سه‌شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۹
چون زنم عاشق آلبر کامو بود نویسنده شدم!

مهدی آذری می‌گوید: زنم عاشق آلبر کامو بود و عکس او را همیشه در کیفش حمل می‌کرد من هم تصمیم گرفتم این رقیب خوشتیب را بطور کاملا عاقلانه از سر راهم بردارم و نویسنده شوم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مهدی آذری نویسنده اهل مراغه در مجموعه داستان «این زندگی برای چند ماه اجاره داده می‌شود» با بیانی جدید به سراغ موضوعاتی چون روابط انسان‌ها و تنهایی‌شان در قرن اخیر رفته است. او با ایجاد فضایی سورئال در داستان‌ها موضوعات و دغدغه‌های دنیای مدرن را بازگو کرده است. این مجموعه که شامل 62 داستان کوتاه و خیلی کوتاه است به تازگی در نشر روزبهان منتشر شده. در ادامه گفت‌وگوی ایبنا با مهدی آذری را می‌خوانید.

قبل از پرداختن به مجموعه داستان در مورد نوشتن و از شروع کارتان بگویید؟
زنم عاشق آلبر کامو بود. دیوارهای اتاق از عکس‌های آلبر پر شده بود حتی عکس پرسنلی از آلبر را داخل کیف پولش، کنار عکس من حمل می‌کرد. بعضی وقت‌ها که یواشکی کیف پولش را بازرسی می‌کردم، عکس خودم را از زیر عکس آلبرکامو درمی‌آوردم و در سمت راستش می‌گذاشتم. با توجه به شناختی که از فیزیک خودم داشتم این حق را به زنم می‌دادم که آلبر را دوست داشته باشد. باور کنید نه بخاطر حسودی بلکه بیشتر بخاطر ایجاد تفاهم و صمیمیت زناشویی، بارها از نامزدم خواستم بجای اسمم به من آلبر بگوید که بعد از چند بار صدا زدن گفت اصلا بهت نمی‌آید راست هم می‌گفت با وزن صد و بیست کیلوگرمی و کله‌ای نیم تاس اصلا جسم و صورتم برازنده آلبر نبود. بالاخره تصمیم گرفتم این رقیب خوشتیب را بطور کاملا عاقلانه از سر راهم بردارم. ابتدا موهایی شبیه به موهای آلبر کاشتم اما اصلا شبیه‌اش نشدم کم کردن وزن هم جواب نداد. بالاخره تصمیم اساسی را گرفتم یک روز ساعت سه صبح از خواب بیدار شدم ابتدا عکس آلبر را از کیف پول زنم درآوردم با خودکار قرمز ریش و سبیل مضحکی روی صورتش کشیدم و سپس با همان خودکار تا صبح اولین داستانم را نوشتم.

البته ناگفته نماند که همان روز زنم از من بخاطر تجاوز به حریم بسیار خصوصی‌اش و تخریب اموال بسیار محرمانه‌اش شکایت کرد و همان روز از من طلاق گرفت و من را از خانه بیرون انداخت. با همان داستانی که صبح آن روز با خودکار قرمز نوشته بودم و یک چمدان پر از لباس،  آن شب را روی نیمکت پارک جلوی خانه سر کردم. از فرصت بی‌خوابی روی نیمکت، استفاده کردم و دومین داستانم را همان جا با همان خودکار نوشتم و با خودم گفتم ای آلبر عزیز اگر تو یکبار بخاطر پارتی بازی و نفوذ ژان پل سارتر جایزه نوبل را گرفتی، من دو بار این جایزه را بخاطر استعداد ذاتی و شایستگی خودم دریافت خواهم کرد.
 
 در مورد کلیت مجموعه داستان برایمان بگویید؟ اغلب داستان‌ها موضوعاتی مثل مرگ و روابط آدم‌ها را می­‌سازند این دغدغه از کجا نشات می‌گیرد؟
­ کلیت مجموعه داستان فکر کنم کمتر از دویست و پنجاه گرم باشد البته بدون حساب وزن روی جلد. این دغدغه‌هایی که فرمودید بی‌شک از آلبر لعنتی و نیمکت بی‌ریخت وسط پارک نشات می‌گیرند، خیلی معذرت می‌خواهم لطفا کلمه  «لعنتی» و «بی ریخت» را پاک کنید دوست دارم جنتلمن باشم حتی در مقابل مرده‌ها و اشیا. یک هفته تمام روی همان نیمکت پارک خوابیدم و هر روز دو و سه داستان کوتاه نوشتم. زنم منظورم زن سابقم مجبور بود هر روز دوبار از پارک رد بشود یکبار ساعت هفت و نیم صبح موقع رفتن سرکار و یکبار ساعت چهار و نیم بعد ازظهر موقع برگشتن از سرکار. ساعت هفت صبح فرم موهایم را شبیه فرم موهای آلبر می کردم و پشت سر زن سابقم می‌دویدم و بلند بلند داستان‌هایی که شب قبل روی نیمکت نوشته بودم را برایش می‌خوندم اما مثل همیشه سریع‌تر از من حرکت می‌کرد  و من خیلی عقب می‌ماندم و مجبور می‌شدم با صدای بلند داستان‌هایم را برایش بخوانم که باعث اعتراض همسایه خواب دوست‌مان می‌شد. بعد ازظهرها این رویارویی در جهت عکسش اتفاق می افتاد. روبرویش عقب عقب حرکت می‌کردم و داستان‌هایم را برایش می‌خواندم.

