جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۶
نوشتن به‌مثابه تفکر

ما ویژگی تفکرگریز رسانه‌های جمعی را جایگزین اندیشه می‌کنیم. ما درگیر اطلاعات هستیم، اما دیگر سعی نمی‌کنیم سؤالی ‌مطرح کنیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، آنچه در پی می‌آید چکیده گفت‌وگوی جیسون وایز با میلان کوندرا به بهانه انتشار «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» است.

چگونه شروع به نوشتن آخرین رمان خود، «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» کردید؟ منشأ آن چه بود؟ چگونه آن را توسعه دادید؟
 
ماجرای آن کم‌وبیش طولانی است. به عنوان مثال، ملاقات توماس و ترزا را می‌خواستم حدود 25 سال پیش بنویسم. «سبکی تحمل‌ناپذیر...» اولین رمانی بود که نوشتم، اما کاملا ناموفق از آب درآمد و آن را کنار گذاشتم. اما به هر حال این داستانی را که نمی‌دانستم چگونه بنویسم نزد خود نگاه داشتم. مدت زمان زیادی گذشت و در این فاصله رمان‌های دیگری نوشتم اما همیشه ‌این فکر که روزی به این داستان برمی‌گردم، در ذهنم بود. وقتی به فرانسه آمدم با خودم گفتم حالا این رمان را درباره توماس و ترزا می‌نویسم، هرچند در آن زمان نام‌های دیگری برایش در ذهن داشتم. اما این احساس را داشتم که به اندازه کافی برای انجام آن قوی نیستم، یا به اندازه کافی آماده. بنابراین، یک بار دیگر آن را به تعویق انداختم و «کتاب خنده و فراموشی» را شروع کردم. پس از اتمام آن کتاب، یک بار دیگر به نوشتن این رمان پرداختم. برای من، همیشه بحث کنترپوان است. شما داستانی دارید، مثلاً آن داستان تامینا در «کتاب خنده و فراموشی» که خیلی مرا مجذوب خود کرد، اما هیچ‌گاه آنچنان که می‌خواستم نبود. ناگهان به دنبال موتیف دیگری بودم که بتواند با این داستان هماهنگی ایجاد کند. این هماهنگی را در فکر پیوستن به آن با خاطره‌ای کاملا واقعی یافتم: مرگ پدرم. و در آن لحظه، فهمیدم که همین است که به دنبالش هستم. شاید اینجا هم همینطور باشد، نقطه مقابل این داستان همان سابینا و فرانتس بود. این جستجویی طولانی بود، یک سرگردانی تمام‌وکمال. لحظه‌ای که فهمیدم این داستان می‌تواند کارکرد رمان را داشته باشد، دیگر همه‌چیز آماده بود.
 
با این مفهوم از کنترپوان، چگونه می‌توانید تعادلی بین عناصر پیدا کنید؟ چگونه آن را جستجو می‌کنید؟
 
مسئله حساسیت است. می‌دانید، تمام نظریه‌‌هایی که به شما می گویم، پسینی هستند. هیچ‌گاه دقت نکردم که چند‌صدایی یعنی همین کاری که در کتاب‌هایم انجام می‌دهم. تنها پس از تفکر در این زمینه بود که توانستم این ارتباط را ایجاد کنم. بنابراین این روش مشخص است، اما کاملا خودانگیخته که درباره‌اش تصمیم‌گیری نکرده بودم.
 
بحث‌ها، بازی ایده‌ها، همیشه در میان داستان‌های شما حضور دارند. حتی عنوان آخرین رمان شما می‌تواند عنوان اثری فلسفی باشد. آیا تا به حال نگران این بوده‌اید که زیادی به قلمرو ایده‌ها نزدیک شده و جان‌مایه داستان را از دست بدهید؟
 
اصلا. البته از دیدگاه کسی مثل فلوبر، دخالت در داستان به این شکل غیرممکن است و بد‌سلیقگی. چراکه این زیبایی‌شناسی دیگری است که می‌خواهد نویسنده به طور کامل از مشاهدات عینی خود محو شود. اما زیبایی‌شناسی من متفاوت است: به نظرم قضیه کاملا برعکس است. من دوست دارم همه چیز مبتنی بر تفکر باشد. حتی اگر من بگویم که فلانی دارد چیزی می‌نوشد، این باید قضیه بخشی از یک تفکر باشد. اما منظورم نه لزوما تفکر فلسفی، یک شکل رمانیستی آن است. این متفاوت است. می‌دانید، این اشتباه است که ما فکر کردن را خسته‌کننده می‌دانیم. چنین فکری درست نیست. اندیشه رمان‌نویسی باید برعکس باشد. تفکر رمان‌نویسی توجه را به خود جلب می‌کند و اندیشه را به چیزی فریبنده بدل می‌کند. ما نسبت به اندیشه، که شاید مسئله انقلاب جامعه مدرن باشد، بی‌اعتماد هستیم، زیرا دیگر فکر نمی‌کنیم. یعنی وقتی کسی شروع به فکر کردن و تفکر می کند، کمی شوکه می‌شویم: آیا امکان دارد؟ چگونه؟ به نظر من رمان نوعی مراقبه است. اما می‌دانم که خلاف زمانه پیش می‌روم.
 
آدمی با خواندن قسمت‌هایی از رمان‌تان که در آن بحث ایده‌ها وجود دارد، ممکن است انتظار داشته باشد که سریع حوصله‌اش سر برود، اما این‌گونه نیست.
 
نه، چون همیشه این قضیه به داستان و موقعیت مرتبط است. همیشه به شخصیت‌ها مرتبط است. من در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» با نیچه شروع می‌کنم، اما آدمی متوجه نمی‌شود که این شروع با نیچه مقدمه‌ای است برای توماس، برای وجود مشکل‌ساز توماس. بنابراین، این مراقبه‌ای رمانتیک است که به یک شخصیت مرتبط است. ثانیاً این یک تحریک است. آنچه در مورد بازگشت ابدی می‌گویم، یک تحریک فکری است.
 
می‌گویید دارید برخلاف جریان غالب حرکت می‌کنید. جریان غالب امروزه چیست؟
 
اندیشه روزنامه‌نگاری. من فقط به مخالفت با سیر تکاملی رمان فکر نمی‌کنم. برعکس، این به روح زمانه مربوط است. ما کمتر و کمتر جایی برای فکر کردن، برای تفکر واقعی باقی می‌گذاریم. ما ویژگی تفکرگریز رسانه‌های جمعی را جایگزین اندیشه می‌کنیم. ما درگیر اطلاعات هستیم، اما دیگر سعی نمی‌کنیم سوالی ‌مطرح کنیم. توقف، تأمل، چیزی است که جامعه مدرن دیگر جایی برای آن قائل نیست.

منبع: 

http://www.jstor.org/stable/23016999

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها