سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - لیلا عبداللهی: اِولین وُ با نام کاملِ آرتُر اِولین جان سنت جان وُ (۱۹۰۳-۱۹۶۶) یکی از برجستهترین و مسلطترین نثرنویسان انگلیسیزبان قرن بیستم است. او میراثی از رمانها، بیوگرافیها و سفرنامهها را بر جای گذاشت، اما شهرت اصلیاش به دلیل طنزهای گزنده و رمانهای عمیق اوست؛ آثاری چون «تباهی و سقوط» (۱۹۲۸)، «مشتی غبار» (۱۹۳۴)، «باری دیگر برایدزِهد» (۱۹۴۵)، و سهگانه «شمشیر شرف» (۱۹۵۲-۱۹۶۱).
پدر اِولین وُ، آرتور، خود یک ناشر و ویراستار مشهور بود و برادرش، اَلِک، نیز نویسنده شد. وُ که در آکسفورد تاریخ خواند (و به شوخی میگفت در کالج هرتفورد فقط به نوشخواری مشغول بود!)، در سال ۱۹۲۴ بدون اخذ مدرک، دانشگاه را ترک کرد. پس از تجربههای ناموفق به عنوان معلم و کابینتساز، اولین رمان خود، «زوال و سقوط» را در سال ۱۹۲۸ منتشر کرد. ازدواج اولِ وُ که به خاطر خیانت همسرش در سال ۱۹۳۰ به طلاق انجامید، منبع بخشهایی از داستان غمانگیز «مشتی غبار» شد. دهه ۳۰ میلادی اوج شکوفاییِ وُ بود و او در این دوره، آثاری همچون «کالبدهای پلید» (۱۹۳۰)، «شرارت سیاه» (۱۹۳۲)، «مشتی غبار» (۱۹۳۴) و «اسکوپ» (۱۹۳۸) را خلق کرد.
«مشتی غبار» که در ایران با ترجمه ابراهیم یونسی سالها پیش منتشر شده بود و به تازگی با ویرایش محمدرضا جعفری از سوی نشر نو بازنشر شده است، اغلب در کنار «باری دیگر، برایدزِهد» به عنوان نقطه اوج کارنامهی وُ مطرح میشود. برای بسیاری از منتقدان، این رمانِ تلخِ سال ۱۹۳۴ است که اوج نگاه نقادانه او را نشان میدهد.
نود سال پس از انتشار، «مشتی غبار» همچنان یک اثر گیرا و قدرتمند باقی مانده است. این کتاب در دهه ۷۰ میلادی جزئی از برنامه درسی مدارس بود و خواننده را به دنیای خود میکشاند؛ دنیایی که حتی برای نوجوانان آن دوران نیز سرشار از رمز و کنایه بود. بازخوانی این اثر پس از چندین دهه، نهتنها ارزش آن را کاهش نمیدهد، بلکه عمق آن را تأیید میکند. این رمان، تجلی نافذترین، طنزآمیزترین و صدالبته گزندهترین دیدگاه وُ است.
هدف اصلی طنز وحشیانه وُ، طبقه متوسط رو به بالا و تازه به دوران رسیدهای است که با حرص و ولع در تلاشاند تا جایگزین خاندانهای اشرافی قدیمی و ملاک شوند؛ خاندانی که در سنتهای بیحال و وارفته خود گیر افتاده و ناکارآمد شدهاند. هیچکس نمیتواند این فرایند زوال و صعود اجتماعی را بیرحمانهتر از کسی که خود از درون این طبقه برخاسته، کالبدشکافی کند. وُ که خود یک فرد خودی در طبقه اشراف میانی بود، بدون هیچ بخششی، حماقتها و ویژگیهای ناپسند این جماعت را زیر ذرهبین قرار میدهد.

در قلب رمان «مشتی غبار»، داستان تونی لَست، نماینده «ثروت دیرینه» و اشرافیتِ نجیب، جریان دارد. تونی به همراه همسرش، برندا، و پسر جوانشان، در ظاهر یک خانواده «کامل» را تشکیل میدهند. آنها با عمارت روستاییشان، هِتن، و وفاداری به میراث طبقه خود، مورد احترام و غبطه محافل لندن هستند. اما این ظاهرِ آرام، لرزان و شکننده است. درحالیکه تونی دل در گروی زمین و مزرعه و ادامه نسل اربابان دارد، برندا به طرز مهلکی جذب جامعه مُد روز لندن، شایعات سطحی و مدهای زودگذر آن میشود.
برندا به شکلی فزاینده و گستاخانه، زندگی مشترک خود را ترک میکند تا با جان بیور، جوان بیمایه و فرصتطلبی که به هر دری میزند تا از نردبان کثیف اجتماع بالا برود، در لندن وقت بگذراند. نقطه اوج و بحران مرکزی رمان، با مرگ پسر کوچکشان، جان اندرو، در یک حادثه سوارکاری رقم میخورد. وقتی برندا خبر را میشنود، در لحظه اول فکر میکند که معشوقش کشته شده است. با شنیدن نام پسرش، آسودگی از چهرهاش نمایان میشود. این لحظه، با وحشیگری سرد و تکاندهندهاش، یکی از قدرتمندترین و تلخترین بخشهای رمان است.
تونی که ذاتاً نجیب اما کمی سادهدل است، مدت زیادی طول میکشد تا به واقعیت رابطه برندا پی ببرد. درنهایت، زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه میکنند تا در فرآیند طلاق، همهچیز، حتی خانه و ارثیه خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی مجبور میشود که سرانجام موضعی قاطع بگیرد.
تونی که درک میکند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه سقوط به دست این نوکیسههای سطحی، بیریشه و بیاخلاق است، تصمیم میگیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود میگوید: «تکشاخهای خالخالی پرواز کرده بودند.»
او با یک تصمیم ناگهانی، برای شرکت در یک سفر اکتشافی به جنگلهای برزیل ثبتنام میکند. در آنجا بیمار میشود و به ظاهر توسط مردی بیسواد اهل گویان بریتانیا، به نام آقای تاد، نجات مییابد. اما تاد نه ناجی که زندانبان تونی از آب درمیآید. تاد نقشهای میکشد تا تونی هرگز توسط گروه جستوجو پیدا نشود و او را مجبور میکند تا آثار نویسنده محبوبش، چارلز دیکنز، را بلندبلند برایش بخواند. در همین حین، در لندن مرگ تونی لست حتمی فرض میشود و بنای یادبودی برای او برپا میشود. برندا با یکی از بهترین دوستان سابق تونی، و نه با جان بیورِ مارصفت، ازدواج میکند.
«مشتی غبار» رمانی خارقالعاده است. این کتاب از زوال یک نژاد، یک نسل و یک طبقه سخن میگوید و در مقابل، طلوع چیزی سطحیتر، بیریشهتر و درنهایت فاقد ارزش را به تصویر میکشد. سرنوشت تونی لست، به عنوان تقریباً آخرین بازمانده نوع خود، به طرز هوشمندانهای دوپهلو باقی میماند. خواننده مجبور است با این پرسش آشکار روبهرو شود: آیا زندگی در نیمهاسارت و اجبار ابدی به خواندن آثار دیکنز، سرنوشتی بدتر یا بهتر از زندگیای است که در انتظار او در خانه بود؛ جایی که او در آن به یک مردِ از زمانِ خود عقبافتاده بدل میشد؟
استقبال اولیه از «مشتی غبار» گرچه تا حد زیادی ستایشآمیز بود، اما کمرنگ و محدود باقی ماند. برخی از منتقدان، مانند نشریه تایمز لیتِرری ساپلیمِنت، آن را «مطالعهای درباره پوچی» دانستند که قهرمانش «آنقدر ناتوان است که ارزش کمککردن ندارد». اما بسیاری از دوستان و ستایشگران وُ، از جمله ربکا وست و لیدی دایانا کوپر، تمجیدهای بیدریغی نثار کتاب کردند. با گذشت زمان، جایگاه منتقدانه رمان بهطور پیوسته رشد کرد. در سال ۱۹۴۲، منتقد آمریکایی، الکساندر وُلکات، آن را بهترین رمان انگلیسی در صد سال اخیر دانست و این رمان در سال ۲۰۱۰ در فهرست ۱۰۰ رمان برتر انگلیسیزبان مجله تایم قرار گرفت که نشانه عمق و طنز زهرآگین و عمیق این اثر است و نشان میدهد که چرا وُ و این رمان با گذر زمان، هنوز خواندنی و رازهای ناگفته بسیاری برای کشف دارند.
نظر شما