شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۱
پدرسالاری با «صد سال تنهایی» و خودرو ضدگلوله!

نشریه نیویورک تایمز در مطلبی به بررسی برترین آثار داستانی و نیز غیرداستانی گابریل گارسیا مارکز، نویسنده شهیر کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات پرداخته است. به روایت این مطلب، مارکز دوست داشت رمانی بنویسد که مردم آن را بیشتر از «دون کیشوت» بخوانند و این‌گونه شد که شاهکار «صد سال تنهایی» را در هجده ماه نوشت. نویسنده معتقد است «پاییز پدرسالار» نوعی بیوگرافی مارکز است، چنانکه خود او نیز در جایی گفته: پدرسالار منم!

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورک تایمز- اکرم امینی: والدین گابیتو ادعا می‌کردند که او با روغن جگر کاد با دو مغز و حافظه یک فیل متولد شده است. او سال 1927 در آراکاتاکای کلمبیا به دنیا آمد، هرچند با توجه به تاریخ کلمبیا، معمولا خودش بر سال 1928 اصرار داشت: سال کشتار ننگین کارگران اعتصابی مزارع موز در سواحل کارائیب، یعنی سواحل مورد علاقه‌اش. او زمانی گفت که این اتفاق، احتمالا اولین خاطره‌اش است.

به این ترتیب، اسطوره گابریل گارسیا مارکز، جادوگر رئالیسم جادویی و برنده جایزه نوبل که حقیقت و داستان را مطابق با واقعیت‌های زندگی آمریکای لاتین تلفیق کرد، آغاز می‌شود. وسعت کار او به اندازه وسعت آمریکای لاتین است. فهرست آثار او- حداقل 24 کتاب شامل رمان‌، داستان‌ و آثار غیرداستانی- طیف وسیعی از موضوعات، از جنایی و عاشقانه تا تحلیل سیاسی و داستان‌های تاریخی را شامل می‌شود.
 
جذاب‌ترین بعد در آثار مارکز، جهان داستانی اوست. میچیکو کاکوتانی، منتقد نیویورک تایمز، در نقدی که پس از مرگ مارکز منتشر شد، جهان او را رؤیایی تب‌آلود توصیف کرد که در آن عشق، رنج و رستگاری، در چرخه‌ای بی‌پایان از زمان در حرکتند. او با ارائه وضعیت بشر به گونه‌ای انجیل‌مانند، حکمت کیهانی را با نوشتن در یک خط خلاصه می‌کرد. تقریبا همه داستان‌های او ریشه در تجربه زیسته‌اش داشت- مادرش دوست داشت یادآوری کند که او با رمز نوشته شده و مادرش، کلیددار است- و مضامین تکرار شونده را از عشق، حافظه، قدرت مطلق و جست‌وجوی هویت جمعی بیرون می‌کشید.
 
زندگی او خالی از جنجال هم نبود. دوستی او با فیدل کاسترو خشم اف‌بی‌آی را برانگیخت و برخی از چپ‌ها نسبت به مقاصد او بی‌اعتماد شدند. در یک بگو مگو، ماریو وارگاس یوسا، نویسنده پرویی و دوست قدیمی و رقیب ادبی همیشگی مارکز، مشتی زیر چشم او زد. در دهه 1990 مارکز دیگر در کشور خود امنیت نداشت و با خودرو ضدگلوله در خیابان‌های کلمبیا تردد می‌کرد. او سرانجام به مکزیکوسیتی رفت و سال 2014 در آنجا درگذشت.
 
با همه این‌ها، مارکز همچنان در ادبیات آمریکای لاتین حضور پررنگی دارد و به عنوان سنجه‌ای در این منطقه عمل می‌کند- نسل جدید نویسندگان یا به او ادای احترام کرده یا خود را علیه جریان او تعریف می‌کنند. کتاب‌های او آن‌قدر خوب می‌فروشند که حتی نسخه‌های غیرقانونی آنها هنوز به طور گسترده منتشر می‌شوند و شوخ‌طبعی و طنز خودمانی او را با حاشیه‌های ناهموار و متن ناکامل، منتشر می‌کنند.
 
صدسال تنهایی: بزرگ‌ترین اثر 
«صد سال تنهایی» (1967) را می‌توان بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اثر مارکز دانست. او همیشه برنامه‌های بزرگی برای این کتاب داشت که محفلی برای موضوعات اصلی بود که در بقیه آثارش توسعه داد. این کتاب، تاریخ زادگاه او در کلمبیا و دریای کارائیب است، جایی که اسپانیایی‌ها برای اولین بار شکست خوردند و پروژه آمریکای لاتین از آنجا آغاز شد. این کتاب، گابریل گارسیا مارکز در ذات و اصل خود است.
 
