به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از انهرد، در روزگاری که قصههای کودکانه پر از پیامهای اخلاقی، الگوهای درست و قهرمانهای بیعیب و نقصاند، بازخوانی نارنیا یادآور حقیقتی است که سی. اس. لوئیس ۷۵ سال پیش میدانست: کودکان برای رشد باید از تاریکی عبور کنند. شیر، کمد و جادوگر نه پناهگاهی از ترس، بلکه تمرینی برای مواجهه با آن است. سرزمینی که در آن زمستان و امید، همزمان زندگی میکنند.
سی. اس. لوئیس، استادِ بیبدیل داستانهای گریز از واقعیت، سالها پیش هشدار داده بود که چنین خیرخواهیِ تحمیلی از نویسندگان تا چه اندازه ستمگرانه است. او نوشته بود: «از میان همه ستمها، آن ستمی که با نیت خیر نسبت به قربانی اعمال میشود، ظالمانهتر است. آنان که برای خیر ما شکنجهمان میدهند، تا ابد ادامه خواهند داد، چون وجدانشان آنها را تایید میکند.» امید که گرتا گرویگ، کارگردان «باربی» که قرار است نسخه جدید سرگذشت نارنیا را بسازد، این هشدار را از یاد نبرد.
کتابها همچنان با ما هستند. شیر، کمد و جادوگر نخستین جلد از مجموعه نارنیاست که هفتادوپنج سال پیش منتشر شد. نارنیا سرزمینی غریب و کهنه و بیتعارف است، اما جاهایی از تخیل را در ذهن کودک میگشاید که تا پایان عمر بسته نمیشوند.
چه چیزی کودک را به درون کمدی تاریک، پر از لباسهای بیدزده و عنکبوت، میکشاند؟ لوئیس پاسخ را میدانست: چیزهایی واقعی و هولناک برای فرار وجود دارند. اما نارنیا نیز از تاریکی در امان نیست. آنجا جایی است که کودک با عبور از ترس به بلوغ میرسد؛ اگر جرئت این عبور را نداشته باشد، کودک باقی میماند.
لوئیس میدانست کودکان باید بترسند. او در دفاع از این اندیشه نوشت: «چون احتمال دارد کودکان با دشمنان بیرحم روبهرو شوند، بگذارید دستکم از شجاعت و پهلوانی شنیده باشند. وگرنه سرنوشتشان را تاریکتر کردهایم، نه روشنتر.»
این سخن از تجربه زندگی خودش برمیآمد. در کتاب شگفتی از سرِ شادی، لوئیس از شبی مینویسد که با دنداندرد بیدار شد و مادرش را صدا زد، اما پاسخی نیامد؛ مادرش در اتاقی دیگر در حال مرگ بود. اندکی بعد، به مدرسهای سخت و خشن فرستاده شد و سپس در جنگ جهانی اول در نبرد آراس زخمی گشت. ترکشهایی از آن انفجار تا آخر عمر در بدنش ماندند.
شیر، کمد و جادوگر نیز با جنگ آغاز میشود. کودکان پونسی برای در امان ماندن از بمباران لندن، به خانه استادی در روستا پناه میبرند. لوسی در کمدی قدیمی پنهان میشود و به جهانی پوشیده از برف وارد میشود، جایی که زمستانش هرگز پایان نمیپذیرد و کریسمسی وجود ندارد.
در بازخوانی امروز، کتاب حس عجیبی دارد؛ گویی از زمان دیگری آمده است. لوئیس، استاد ادبیات قرون وسطا، با نبوغی کم نظیر، اسطورههای یونانی و ژرمنی را درهم آمیخته. نارنیا گاه به «دایرهالمعارف جانوران اسطورهای» میماند، اما آنچه آن را زنده نگه میدارد، روابط انسانی کودکان و بازی خطرناک میان خیر و شر در ذهن آنهاست.
ترس در جهان لوئیس، نه برای تنبیه، بلکه برای بیداری است. او میخواست کودکان بدانند که شر وجود دارد، که تاریکی بخشی از هستی است و تنها راهِ نجات، مواجهه با آن است.
بازخوانی اندرسن از نارنیا، هشداری است علیه همان خطر قدیمی در پوششی نو: اینکه نویسندگان، به جای رهایی خیال، آن را در زنجیر آموزههای اجتماعی و فرهنگی ببندند. لوئیس با همه تضادهای شخصیاش، از ایمان تا طغیان، از محافظهکاری تا لذت زندگی، چیزی را میفهمید که ادبیات امروز اغلب فراموش کرده است: کودک نیازی ندارد بیعیب باشد، فقط باید بتواند از تاریکی بگذرد.
نظر شما