سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – لیلا عبداللهی: عجیب است که نویسندهای در ابعاد پروسپر مریمه، پس از گذشت بیش از ۱۵۰ سال از مرگش، ناگهان در فضای فرهنگی ایران جان دوبارهای میگیرد. طی سالهای ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۴، شاهد ترجمه و انتشار آثار این کلاسیکنویس فرانسوی بودهایم؛ گویی جامعه ادبی ایران در نیمه دهه اول قرن پانزدهم خورشیدی، گمشده خود را در ایجازِ گزنده و نگاهِ عاری از تظاهرِ او یافته است. انتشار سه اثر کلیدی او یعنی «کارمن» و «لوکیس» (نشر افق، ترجمه محمود گودرزی) و «کلمبا» (نشر فرهنگ معاصر، ترجمه شهلا خسروشاهی) نشان از رنسانسی دارد که مریمه را از غبارِ تاریخ بیرون کشیده و به متنِ دغدغههای معاصر پرتاب کرده است.
پروسپر مریمه (۱۸۰۳–۱۸۷۰) شخصیت متناقضی داشت. او همزمان یک دیپلمات عالیرتبه، سناتور، بازرس کل بناهای تاریخی فرانسه و یکی از نزدیکان دربار ناپلئون سوم بود، اما در پس این نقابِ رسمی، نویسندهای بیرحم و جسور نهفته بود. اهمیت مریمه در ادبیات فرانسه از آن رو است که او پل ارتباطی میان رمانتیسمِ پرشورِ نسل ویکتور هوگو و واقعگراییِ خشک و دقیقِ نسل بعد مانند گوستاو فلوبر شد.
مریمه برخلاف معاصرانش که به اطناب و توصیفاتِ کشدار علاقه داشتند، به ایجاز شهرت داشت. او معتقد بود نویسنده نباید احساسات خود را به خواننده تحمیل کند، بلکه باید با گزارشی دقیق و گاه سرد، فاجعه را پیش چشم او بگذارد تا خودِ واقعیت، تکاندهنده باشد. او یک «باستانشناس» بود، نه فقط در دنیای اشیاء، بلکه در دنیای غرایز بشری؛ او به دنبال کشفِ بقایای توحش و بدویت در قلبِ تمدنِ پاریسی بود.
کلمبا: حماسه انتقام در کوهستانهای کورس
«کلمبا» مجموعه یک داستان بلند به نام «کلمبا» و دو داستان دیگر (ماتئو فالکُن و ونوس شهر ایل) است که با ترجمه شهلا خسروشاهی از سوی نشر فرهنگ معاصر منتشر شده است. داستان «کلمبا» (۱۸۴۰) یکی از درخشانترین نمونههای تقابل «قانون» و «سنت» در آثار مریمه است. سنتبوو - منتقد ادبی - مینویسد: «کلمبا شاهکاری است که در اینجا همه در موردش متفقالقولاند.» داستان در جزیره کورس اتفاق میافتد؛ سرزمینی که در آن زمان به «وندتا» یا همان خونخواهیهای قبیلهای مشهور بود. قهرمان داستان، دختری به نام کلمبا است که مظهرِ ارادهای خللناپذیر برای انتقام خون پدر است. او برادرش، اورسو، را که یک افسر تحصیلکرده و متأثر از فرهنگِ متمدنِ فرانسه است، تحت فشار میگذارد تا به سنتهای خشن زادگاهش بازگردد و انتقام بگیرد. مریمه در این اثر، با ظرافتی شگفتانگیز نشان میدهد که چگونه تمدن در برابر قدرتِ بدویِ خاک و خون شکست میخورد. «کلمبا» تنها یک داستان حادثهای نیست، بلکه مطالعهای مردمشناسانه درباره شرافت و خشونت است که با نثری چنان پیراسته نوشته شده که خواننده را تا آخرین لحظه در تعلیق نگه میدارد.

کارمن: زنی که نمادِ آزادی و ویرانی شد
بدون شک، «کارمن» (۱۸۴۵) مشهورترین اثر مریمه و یکی از شمایلهای ادبیات جهان است؛ این کتاب با ترجمه محمود گودرزی از سوی نشر افق منتشر شده است. (علاوه بر کارمن، کتاب شامل چند داستان دیگر به نامهای ونوس شهر ایل، ماتئو فالکونه، تامانگو، بازی نرد، و گلدان اتروسکی نیز است.) کارمن، دختر کولیِ آندلسی، فراتر از یک شخصیت داستانی، به یک «کهنالگو» تبدیل شده است. او تجسمِ آزادیِ مطلق است که هیچ قانونی، حتی عشق، نمیتواند او را به بند بکشد.
مریمه در «کارمن» از تکنیک «داستان در داستان» استفاده میکند. او به عنوان یک راوی-پژوهشگر وارد صحنه میشود و داستانِ سقوطِ اخلاقیِ «دون خوزه» را روایت میکند؛ سربازی وظیفهشناس که تحت تأثیر افسونِ کارمن به یک قاچاقچی و در نهایت یک قاتل تبدیل میشود. اهمیت کارمن در این است که مریمه برخلاف رمانتیکهای همعصرش، از او یک فرشته یا یک قربانی مظلوم نمیسازد. کارمن زنی است خطرناک، دروغگو و بیوفا، اما بااینحال، او چنان اصالتی در انتخابِ مرگ بر اسارت دارد که خواننده نمیتواند او را نستاید.
شهرت «کارمن» مدیون اپرای بینظیر ژرژ بیزه است که یکی از محبوبترین اپراهای تاریخ شد. همچنین سینما بارها به سراغ این شخصیت رفته است؛ از «کارمن» ِ کارلوس سائورا با آن رقصهای فلامنکوی جادویی تا اقتباسهای مدرنتر، همگی نشان از قدرتِ خلقِ شخصیتی دارند که مریمه حدود ۱۸۰ سال پیش به جهان هدیه داد.

لوکیس؛ وحشت در آستانه واقعیت
داستان «لوکیس» (۱۸۶۹) وجه دیگری از نبوغ پروسپر مریمه را به نمایش میگذارد: «ادبیات فانتزی و غریب». این کتاب نیز با ترجمه محمود گودرزی از سوی نشر افق منتشر شده است. علاوه بر لوکیس، داستانهای کوچه خانم لوکرتزیا، اتاق آبی و ساحرههای اسپانیایی نیز در این کتاب گنجانده شدهاند.
در این داستان که در لیتوانی میگذرد، مریمه به سراغ افسانههای فولکلور و موجوداتِ دگردیس (انسان-خرس) میرود. «لوکیس» (که در زبان لیتوانیایی به معنای خرس است) داستانی است درباره کنتی که شایعه شده فرزندِ یک خرس است. مریمه در اینجا استادِ ایجادِ تردید است. او تا پایان داستان به شما نمیگوید که آیا با یک پدیده ماوراءطبیعی روبهرو هستید یا یک جنون انسانی. او از «ترسِ پنهان» استفاده میکند؛ ترسی که در جزئیات کوچک، در بوها و در رفتارهای نامتعارف نفوذ کرده است. این اثر یکی از پیشروترین داستانهای وحشت در ادبیات فرانسه محسوب میشود که بر نویسندگان بعدی این ژانر تأثیری عمیق گذاشت.
در خصوص اقتباسهای سینمایی از داستان «لوکیس»، برجستهترین نمونه، فیلم «لوکیس؛ دستنوشتههای پروفسور ویتنباخ» (۱۹۷۰) به کارگردانی یانوش مایفسکی، فیلمساز شهیر لهستانی است که توانسته با درکی عمیق از بومشناسی و فولکلورِ وهمآلود جنگلهای شمال شرق اروپا، اتمسفر خفقانآور مریمه را بازسازی کند؛ این اثر که با استقبال منتقدان و دریافت جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره سیتخس همراه بود، به جای تکیه بر جلوههای بصری برای نمایش دگردیسی، بر بازی درخشان «جوزف دوریاش» در نقش کنت شمت تمرکز دارد تا از طریق نگاههای خیره و حرکات بدنی غریب، بیدارشدنِ موجودی درنده زیر پوست یک اشرافزاده را القا کند؛ همچنین فیلم با وفاداری به ساختار روایت مریمه و استفاده از زاویه دید عقلانیِ پروفسور ویتنباخ در فضایی آکنده از طراحیهای بصری سرد و قصرهای نمور، موفق میشود همان «ترس پنهان» و تردیدِ میانِ جنون انسانی و پدیدههای ماوراءطبیعی را که جوهره اصلی متن مریمه است، به شکلی تکاندهنده به تصویر بکشد.

اهمیت مریمه در فرانسه و جهان
در فرانسه، مریمه را استادِ «نوولا» (داستان بلند) میدانند. او قالبِ داستان کوتاه را در فرانسه به کمال رساند. آکادمی فرانسه او را به دلیل تسلط خیرهکنندهاش بر زبان و تواناییاش در بازسازیِ اتمسفرِ سرزمینهای غریب (از اسپانیا تا روسیه) ستود. او همچنین نخستین کسی بود که ادبیات روسیه (بهویژه پوشکین و تورگنیف) را به فرانسویها معرفی کرد و خود تحت تأثیر واقعگراییِ روسی بود.
منتقدان برجستهای چون سنتبوو، مریمه را به دلیل «وضوحِ کلاسیک» و «فقدانِ خودنمایی در نویسندگی» تحسین میکردند. او نویسندهای است که برای کلماتش خسیسی میکند؛ هر واژه در جای درست خود نشسته است و هیچ صفتِ اضافهای در متن دیده نمیشود. این همان چیزی است که به آثار او ماندگاری بخشیده است؛ چراکه او به جای بازی با احساساتِ زودگذر، بر روی غرایزِ ابدیِ بشری دست گذاشته است. او در یکی از نامههایش مینویسد: «من از آدمهایی که بیش از حد صمیمی هستند میترسم؛ ترجیح میدهم حقیقت را در سردیِ یک سنگِ تراشخورده پیدا کنم.» و آثار او دقیقاً همین هستند: سنگهایی تراشخورده، سرد، اما به غایت زیبا و ابدی.
نظر شما