چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۴
چهره بازیگوش چخوف از نو کشف می‌شود

نخستین ترجمه جامع از داستان‌های کمتر شناخته‌شده آنتون چخوف نشان می‌دهد نویسنده‌ای که امروز به‌عنوان قله داستان کوتاه مدرن ستایش می‌شود، کارش را با شوخی‌های خام، بازی‌های زبانی و طنزی آشکارا نوجوانانه آغاز کرده بود.

سرویس بین‌الملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: کمتر نویسنده‌ای در ادبیات جهان به اندازه آنتون چخوف چنین اجماعی بر سر عظمتش وجود دارد. جورج ساندرز، برنده جایزه بوکر، صریح می‌گوید: «چخوف بزرگ‌ترین نویسنده داستان کوتاه است که تاکنون زندگی کرده.» از آنه پچت تا زدی اسمیت، نسل‌های متوالی رمان‌نویسان او را مرجع الهام می‌دانند. نمایشنامه‌هایش – The Seagull (مرغ دریایی)، Three Sisters (سه خواهر)، Uncle Vanya (دایی وانیا) و The Cherry Orchard (باغ آلبالو) – همچنان سالن‌های تئاتر را در سراسر جهان پر می‌کنند. فقط در یک سال گذشته، اندرو اسکات با اجرای تک‌نفره Vanya در تئاتر ملی لندن توجه‌ها را جلب کرد و کیت بلانشت نقش آرکادینا را در The Seagull در باربیکن لندن روی صحنه برد.

با این همه، این تصویر رسمی و جدی فقط بخشی از چخوف را نشان می‌دهد. روی دیگر او، چخوفی است بازیگوش و عمداً ابلهانه.

کتاب Anton Chekhov: Earliest Stories (آنتون چخوف: نخستین داستان‌ها) برای نخستین‌بار مجموعه‌ای جامع از داستان‌ها، رمانها و نوشته‌های طنزآمیزی را که چخوف در اوایل دهه ۱۸۸۰ نوشته، به انگلیسی در اختیار خوانندگان می‌گذارد. این آثار، به‌بهترین معنا، خام و نوجوانانه‌اند. روزاموند بارتلت، ویراستار کتاب، می‌گوید بسیاری از این متن‌ها تا امروز ترجمه نشده بودند، چون ناشران تجاری آن‌ها را «در خور» جایگاه ادبی چخوف نمی‌دانستند؛ نوشته‌هایی بیش از حد کودکانه و کمیک. او یادآوری می‌کند که در حین ترجمه، «بارها از خنده ریسه می‌رفتیم».

بارتلت که زندگی‌نامه‌های تحسین‌شده‌ای از چخوف و تولستوی نوشته، این مجموعه را با همکاری النا میخایلوفسکا، فیلم‌ساز روسی مقیم بریتانیا، آماده کرده است. این دو اداره‌کنندگان بنیاد آنتون چخوف هستند؛ نهادی خیریه با حامیانی چون رالف فاینز، تام استاپارد و کنت برانا. بنیاد در آغاز برای حفاظت از «داچای سفید» چخوف در یالتا تأسیس شده بود، اما پس از الحاق کریمه به روسیه در سال ۲۰۱۴، این پروژه عملاً متوقف شد. نتیجه، ایده‌ای به تعبیر بارتلت «دیوانه‌وار و آرمان‌گرایانه» بود: گردآوردن ۸۰ مترجم داوطلب از سراسر جهان – از دانش‌آموزان تا دانشگاهیان بازنشسته – برای ترجمه داستان‌هایی که سال‌ها نادیده مانده بودند.

چخوف جوان خود چندان امیدی به ماندگاری این نوشته‌ها نداشت؛ او در نامه‌ای به ویراستارش نوشته بود بعید می‌داند داستان‌هایش «حتی برای یک دهه در حافظه مردم بمانند».

این متن‌ها که چخوف آن‌ها را در فاصله بیست تا بیست‌ودو سالگی نوشته، سرشار از شوخی‌های زبانی، اسم‌های ساختگی و بازی با صداست. از روستایی به نام «پنکیک‌خورده» در داستان «نامه‌ای به همسایه دانشمند» گرفته تا ایستگاه‌های قطاری با اسم‌هایی مثل «تصادف»، «بنگ»، «محکم‌خوردن»، «جانت را بردار و بدو» و «شهر کلاه‌بردارها» در داستان «در قطار». یا ستوان دوم زیومبومبونچیکوف در «پیش از عروسی». اسمی که معنای خاصی ندارد، اما همین که با صدای بلند گفته می‌شود، خودش تبدیل به شوخی می‌شود.

به گفته بارتلت، این ۵۸ داستان – که اغلب با نام‌های مستعار منتشر شده‌اند – حتی برای متخصصان چخوف هم چندان آشنا نیستند. «چخوف در روسیه بیش از آن‌که نمایشنامه‌نویس باشد، به‌عنوان داستان‌نویس شناخته می‌شود، و این آثار نشان می‌دهد او کارش را اساساً به‌عنوان طنزنویس آغاز کرده است.» همه این متن‌ها الزاماً خنده‌دار نیستند، اما بسیاری از آن‌ها عمداً سطحی و سبک‌اند: نوشته‌های یک دانشجوی بیست‌ساله پزشکی که، به‌قول بارتلت، «فقط می‌خواست با نوشتن برای مجلات طنز، چند کوپک دربیاورد».

این نیاز مالی جدی بود. پدر چخوف تازه ورشکسته شده بود و او هم‌زمان با پرداخت هزینه تحصیل خود، نان‌آور خانواده نیز به‌شمار می‌رفت. چخوف ترجیح می‌داد نام واقعی‌اش را برای انتشار در مجلات علمی معتبر نگه دارد. اما خیلی زود معلوم شد که، برخلاف میل اولیه‌اش، نویسندگی قرار است بخش اصلی زندگی او باشد. تا میانه دهه ۱۸۸۰، همان جمله معروف شکل گرفت: پزشکی «همسر قانونی» اوست و نوشتن معشوقه‌اش؛ «وقتی از یکی سیر شوم، شب را با دیگری می‌گذرانم».

با این حال، چخوف هرگز با آثار خودش مهربان نبود. حتی درباره مشهورترین داستان‌هایش – The Lady With the Dog (بانویی با سگ)، Ward No 6 (بخش شماره ۶) و The Darling (عزیزدردانه) – با تردید و فروتنی حرف می‌زد. شکست نخست اجرای The Seagull( مرغ دریایی) در سال ۱۸۹۶ چنان او را آزرده کرد که از سالن گریخت و گفت دیگر هرگز نمایشنامه نخواهد نوشت؛ تصمیمی که البته دو سال بعد، با اجرای موفق کنستانتین استانیسلاوسکی نقض شد. او در سال ۱۸۸۸ باز هم نوشت که بعید می‌دانست هیچ‌یک از داستان‌هایش بیش از ده سال به یاد بمانند. تردیدی که مانع پرکاری‌اش نشد: فقط در سال ۱۸۸۴ بیش از ۱۰۰ داستان منتشر کرد و تا زمان مرگش بر اثر سل در سال ۱۹۰۴، شمار آثارش به بیش از ۵۰۰ رسید.

شماری از نویسندگان اوکراینی، از جمله اوکسانا زابوژکو، اولسیا خرومیچوک و اولکساندر میخد، خواستار بازنگری انتقادی در جایگاه ادبیات روسیه و توجه بیشتر به صداهای اوکراینی شده‌اند. بارتلت می‌گوید انزجار امروز بسیاری از اوکراینی‌ها از ادبیات روسیه «قابل درک» است، اما چخوف اغلب استثنا تلقی می‌شود.

به‌گفته او، چخوف به روسیه پوتین تعلق ندارد: او امپریالیست نبود، از شوونیسم داستایفسکی بیزار بود و نماد رسمی قدرت دولتی هم نشده است. او یک‌چهارم اوکراینی بود، در تاگانروگ، شهری با پیوندهای تاریخی با اوکراین، بزرگ شد و در کودکی همراه برادرانش نمایش‌هایی به زبان اوکراینی اجرا می‌کرد. رد این پیوند در آثارش هم دیده می‌شود؛ ضرب‌المثل‌ها و تعبیرهایی اوکراینی که ویراستاران در حاشیه‌های کتاب توضیح داده‌اند.

بارتلت در نهایت می‌گوید مسئله انتخاب «یا این یا آن» نیست: «گسترش توجه به نویسندگان اوکراینی نباید امکان کشف آثار تازه‌ای از چخوف را از ما بگیرد. باید به خواندن ادامه دهیم، و بیشتر بخوانیم.» شاید شروع این خواندن، با زیومبومبونچیکوف، انتخاب بدی نباشد.

منبع: گاردین، Sun 23 Nov 2025

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها