يدالله قائمپناه، پژوهشگر عرفان، در نشست «دانش عرفان در شاهنامه» گفت: فردوسي در عصر شكوفايي عرفان ميزيست و به يقين حقيقتي را يافته بود كه با سرودن شاهنامه قصد القاي آن به مخاطبانش را داشت. او با خلق اين اثر در پي قصهپردازي و عرض اندام نبود.\
موحدفر در ابتدا به برنامههاي بنياد فردوسي در همايش زمستان امسال كرواسي و اختصاص دو هفته از بيست و دو روز اين همايش به فرهنگ ايران خبر داد.
موحدفر پهلويان ايران باستان را از آغازگران حكمت و عرفان دانست و گفت: آنان بودند كه حكمت و فلسفه را در دنيا رواج دادند.
سپس قائمپناه درباره آشنايي فردوسي با عرفان و تصوف گفت: عدهاي معتقدند كه شاهنامه ارتباطي با عرفان ندارد، زيرا فردوسي خردگرا بود، اما توجه داشته باشيم كه خردگرايي فردوسي با خردگرايي خشك ناصرخسرو تفاوت دارد.
وي افزود: فردوسي در قرن چهارم خراسان بزرگ ميزيست، قرني كه عرفاي نامي نظير خرقاني، ابوعلي دقاقي و بسطامي در اوج بودند. با توجه به اين كه فردوسي اهل مطالعه و خرد بود، آيا ميتوان ادعا كرد كه او با پايگاههاي عظيم عرفاني كه دستكم شهرت بسيار در ايران داشتند بيخبر بوده باشد؟
قائمپناه يادآور شد: شايد سوال شود كه چرا با اين وجود، اشارهاي مستقيم به تصوف و عرفان در شاهنامه نشده است. در پاسخ بايد گفت كه فردوسي خردگرا بود و بسياري از آموزههاي تصوف را قبول نداشت. به اعتقاد من، او اشارهاي مستقيم به اين آموزهها نداشت، چرا كه اين اشارهها را تبليغي براي تصوف برميشمرد، تصوفي كه در آن روزگار مخالفان بسيار در ميان فقها و عالمان ديني داشت. وي به بخشهايي از عرفان و تصوف پرداخت كه با خردگرايي همگون بود.
وي مصرع آغازين شاهنامه؛ «به نام خداوند جان و خرد» را داراي درونمايه عرفاني دانست و گفت: در اين مصرع سه عنصر خدا، جان و خرد وجود دارد كه نخستين آنها اشاره به خالق، دومين آنها اشاره به مخلوق و سومين آنها اشاره به عقل و دانش دارد.
پژهشگر حوزه عرفان ادامه داد: اگر نگاهي به آيه «اقراء باسم ربك الذي خلق» داشته باشيم، در خواهيم يافت كه عناصر آن با مصرع آغازين شاهنامه مشترك است. «اقراء» را ميتوان به معناي خواندن و دانش دانست. «رب» اشاره به خدا و «خلق» اشاره به مخلوق دارد. به بيان ديگر، مصرع نخستين شاهنامه را ميتوان ترجمه فارسي اين آيه پنداشت.
وي شاهنامه را داراي واژگان عرفاني دانست و گفت: عدهاي از هواداران پيوند شاهنامه با عرفان، معتقدند كه ميتوان واژههايي در اين اثر يافت كه بتوان از آنها استنباط عرفاني داشت. براي نمونه، كيخسرو را به معناي «پير مراد»، رستم را به معناي «انسان كامل» و سهراب را به معناي «نفس رستم» گرفت.
قائمپناه به مخالفت برخي كارشناسان با پيوند دادن شاهنامه به عرفان اشاره كرد و در پاسخ به اين مخالفتها گفت: شاهنامه را بايد نظير زميني قابل كشت در نظر گرفت كه ميتوان درختهاي متفاوتي را در آن كاشت؛ درخت تاريخ، اسطوره و يك روز هم درخت عرفان. بنابراين نبايد به بررسي اين كتاب سترگ از زاويه عرفان بدبين بود.
وي با اشاره به برخي از قرائتهاي عارفانه از شاهنامه؛ از ايام گذشته تاكنون گفت: درباره برداشت عارفانه از داستان مرگ رستم به دست شغاد بايد گفت كه چاهي كه رستم و رخش در اين داستان هر دو به آن ميافتند، نهايت قوس و نزولي است كه عرفا آن ياد ميكنند. قوس و نزول مرحلهاي است كه انسان پس از تعيّن در جهان و زندگي در كثرت، بار ديگر فرد و تنها ميشود. در واقع، چاه سكويي است براي عروج.
وي درباره برداشتهاي عارفانه از داستان گذر سياوش از آتش گفت: سودابه در اين داستان نمادي از شيطان است كه قرآن معرفي ميكند. البته شيطان بودن سودابه ارتباطي به زن بودن او ندارد، زيرا در عرفان، زن به دليل قدرت آفرينندگي، برتر از مرد شمرده ميشود. آن آتش كه سياوش وادار به گذر از آن شده نيز نماد عشق است، همانگونه كه غزالي و عينالقضات همداني عشق را آتشي ميپندارند كه ميسوزاند. مولوي نيز در شعر آغازين مثنوي ميگويد؛ «آتش است اين بانگ ني و نيست باد / هر كه اين آتش ندارد نيست باد.» سياوش عاشق است، اما نه عاشق ابليس، به همين دليل با موفقيت از آتش عبور ميكند.
قائمپناه كيكاووس شاهنامه را از منظر عرفاني شخصيتي مثبت برشمرد و گفت: آنچه درباره كيكاووس در شاهنامه ميخوانيم، تصويرگر شخصيتي منفي است، اما من او را «پير رستم» ميدانم كه نقشي مثبت را در داستان بر عهده ميگيرد. سجاده را به «مي» رنگين كردن به ظاهر خوب نيست، ظاهر منفي و باطن مثبت را در داستان خضر و موسي نيز ميبينيم.
وي افزود: كيكاووس هنگام مرگ سهراب، نوشدارو را به او نميساند، زيرا از اتحاد رستم و سهراب و به خطر افتادن تاج و تختاش ميهراسيد. رستم پهلوان بود و ترسي از كيكاووس نداشت، اما با اين وجود از اهمالكاري او خشمگين نشد و بر او نتافت. همين امر نشان ميدهد كه فردوسي سهراب را به مثابه نفس رستم تصور ميكرد، نفسي كه به كمك كيكاووس، پير داستان، كشته شد. كيكاووس در هنگام مرگ سهراب، رستم را چنين دلداري ميدهد كه در پس هر تولدي مرگي نهفته است و مرگ قاعده دنياست. با كشته شدن نفس است كه فناء فيالله محقق ميشود.
قائمپناه يادآور شد: با نگاهي اين چنين به شاهنامه، متوجه رخنه كردن عرفان در اين كتاب ميشويم. فردوسي به يقين در شاهنامه به دنبال القاي حقيقتي به مخاطبانش بود. او قصد قصهپردازي و عرض اندام نداشت.
نظر شما