیانه به میهن خود، شیلی، سفر می کند.

«گزارش یک آدم ربایی» (News of a Kidnapping) نیز یکی دیگر از آثار گارسیا مارکز است که در آن نقل می کند که چگونه شخصیت های برجسته جامعه کلمبیا توسط کارتل مدلین ربوده  و زندانی می شوند.

وی همچنان به نوشتن ادامه داد. در سال 2002 خاطرات مربوط به دوران نخستین زندگی خود را منتشر کرد و سپس در سال 2004 رمان کوتاهی درباره وقایع نگاری اشتیاق یک پیر مرد به یک دختر نوجوان را منتشر کرد اما هرگز نتوانست موفقیت های پیشین خود را به دست آورد.

جیم گارسیا مارکز، برادر گارسیا مرکز در سال 2012 میلادی اعلام کرد که بردارش، پس از آن که به دلیل سرطان لنفاوی _در سال 1999 _ تحت شیمی درمانی قرار گرفته، هم اکنون از زوال عقل رنج می برد.

در سال 1981 از گارسیا مارکز درباره رویای او به عنوان یک نویسنده پرسیدند و او در پاسخ گفت: «این یک فاجعه است که جایزه نوبل را بگیری.» استدلال او این بود که نویسندگان با شهرت مبارزه می کنند، چرا که «شهرت به زندگی خصوصی شما حمله می‌کند و شما را از جهان حقیقی جدا می سازد.»

وی در ادامه گفت: «من دوست ندارم این را بگویم، زیرا هرگز صادقانه به نظر نخواهد رسید. اما واقعاً دوست دارم که کتاب هایم پس از مرگم منتشر شوند. بدین ترتیب  مجبور نخواهم بود درگیر شهرت شوم و همیشه یک نویسنده واقعی باقی خواهم ماند.»-

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها