پنجشنبه ۴ دی ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
تولد ایران به مثابه ملتی مدرن

سال‌های بررسی‌شده در این کتاب برای شناخت رابطه دولت و جامعه که باعث زاده شدن ایران به مثابه ملتی مدرن شد واجد اهمیت است، این سال‌ها به همان اندازه برای شناخت ریشه‌های پدیده دو فرهنگی در ایران مدرن نیز اهمیت دارد پدیده‌ای که به ماجرای اصلی تاریخ مدرن ایران تبدیل شد.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: کتاب «ملی‌سازی ایران؛ فرهنگ، قدرت و دولت (۱۲۵۰-۱۳۲۰) نوشته افشین مرعشی با ترجمه شهربانو صارمی از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد. این کتاب پس از درآمد در چهار بخش تنظیم شده است. به صحنه آوردن ملت با زیربخش شهر، مراسم و کسب مشروعیت در ایران اواخر دوران قاجار، ملی‌سازی ایران پیشااسلام با زیربخش بازگشت به دوران باستان و اصالت بخشیدن به مدنیته، دولت معلم‌مآب با زیربخش آموزش و ملی‌گرایی در دوران رضاشاه، ملت و حافظه با زیربخش یادبودها و ساخت حافظه ملی در دوره رضاشاه فهرست کتاب را دربردارد.

تولد ایران به مثابه ملتی مدرن

افشین مرعشی در این کتاب کوشیده است روایتی متفاوت و عمیق از شکل‌گیری دولت–ملت مدرن در ایران ارائه دهد؛ روایتی که به‌جای تمرکز صرف بر سیاست رسمی یا تحولات نهادی، بر نقش فرهنگ، حافظه تاریخی و تولید معنا در فرایند ملت‌سازی تأکید می‌کند. او بر این باور است که «ملی‌سازی» در ایران صرفاً نتیجه اصلاحات اداری یا تمرکز قدرت سیاسی نبود، بلکه پروژه‌ای چندلایه و پیچیده بود که از دل بازخوانی گذشته، بازآفرینی تاریخ باستان، سامان‌دهی نمادها، آیین‌ها، زبان و جغرافیای فرهنگی ایران سر برآورد. او به‌ویژه به این نکته می‌پردازد که چگونه دولت مدرن، از اواخر دوره قاجار تا تثبیت قدرت در عصر رضاشاه، با تکیه بر روایت‌هایی تازه از ایرانِ باستان و مفهوم «ایرانیت»، کوشید پیوندی میان قدرت سیاسی و هویت ملی برقرار کند.

کتاب با نگاهی میان‌رشته‌ای، تاریخ سیاسی را با تاریخ فرهنگی، مطالعات حافظه و نظریه‌های ملت‌سازی درهم می‌آمیزد. مرعشی نشان می‌دهد که موزه‌ها، جشن‌ها، آموزش رسمی، باستان‌شناسی، نقشه‌برداری و حتی بازتعریف فضاهای شهری، همگی ابزارهایی بودند برای ساختن تصویری نو از «ملت ایران». در این چارچوب، ملی‌سازی نه یک روند طبیعی و خودبه‌خودی، بلکه پروژه‌ای آگاهانه، هدایت‌شده و گاه مناقشه‌برانگیز جلوه می‌کند. نویسنده نشان می‌دهد که ملت‌سازی در ایران همواره با تنش میان مرکز و پیرامون، سنت و مدرنیته، و گذشته و حال همراه بوده است. از این منظر، دولت نه فقط نیرویی سرکوبگر یا سامان‌دهنده، بلکه کنشگری فرهنگی است که می‌کوشد از دل تاریخ، مشروعیت امروز خود را استخراج کند.

تولد ایران به مثابه ملتی مدرن
ناصرالدین‌شاه قاجار

ناصرالدین‌شاه قاجار و «سایه خدا بر زمین»

افشین مرعشی در بخشی از کتاب چنین می‌نویسد: آن‌گاه که ناصرالدین‌شاه قاجار خود را «سایه خدا بر زمین» می‌خواند، بنیاد مشروعیتش بر تلقی‌های قدسی از نهاد پادشاهی استوار بود. اما تا سال ١٣٢٠ که محمدرضاشاه پهلوی به قدرت رسید، زبان قدرت سلطنتی در این دوران در تاروپود ملی‌گرایی مدرن تنیده شد و معنای تازه‌ای از مشروعیت سیاسی آفرید.

بین سال‌های ١٢٤٨ و ١٣١٨، پادشاهی سنتی ایران در طی فرآیندی پیچیده از دگرگونی‌های نهادی، فرهنگی و گفتمانی به دولت - ملتی مدرن بدل شد. مرعشی در این اثر تبار این دگرگونی را در پیوند سه‌گانه دولت، جامعه و فرهنگ پی می‌گیرد. او نشان می‌دهد که چگونه دولت قاجار، با الهام از الگوهای سلطنت متاخر اروپایی و از خلال آیین‌ها، جشن‌ها و نمایش‌های شهری، به باز تعریف تصویر عمومی قدرت پرداخت، و در همان حال روشنفکران ایرانی، با بازخوانی تاریخ باستان و بازآفرینی حافظه فرهنگی، کوشیدند تا «اصالت ایرانی» را با الزامات مدرنیته سازگار سازند. نویسنده از رهگذر بررسی سلسله‌ای از دگرگونی‌ها توضیح می‌دهد که چگونه دولت مدرن، با مهندسی حافظه جمعی و ساماندهی نمادهای ملی، فرهنگی نو آفرید که همزمان بر همپوشانی دولت، ملت و تاریخ استوار است.

او می‌گوید: اساسی‌ترین دگرگونی در ایده نسبت دولت با جامعه رخ داد. در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه، دعاوی اقتدار او به قدرت‌های کیهانی و قدسی گره خورده بود. همان‌طور که از مراسم پررزق‌وبرق دربار و اوضاع و احوال شرح داده‌شده در سفرنامه‌های صدها محقق، ماجراجو و جویندگان ثروت اوپایی دیده می‌شود، همان‌هایی که برای دیدن تخت طاووس با آن‌همه جلال و شکوهش می‌آمدند، مقوله «دولت» ریشه‌های پیشامدرن در تاریخ ایران داشت. اما به‌رغم وجود دولت در تاریخ ایران پیشامدرن، خودمداری سیاسی تا حد زیادی وجه بارز آن باقی ماند، دولت عمدتاً خودمرجع یا بیشتر درگیر پیوند دادن اقتدار خود با منابع خارجی، کیهانی و قدسی بود تا توجه به رابطه خود با جامعه از سوی دیگر جامعه که به واسطه ساختارهای عمودی اقتدار و در نتیجه وابستگی‌های منطقه‌ای، طایفه‌ای، فرقه‌ای و زبانی اتمیزه و تقطیع شده بود، چندان انسجام نداشت و استنباط از آن از محدوده‌های جغرافیایی مشخص و در عین حال به‌شدت سیال، همپوشان و در حال تغییر فراتر نمی‌رفت.

تولد ایران به مثابه ملتی مدرن
افشین مرعشی

تاریخ‌نگاری در ایران

مرعشی به تاریخ ملی‌گرایی در ایران اشاره می‌کند و می‌نویسد: تاریخ‌نگاری در ایران، ملی‌گرایی به یکی از این دو شیوه بررسی می‌شود: امری طبیعی و ازلی در خودآگاه ایرانی از قدیم‌ترین ایام یا شدیداً گره خورده با اقدامات دولت سازی رضا شاه بین سال‌های ۱۹۲۱ - ۱۹۴۱ م / ۱۳۰۰ - ۱۳۲۰ ه.ش. نگاه اول ناشی از تأثیر علم زبان‌شناسی در رشد و تکامل تاریخ‌نگاری ایران است و قادر به درک ملی‌گرایی مطابق با تعریف مدرن آن نیست. ضعف آن در این است که خاستگاه ملی‌گرایی را در ایران به گذشته بسیار دور در تاریخ باز می‌گرداند.

بحث دوم نیز کاستی‌هایی دارد، زیرا ملی‌گرایی ایران را به گذشته‌ای بسیار نزدیک می‌رساند. مرتبط ساختن تنگاتنگ ملی‌گرایی ایران با دوران رضاشاه ناشی از پذیرش روایت سیاسی تاریخ‌نگاری در ایران مدرن است که بسیار متداول است. دوره رضاشاه اولین دوره سیاسی بود که در آن دولت آگاهانه از ملی‌گرایی به عنوان ایدئولوژی خود استفاده کرد. با این همه ظهور برنامه ملت‌سازی با هدایت دولت در آن زمان را نمی‌توان بدون توجه به فرایندهای وسیع‌تر اجتماعی و فرهنگی اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم که در نهایت موجب تشکیل دولت-ملت ایران مدرن شد، کاملاً درک کرد.

آنچه تاریخ سال‌های ۱۸۷۰ - ۱۹۴۰ م / ۱۲۵۰ - ۱۳۲۰ ه.ش را به رغم گسستگی سیاسی‌اش به هم پیوند می‌دهد باز ترسیم بنیادین مناسبات دولت و جامعه و همگرایی دولت جامعه و فرهنگ است که در طول آن سال‌ها محقق شد. به همین دلیل بنا نیست این کتاب تاریخ سیاسی دولت ایران باشد، بلکه درصدد است تاریخ اجتماعی و فرهنگی دولت ایران را روایت کند آن‌گونه که از دولت سلطنتی سنتی به دولت ملی مدرن تکامل یافت. انگاره‌های مرتبط با به رسمیت شناخته شدن دولت در بستر ایران و در دوره مدرن چگونه تکامل پیدا کرد؟ دولت ایران در نسبت با جامعه خود را چگونه می‌دید؟ این دیدگاه در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم چه تغییری کرد؟ چگونه مفاهیم جدید فرهنگ ملی این برداشت‌ها را بغرنج کرد و به شکل دادن رابطه در حال تغییر دولت و جامعه کمک کرد؟

پاسخ به این پرسش‌ها نشان می‌دهد همگرایی میان دولت، جامعه و فرهنگ طی سال‌های ۱۸۷۰ - ۱۹۴۰ م بود که باعث شد نقش‌آفرینان اجتماعی از حیث سیاسی مدعی سخنگویی به نمایندگی از ملت شوند. شاید فعال مشروطه‌خواهی که در سال ۱۹۰۶ م / ۱۲۸۵ ه.ش در مطبوعات رادیکال نوظهور دست به دامان «ملت» شد یعنی محمد مصدق که با استفاده از کرسی قدرت نخست وزیری برای ملی کردن «نفت ایران» در اوایل دهه ۱۹۵۰ م / ۱۳۳۰ ه.ش تلاش کرد و محمدرضا شاه با ادعاهایش در سال ۱۹۷۱ م / ۱۳۵۰ ه.ش کنار مقبره کوروش همگی در زمره این نقش‌آفرینان باشند.

نقش در حال تغییر دولت ایران

تحلیل نقش در حال تغییر دولت ایران در مقابل جامعه و فرهنگ این دگرگونی را نشان می‌دهد. با تحول ساختارهای دولت از اواخر سده نوزدهم به بعد دولت شروع به آزمودن شیوه‌های جدید تعریف خود و کسب مشروعیت کرد. در فصل نخست به بررسی این تجربه در دوران سلطنت ناصرالدین شاه پرداخته شده است. نخبگان سیاسی دولت قاجار، تحت تأثیر تغییرات اجتماعی و اقتصادی داخلی و الگوهای ایدئولوژیک خارجی، در پی خلق دوباره مفهوم دولت برآمدند. با عاریت‌گیری همه جانبه از الگوی اقتداری که پادشاهان اروپای سده نوزدهم در نظام‌های امپراتوری متأخر اعمال می‌کردند، ناصرالدین شاه در پی ساختن تصویر مردمی تازه‌ای از پادشاهی در ایران برآمد.

او در این شیوه جدید سیاست از مراسم مناسک و جشن‌های عمومی استفاده می‌کرد که همگی برای برگزاری در فضاهای شهری جدیداً نوسازی شده برنامه‌ریزی شده بودند تا تصویری مردمی از دولت به توده جمعیت شهری ارائه دهند، جمعیتی که به لحاظ اجتماعی روز به روز بیشتر بسیج می‌شد. سفر شاه قاجار به اروپا در سال ۱۸۷۳ م / ۱۲۵۲ ه.ش از لحاظ آشنایی او با این الگوی جدید پادشاهی مردمی اهمیت زیادی داشت و او به محض بازگشت آن را در ایران به کار گرفت. این الگوی جدید مشروعیت بر مفروضات جدیدی استوار بود که در مقایسه با اعمال کسب مشروعیت در دوران پیشامدرن، رابطه بسیار نزدیک‌تر و صمیمانه‌تری میان دولت و جامعه قائل بود. ملی‌گرایی هیچ وقت دعوی ایدئولوژیک شاهان متأخر قاجار برای اقتدار بخشیدن به حکومت‌شان نبود اما مجموعه مفروضات جدیدی که اساس بازآفرینی دولت ایران به دست شاهان قاجار بود از این حیث اهمیت تعیین کننده‌ای داشت و چهارچوبی را طرح می‌کرد که می‌شد ملت را در آن متصور شد.