این رمان داستان قبیله اسطوره‌ای بوئندیا به رهبری خوزه آرکادیو بوئندیا و شهر ماکوندو را به عنوان تمثیلی از زادگاه مارکز و در کل، آمریکای لاتین روایت می‌کند. این کتاب که در آستانه دوران وحشت و سرکوب در سراسر آمریکای جنوبی منتشر شد، تمثیلی غیرقابل انکار از امپریالیسم است: فجایع طبیعی، جنگ‌های داخلی و طاعون بی‌خوابی وجود دارد. ماکوندو یکی پس از دیگری از فجایع جان سالم به در می‌برد- از جمله نسخه داستانی کشتار موز در سال 1928- تا اینکه شهر در نهایت بر اثر یک طوفان محو می‌شود، همانطور که در دست‌نوشته‌ای که در نهایت توسط آخرین نواده بوئندیا رمزگشایی شده، پیش‌بینی شده است.
 
فقط 18 ماه طول کشید تا مارکز «صد سال تنهایی» را بنویسد، اگرچه او نزدیک به دو دهه را صرف فکر کردن به داستان در ذهنش کرد. او در حین جور کردن مطالب رمان «توفان برگ»- جایی برای آزمایش اولیه ماکوندو و شخصیت‌هایش - به برادرش گفت: «این خوب است، اما من چیزی می‌نویسم که مردم آن را بیشتر از کیشوت بخوانند»، و این ادعای دوری نبود.
 
عشق سال‌های وبا: یک رمانتیک بی‌پناه 
دهه 1930 است. پنجاه و یک سال و 9 ماه و چهار روز از زمانی می‌گذرد که عشق زندگی فلورنتینو آریزا، فرمینا دازای زیبا، او را به خاطر یک پزشک پولدار ترک کرده است. اما هنگامی که رقیب او به شکلی ناگهانی و به دلیلی مسخره می‌میرد (در حال تعقیب طوطی روی درخت) فلورنتینو به بازی برمی‌گردد.

به این ترتیب، «عشق سال‌های وبا» (1985) شروع می‌شود که در آن، همانطور که توماس پینچون در نقد خود برای تایمز نوشت، «پیمان ابدی قلبی در برابر شرایط پیچیده جهان قرار گرفته است». به اواخر دهه 1800 برمی‌گردیم، به آغاز شیوع وبا که این شهر خیالی کارائیب را در نیم قرن آینده فراخواهد گرفت. در طول داستان، شاهد نامزدی و شکوفایی عشق بین فلورنتینو و فرمینا هستیم، عشقی که از طریق نامه و تلگراف‌ها آشکار می‌شود، تا اینکه توسط پدر فرمینا که او را برای دکتر جوونال اوربینو مناسب تشخیص می‌دهد، به یکباره پایان می‌یابد. فلورنتینو، شاعری که محکوم به جست‌وجوی مادام‌العمر عشق است، به عنوان یک اپراتور تلگراف کار می‌کند و وارد ۶۲۲ «رابطه بلندمدت» دیگر می‌شود و در عین حال، وفاداری خود را به عشق واقعی‌اش حفظ می‌کند.

مارکز داستان این رمان را در حوالی خانه خودش الهام گرفت. پدرش، گابریل الیجیو گارسیا، فردی اغواگر و مسلط به شعر و آهنگ‌های عاشقانه بود که در زمان فراغت از کار با لوئیزا سانتیاگا روابط عاشقانه برقرار کرد و مورد خشم خانواده آن زن قرار گرفت. گویی مارکز داستان آنها را در ذهنش تغییر و به سادگی از آنجا گزارش داده است.

زائران غریب: باید جلو عذاب را بگیرم
داستان‌های «زائران غریب» (1992) همچون یک تفریح و ضمیمه‌ای سرگرم‌کننده بر آثار مارکز عمل می‌کند. در این داستان‌ها، یک پیشگو به تدریج دارایی یک خانواده برجسته وینی را با فروش رویاهای خود به آنها تصاحب می‌کند. یک زوج فقیر اهل کارائیب در پاریس وقتی متوجه می‌شوند که رئیس‌جمهور مخلوعشان در فقر و تبعید زندگی می‌کند، به او رحم می‌کنند. زنی که ماشینش در صحرای مونگروس اسپانیا خراب می‌شود، به اشتباه در یک پناهگاه پذیرفته می‌شود و شوهرش که یک شعبده‌باز کاباره است، او را به تلافی به خاطر خیانت خیالی در آنجا رها می‌کند. کنایه‌های طالع‌بینانه و بی‌رحمی‌های عجیبی در این قصه‌ها وجود دارد: گفته می‌شود که داشتن علامت خورشید یا علامت طلوع، بهانه‌ای برای حماقت نیست. در ناپل، حتی خدا در ماه اوت به تعطیلات می‌رود. و گروهی متشکل از چند انگلیسی در تعطیلات به عنوان «یک مرد بارها تکرار شده در یک سالن آینه» توصیف می‌شود. همه این داستان‌ها، آمریکایی‌های لاتین در اروپا را نشان می‌دهد که مارکز درگیر تاریخ، هویت و سرنوشت آنهاست.

ژنرال در هزارتوی خود: شاید نفرین شده‌ام!
 احساس می‌کنید گم شده‌اید؟ آیا زندگی‌تان به هم ریخته است؟ «ژنرال در هزارتوی خود» (1989)، روایتی تخیلی از چهره انقلابی، سیمون بولیوار، معروف به «نجات‌بخش» آمریکای جنوبی را امتحان کنید. بولیوار که به دلیل بیماری پژمرده شده و توسط دولتی که به ایجاد آن کمک کرده، طرد شده است، آخرین سفر را در رودخانه ماگدالنا آغاز می‎کند و با بازدید از مکان‌های نبرد شکوه و خیانت گذشته، زندگی خود را بررسی می‌کند. پادشاه اسپانیا شکست خورده، اما آمریکای جنوبی متحدی که او آرزوی آن را داشت، با دسیسه و حسادت، ترور و کودتا، از هم پاشیده است.
این رمان تاریخی سوگوار برای گذشته قاره از نگاه اولین رویاپرداز سرخورده آن است. خلاصه کتاب، برگرفته از نامه‌ای است که بولیوار در سال 1823 نوشته و خلاصه آن این است: «به نظر می‌رسد که شیطان زندگی من را کنترل می‌کند.»
 
وقایع‌نگاری یک مرگ پیش‌بینی شده: لذت کند و کاو در زندگی دیگران!
در شهر سوکره همه می‌دانستند که سانتیاگو ناسار، قهرمان «وقایع‌نگاری یک مرگ پیش‌بینی شده» (1981)، قرار است در صبح روز ورود اسقف کشته شود- به جز خود ناسار. قاتلان او، دوقلوهای ویکاریو، به هرکسی که می‌پرسید، گفته بودند که او را به خاطر خراب کردن ازدواج خواهرشان خواهند کشت. بیست سال بعد، راوی- که در کنار خود  مارکز است- به زادگاهش باز می‌گردد تا قتل را بازسازی کند. آنچه در گفت‌وگوها می‌بینیم، راز یک قتل در داستانی از طبقات، دسیسه‌ها و تحرک اجتماعی در شهرهای کوچک است که در نهایت، کل جامعه را متهم می‌کند. 

رسوایی قرن: مارکز روزنامه‌نگار
 گارسیا مارکز با کار در اتاق‌های خبر در سراسر قاره آمریکا و به عنوان خبرنگار در اروپا، آمریکا و... کارکشته شد. او کتاب‌های غیرداستانی قابل‌توجهی منتشر کرد، از جمله روایتی پر تعلیق از مجموعه‌ای از آدم‌ربایی‌ها در دوران پابلو اسکوبار در کلمبیا، با این حال «رسوایی قرن» (2019)- مجموعه‌ای از مقالات او برای روزنامه‌های مختلف که بین سال‌های 1950 تا 1984 منتشر شده‌اند- که پس از مرگش منتشر شد- تنوع بیشتری از کارهای او را نشان می‌دهد. گزارشی درباره بت‌پرستی در روستایی از لاسیرپ کلمبیا، عواقب عجیب خشکسالی در کاراکاس و برخورد کوتاه و ناگهانی او با ارنست همینگوی به عنوان یک جوان 28 ساله ساکن پاریس، از جمله مطالب قابل توجه این کتاب است.

نویسنده یا دیکتاتور پدر سالار؟
زندگی‌نامه مارکز در سال 2008 به قلم جرالد مارتین نوشته شد، اما به نظر می‌رسد «پاییز پدرسالار» (1975) مانند نوعی بیوگرافی ماورایی در مورد مارکز عمل می‌کند، داستان دیکتاتوری سالخورده که نامش، کشور بی‌نامش در دریای کارائیب را به وحشت می‌اندازد. دوستی را که مظنون به خیانت است، کباب می‌کنند و در یک ضیافت می‌گذارند. اعضای حلقه درونی دیکتاتور پس از اینکه او خود را به مردن می‌زند، با مسلسل گلوله‌باران می‌شوند. در یک نقطه، دریای کارائیب به آمریکا فروخته می‌شود که آن را تراشیده و تکه تکه به آریزونا می‌فرستد. مارکز از این کتاب به عنوان «شعری درباره تنهایی قدرت» یاد کرده و آن را بهترین رمان خود نیز نامیده است، رمانی که بی شکل، منحط و غنایی است و از دیکتاتورهای بی‌شماری از آمریکای لاتین و فراتر از آن الهام می‌گیرد. او یک بار به جرالد مارتین گفته بود: «پدرسالار، منم. وقتی این را نمی فهمی، چگونه می‌خواهی زندگینامه من را بنویسی؟»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها