ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
دوری از نغمه، هرگز نتوانسته بود بینمان فاصلهای ایجاد کند. در این چهار سالی هم که ما شیراز بودیم، چند بار همدیگر را دیدیم. هر سال نزدیک اربعین، من و مادرم و بیبی رقیه برای پختن شلهزرد نذری، به تهران میآمدیم. با اینکه در شیراز هم میشد شله زرد پخت، اما مادرم اصرار داشت که این بساط را در خانهی تهران علم کنیم. او به علویه خانم قول داده بود که اربعینها دود اجاق امام حسین، محله را بگیرد. علویه خانم چهل سال این اجاق را روشن نگه داشته بود و دغدغه داشت که مبادا پس از مرگش خاموش شود. میگفت این دود، محله را بیمه میکند.
دو سه روزی که ما برای شله زرد پزان به تهران میآمدیم، فرصت بسیار خوبی بود که من و نغمه دلی از عزا دربیاوریم و تا جایی که میشد همدیگر را حس کنیم. برای مدت باقیماندهی دوری، انرژی بگیریم. وقتی هم که دوباره از هم دور میشدیم نه تنها از هم بیخبر نبودیم که بیشترین مبلغ قبض تلفن خانههامان مربوط به صحبت کردن ما دوتا بود.
صفحه 49/ آقای سلیمان! میشود من بخوابم؟/ سید محمدرضا واحدی/ انتشارات تارونه/ چاپ اول/ سال 1391/ 248 صفحه/ 9000 تومان
نظر شما