«ليلا خيامي» از نويسندگان و شاعران حوزهي كودك و نوجوان است كه كتاب «لالاييهاي عاشورايي» را دربارهي واقعهي كربلا سروده است. هشت عنوان از داستانهاي عاشورايي او نيز در دست چاپ است.
او با بيان اينكه آثار عاشورايي بسياري براي كودكان و نوجوانان دارد، گفت: تنها كتاب منتشر شدهام در اين حوزه، «لالاييهاي عاشورايي» نام دارد.
وي افزود: از ديگر آثارم در اين حوزه مجموعهاي 12 جلدي با عنوان «قصههاي قبل از خواب» است كه يك جلد آن موضوع مذهبي دارد. در اين كتاب حدود هشت داستان عاشورايي دارم. البته هنوز از سوي انتشارات عروج انديشه در دست چاپ است و وارد بازار كتاب نشده است.
خيامي اظهار كرد: دربارهي محرم شعرهاي «لباس مشكي»، «ظهر عاشورا»، «محرم» و «دستهي سينهزني» را دارم كه در نشريات منتشر شدهاند اما هنوز بهصورت كتاب منتشر نشدهاند. داستانهايي هم در اين حوزه دارم كه از ميان آنها ميتوانم «هيئت علياكبر(ع)»، «ننه خاتون»، «نذري مامان» و «نقش شمر» را نام ببرم.
خيامي تا كنون كتابهايي با نامهاي «خواب خيالي»، «بازيهاي ملل»، «الاغ پرحرف»، مجموعهي شش جلدي «زيزيها»، مجموعهي چهار جلدي «نينيها»، مجموعهي «هفتهي فرشته»، «لالاييهاي عاشورايي»، «ديگر نميترسم از لولوي شبها»، «سلام مارمولك»، «بابابزرگم خادم است»، «كفش تقتقي دارم» و ... براي كودكان و نوجوانان منتشر كرده است.
از فعاليتهاي مطبوعاتي او نيز ميتوان به مسووليت صفحهي كودك روزنامهي خراسان به مدت 2 سال، همكاري با نشريات كودك و نوجوان پوپك، سروش كودكان، رشد نوآموز، باران، مليكا، كيهان بچهها و ... اشاره كرد.
او با برخي از كتابهايش مانند كتاب «سلام مارمولك» برگزيدهي كتاب سال سلام سال 82، كتاب «ديگر نميترسم از لولوي شبها» برگزيدهي جشنوارهي كتاب سال سلام 84، كتاب «بابابزرگم خادم است» برگزيدهي كتاب سال سلام سال 86 و برگزیدهي سومین جشنوارهي کتاب سال رضوی 1389، كتاب «كفش تقتقي دارم» برگزيدهي جشنوارهي دوسالانهي كتاب سلام و برگزيدهي جشنوارهي كتاب ناشران فرهنگي سال 88 و ... نام خود را جزو نويسندگان و شاعران شناخته شدهي حوزهي كودك و نوجوان رقم زده است.
دو عنوان از شعرهاي عاشورايي اين شاعر و نويسندهي حوزهي كودك و نوجوان را با هم ميخوانيم.
«محرم»
لباس مشکیام کو؟
محرم است الان
صدای طبل و زنجیر
میآید از خیابان
چه عالی میشود که
شوم من هم عزادار
بخوانم شعر و نوحه
میان دسته یک بار
بگیرم توی دستم
دو تا زنجیر سنگین
برای سینهزنها
بخوانم شعر غمگین
دلم آنجاست الان
کنار سینهزنها
بیاور زود مامان
لباس مشکیام را
«دستهی سینهزنی»
رد شد از کوچهی ما
دستهی سینهزنی
چای و شربت میداد
به همه پیرزنی
توی کوچه پیچید
باز بوی اسپند
شد صدای صلوات
از ته کوچه بلند
سنج میزد آرام
باز هم مردی پیر
دسته میرفت جلو
با صدای زنجیر
کاش من هم یکی از
سینهزنها بودم
با دو تا زنجیرم
کاش آنجا بودم
نظرات