چند روزی از داخل پارک رد نشد و داستان‌هایم روی دستم باد کرد و اما بعد از چند روز او را دست در دست مرد آلبر شکلی دیدم که با خوشحالی از وسط پارک رد می‌شدند. از آن روز به بعد، من هم داستان‌هایم را برای پیرزنی که هر روز ساعت ده صبح گل‌های بالکنش را آبیاری می‌کرد بلند بلند می‌خواندم. زیر بالکنش می‌ایستادم و با صدای مجذوب کننده (صدایم را تغییر می‌دادم) داستان‌هایم را برایش هدیه می‌کردم. با خوشرویی سرش را تکان می‌داد و من هم به خواندن و نوشتن داستان‌ها تشویق می‌شدم. این اواخرا متوجه شدم که وی ناشنوای مادرزاد بوده است. خدا رحمتش کند کاری به مشکل مادرزادیش ندارم مهم آن بود که در آن زمان بحرانی روحیه خوبی به من داد و جای خالی زنم را گرفت.

فضای داستانی حاکم به مجموعه گاهی رئالیست جادویی و گاهی سورئالی و فانتزی می‌­شود کمی راجع به آن توضیح می­‌دهید؟
نمی‌دانم، این تنوع طلبی از کودکی جزئی از سلیقه من را تشکیل می‌داد. یادم هست وقتی مادرم من را برای خرید گوجه‌فرنگی می‌فرستاد، سعی می‌کردم گوجه‌هایی با شکل‌های مختلف را انتخاب کنم. در کنار گوجه پهن، گوجه تخم مرغی شکل و در کنار آن هم گوجه‌ای کاملا کره‌ای را انتخاب می‌کردم. انتخاب من دقیقه‌ها طول می‌کشید و دقت می‌کردم هیچ گوجه‌ای شبیه به دیگری نباشد. اما هیچگاه گوجه‌ای را که کاملا شبیه به گوجه باشد انتخاب نکردم. رئالیسم جادویی، فانتزی و سورئال هم شبیه تنوع موجود در داخل سبد گوجه‌ها است. اما مشکلم با رئالیسم به هیج گوجه‌ای ربطی ندارد بیشتر تقصیر شماره عدسی عینکم و رنگ شیشه‌های آنها هست که همیشه شماره‌اش یکی دو تا از شماره واقعی چشمم بالاتر بوده و رنگ شیشه‌هایش بیشتر اوقات فیروزه‌ای بوده که هیچگاه نتوانستم واقعیت‌ها را یا به قول شما رئال‌ها را رئال ببینم.
  
در داستان­‌ها جزییات کاملا حذف شده‌­اند و قصه‌ها به کوتاهی بیان می­‌شوند. تعمدی داشتید یا فضای  قصه این گونه ایجاب می‌کرد؟
شما از بلایی که سر کلمات می‌آید خبردار نیستید. کلمات بخاطر استفاده بی رویه متاسفانه از شکل افتاده‌اند و به سختی می‌شود تشخیص داد که قبلا چه شکلی بوده‌اند. من به نوبه خودم ترجیح می‌دهم از کلمات کمتر استفاده کنم تا در بی شکل شدنش کمترین نقشی داشته باشم. به شما هم توصیه می‌کنم که در مصرف کلمات صرفه جویی کنید.  فکر می‌کنم بایستی هر چه زودتر سازمان حمایت از حقوق کلمات تشکیل بشود.
 
مشغول کار جدیدی هستید؟ کمی از آن برایمان بگویید.
بله، الان مشغول ساختن کلمه‌ای هستم که بخاطر جنس حروفش بتواند در مقابل مصرف بی‌رویه مقاومت کند و از شکل نیافتد. این کوچکترین کاری است که می‌توانم در حق کلمات انجام دهم.

مجموعه داستان «این زندگی برای چند ماه اجاره داده می‌شود» در 168 صفحه و با قیمت 42هزارتومان از سوی نشر روزبهان منتشر شده است.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها