سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – صادق رحمانی، شاعر، مدیر و سردبیر مجله ادبی چامه: در سه دهۀ اخیر، نوبل ادبیات مسیر پرنوسان و در عین حال معناداری را طی کرده است؛ مسیری که میان شعر و نثر، میان شاعر و رماننویس، میان زبان فشرده، تأملی و اجمال و روایت گسترده، مفصل و تجربی، در نوسان بوده است. از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ تا امروز، اگر با دقت به فهرست برندگان نوبل نگاه کنیم، درمییابیم که توازن این دو قطب شعر و نثر بهشکل قابل توجهی به سود نثر و رمان و روایت تغییر کرده است، هرچند صداهای شاعرانه هنوز گهگاه با قدرتی استثنایی سربرمیآورند تا یادآور شوند که شعر هنوز زبان نخستِ شهود انسانی است.
در آغاز این دوره، نوبل ۱۹۹۵ به «سیموس هینی»، شاعر ایرلندی، تعلق گرفت؛ شاعری که توانست میان زبان روزمره و موسیقی دیرین شعر پیوندی عمیق برقرار کند. یک سال بعد، در ۱۹۹۶، «ویسواوا شیمبورسکا» از لهستان، با آن طعنههای فلسفی و دقتی مینیاتوری در جزئیات زندگی، نوبل را برای شعر گرفت. این دو سال پیاپی در نیمۀ دهۀ نود، از معدود مقاطعی است که کمیتهٔ نوبل پیدرپی به «شاعران محض» جایزه داده است. پس از آن، شعر برای مدتی طولانی در حاشیهٔ نثر قرار گرفت و جایزه عمدتاً به رماننویسان و داستانگویان رسید.

تا سال ۲۰۱۱ که نوبل بار دیگر به شاعر تعلق گرفت: «توماس ترانسترومر»، شاعر سوئدی، با شعرهایی شفاف و فشرده که جهان را از میان خلأ و سکوت نگاه میکرد. او در زبان نروژی و سوئدی کاری کرد که هایکو برای ژاپنیها کرده بود: لحظه را به ابدیت بدل ساخت. با این حال، پس از «ترانسترومر»، یک دههٔ کامل گذشت تا بار دیگر شعر در صدر نوبل بنشیند. در این فاصله، جایزه به نویسندگان متنوعی چون «مو یان»، «آلیس مونرو»، «پاتریک مودیانو»، «سوتلانا آلکسیویچ»، «کازوئو ایشیگورو»، و دیگرانی رسید که همگی در گسترهٔ نثر کار میکردند، چه در رمان و چه در مستندنگاری. در سال ۲۰۱۶، نوبل با تصمیمی جنجالی به باب دیلن داده شد؛ ترانهسرایی که در مرز میان شعر و موسیقی زیست میکند. او شاعر است، اما شعرش نه در کتاب که در صدا و ریتم متجلی میشود. این انتخاب، بیش از آنکه بازگشت به شعر باشد، اعترافی به دگرگونی مفهوم ادبیات بود: شعر دیگر فقط بر صفحه نیست، بلکه در نغمه و اجرا نیز ادامه دارد. با وجود این، از دید منتقدان، «دیلن» بیشتر هنرمندی تلفیقی است تا شاعر محض. در نهایت، در سال ۲۰۲۰، نوبل دوباره به شعر بازگشت و به «لوئیز گلیک» رسید؛ شاعری آمریکایی که با صدای خونسرد و صادق خود، از رنج، عشق، و زخمهای خاموش انسان سخن گفت. شعر «لوئیز گلیک» نوعی کوتاهنویسی است، شعری که سکوت در آن به اندازهٔ کلمه معنا دارد. این جایزه را میتوان واپسین بازگشت تمامعیار شعر به نوبل در سه دهۀ اخیر دانست.
اگر نسبت بین شعر و نثر را بسنجیم، در بازۀ میان ۱۹۹۵ تا ۲۰۲۵، از میان حدود سی برندهٔ نوبل ادبیات، تنها چهار نفر را میتوان بیتردید شاعر محض دانست: «هینی»، «شیمبورسکا»، «ترانسترومر»، و «گلیک». در مقابل، بیش از بیستوپنج نفر از برندگان این دوران، نویسندگان نثرند: رماننویس، نمایشنامهنویس، مقالهنویس یا راوی مستند. این یعنی سهم شاعران محض در سه دههٔ گذشته کمتر از پانزده درصد کل جوایز بوده است. در واقع، اگر از «باب دیلن» به عنوان مرز میان شعر و نثر بگذریم، میتوان گفت که شعر در نوبل به ندرت صدایی مستقل یافته است. این کاهش حضور شعر را میتوان در بستر تحولات فرهنگی قرن بیستویکم فهمید. ادبیات امروز، بیش از هر زمان دیگر، به روایت، به صداهای اجتماعی و تاریخی، و به دغدغههای هویتی گرایش دارد. نثر توانسته است این مضامین را با گسترهای که شعر کمتر دارد بیان کند. اما در همین حال، هر بار که شعر توانسته است در نوبل رخ بنماید، همواره در قالب تجربهای فشردهتر و وجودیتر ظاهر شده است. در شعر «هینی» و «شیمبورسکا»، دقت اخلاقی و فلسفی؛ در «ترانسترومر»، شهود هستیشناختی؛ و در «گلیک»، خلوت روانشناختی و عرفان درونی. این جوایز شاعرانه، نشانههاییاند از آنکه هنوز، در جهانی که نثر سلطه دارد، صدای درون و جوهر ناب زبان فراموش نشده است. اگرچه نوبل در بیشتر سالها به رمان و نثر تعلق گرفته، اما همان معدود جوایز شاعرانه، بنیان معنوی این جایزه را زنده نگه داشتهاند؛ چراکه ادبیات، در نهایت، همان شعری است که جهان را تفسیر میکند، چه در قالب نظم باشد و چه در نثر شاعرانه. در چشمانداز امروز، که ادبیات بیشتر سیاسی و روایی شده است، «بازگشت به شعر» در نوبل شاید دیگر نه به عنوان ژانری، بلکه به عنوان نوعی نگاه به هستی معنا داشته باشد.
نظرات