هر چند دولت قاجار از اواسط دوره ناصرالدین شاه به بعد الگوی تازه‌ای از روابط دولت-ملت به وجود آورد، هویت قومی-ملی هرگز سهمی در آمیزه جدید اعمال کسب مشروعیت آن نداشت. در بازآفرینی دولت قاجار به دست ناصرالدین شاه، تمرکز عمدتاً بر شخص شاه به عنوان تنها نماد وحدت‌بخش بود که دولت و جامعه را به هم پیوند می‌داد. از این لحاظ بازآفرینی تصویر مردمی از پادشاهی ایران توسط ناصرالدین‌شاه نیز مشابه حکمرانی به سبک امپراتوری‌های متأخر اروپایی بود که در آن وفاداری به پادشاهی نقش جایگزین همبستگی ملی را داشت.

با این همه در اواخر دوران قاجار عده‌ای خارج از ساختارهای رسمی دولت هویت ملی و حافظه تاریخی را به عنوان مبنایی برای شکل احتمالی جدید هویت‌یابی کشف کردند که واسطه رابطه میان دولت و جامعه بود. همان‌طور که الگوهای امپراتوری متأخر از اقتدار پادشاهی شیوه‌ای برای سازماندهی دوباره رابطه دولت و جامعه عرضه می‌کردند، الگوهای دیگری نیز مطرح می‌شدند، الگوهایی که مفاهیم فرهنگ ملی و حافظه تاریخی را جایگزین وفاداری به پادشاه می‌کردند.

کشف ارزش‌های مدرن در میراث گذشته باستانی

مرعشی در فصل دوم به این مساله پرداخته که در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم روشنفکران دست به کار ساختن این معنا از حافظه تاریخی و فرهنگی شدند بسیاری از ایده‌های آنها تحت تأثیر مواجهه‌شان با پژوهش‌های تاریخی و زبان‌شناختی اروپایی سده نوزدهم بود، آشنایی‌ای که تأثیر عمیقی در آگاهی ملی ایرانی داشت. این جنبش‌های فکری عملکردی دوگانه داشتند. در وهله نخست، این جنبش‌ها کار فلسفی آشتی دادن فرهنگ ایران با مطالبات مدرنیته را به انجام رساندند. کشف ارزش‌های مدرن در میراث گذشته باستانی ترفندی فلسفی بود که برای بازسازی فرهنگ ایران بر اساس ارزش‌های مدرنیته که در آن زمان جهان شمول شده بود، لازم بود.

در وهله دوم، این دریافت جدید از تاریخ و فرهنگ ایران مبنی بر اصالت دوران باستان و پیش از اسلام بود و نقش اجتماعی مهمی ایفا کرد بازسازی حافظه ملی در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم مجمون جدیدی از نمادها و خاطرات را ایجاد کرد که همه ایرانیان به یک اندان می‌توانستند مدعی آن باشند. بازسازی تاریخ و حافظه ایرانی به شکلی سکولار و ضد فرقه‌گرایانه انجام گرفت و طراحی شده بود تا نه تنها ایران با با مدرنیته آشتی دهد، بلکه حافظه و هویت یکپارچه جدیدی به وجود آورد که می‌شد آن را به کل جامعه به شکلی یکدست اطلاق کرد سکولاریسم حافظه تاریخی که روشنفکران اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم ایران از زیر خاک بیرون کشیده و بازسازی کرده بودند قابلیت آن را داشت که به مثابه فرهنگی ملی فراتر از تقسیمات قومی، زبانی، قبیله‌ای و مذهبی عمل کند.

ابزاری برای یکدست کردن فرهنگ ملی در سراسر جامعه

در فصل‌های سوم و چهارم نیز به این مساله اشاره شده که چگونه این معنای جدید از هویت ملی در دهه‌های ۱۹۲۰ - ۱۹۳۰ م / ۱۳۰۰- ۱۳۱۰ ه.ش نقش اجتماعی خود را ایفا کرد. در فصل سوم به تحلیل گسترش نقش دولت در حوزه آموزش در دوران رضاشاه پرداخته شده است. یکی از مهم‌ترین سیاست‌های رضا شاه ملی کردن نظام آموزشی و تبدیل آن به ابزاری برای یکدست کردن فرهنگ ملی در سراسر جامعه بود. دولت تبدیل به معلم ملی اصلی و مسئول آموزش دادن به ملت شد. این نقش که در تاریخ ایران تازگی داشت مبتنی بر فرض انسجام دولت، جامعه و فرهنگ بود.

در فصل چهارم نیز نشان داده شده که چگونه از مراسم عمومی و بزرگداشت‌ها در دوران رضا شاه برای ترویج مفهوم واحدی از حافظه ملی رسمی استفاده می‌شد. تقابل میان مراسم‌ها و جشن‌های دوران قاجار و مراسم نوظهور در دوره پهلوی قابل توجه است. در حالی که در مراسم دوران ناصرالدین شاه به مشروعیت شاه استناد می‌شد، آیین‌های یادبود برگزار شده در دوران رضاشاه در دهه‌های ۱۹۲۰-۱۹۳۰ م حکایت از چیزی داشت که به نحو بارزی نو بود آن‌ها بر نمادهای ملی سکولار به عنوان امور شایسته تکریم تأکید داشتند – آرامگاه‌هایی برای شاعرانی که مدت‌ها پیش در گذشته بودند ساختند. تغییر نمادین در استفاده از مراسم در اواخر دوران قاجار و اوایل دوره پهلوی ظریف اما قابل توجه است.

در مراسم یادبود در دوره پهلوی وجود مقوله انتزاعی ملیت که می‌شد نمادها را بدان ارجاع داد مسلم فرض می‌شد هم در اواخر دوران قاجار و هم در اوایل دوران پهلوی، مراسم بر مبنای دریافت مشترکی از رابطه دولت-ملت استوار بود اما فقط در دوران پهلوی بود که تصوری از فرهنگ ملی این دریافت را وساطت می‌کرد. تحلیل پیوستگی‌ها در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی نشان‌دهنده شکل‌گیری روندی است که الگوی بین‌المللی فرم ملت به واسطه آن وارد تاریخ ایران شد. این شکل‌گیری بدان معنی بود که الگوی جدیدی از اجتماع سیاسی رابطه میان دولت جامعه و فرهنگ را در ایران تعیین خواهد کرد.

زاده شدن ایران به مثابه ملتی مدرن

هر چند تشکیلات نهادی‌ای که دولت و جامعه را به هم پیوند می‌داد با موفقیت در ایران تثبیت شد، در فرایند از آن خودسازی فرم ملت در ایران معضل فرهنگ همچنان حل ناشده باقی ماند. چهارچوب نهادی و مفهومی ملت ایران تا پیش از اوایل سده بیستم با موفقیت تثبیت شد، اما این پرسش که کدام فرهنگ باید به چهارچوب ملی جدید جان ببخشد بی‌جواب باقی ماند. از این رو پدیده «جامعه دوگانه» یا «دوگانگی فرهنگی» که در آن نوعی ملی‌گرایی سکولار مبتنی بر دوران پیشااسلام به فرهنگ رسمی دولت و طبقه نخبه تبدیل شد و اسلام به مبنای هویتی عامه مردم در میان توده‌های شهری و روستایی بدل شد، هویتی که روزبه‌روز سیاسی‌تر می‌شد پدیده‌ای نیست که فقط مربوط به دوران پیش از انقلاب ۱۹۷۹ م / ۱۳۵۷ ه.ش باشد. ظهور جامعه دوگانه تلاش‌های صورت گرفته برای آن ملت‌سازی‌ای نهفته بود که اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم شکوفا شد.

هر چند شرایط استثنایی دوران پس از جنگ جهانی دوم در نابودی نهایی پروژه ملی‌گرایانه سکولار ایران نقش داشت، تناقض‌هایی بنیادین در ملی‌گرایی ایرانی وجود داشت که به دهه‌های آغازین دوران مدرن آن باز می‌گشت. این تناقض‌ها سرانجام به شکل گسل‌های فرهنگی تبلور یافت و درست در دوره پیش از انقلاب به جامعه‌ای دوگانه منجر شد. به این ترتیب هر چند سال‌های بررسی‌شده در این کتاب برای شناخت رابطه دولت و جامعه که باعث زاده شدن ایران به مثابه ملتی مدرن شد واجد اهمیت است، این سال‌ها به همان اندازه برای شناخت ریشه‌های پدیده دو فرهنگی در ایران مدرن نیز اهمیت دارد پدیده‌ای که به ماجرای اصلی تاریخ مدرن ایران تبدیل شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها