به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از آرتنت، پابلو پیکاسو نقاش، مجسمهساز و هنرمند اسپانیایی بود که یکی از تاثیرگذارترین چهرههای هنر مدرن به شمار میآید. او در کنار ژرژ براک، بنیانگذار سبک کوبیسم بود و با شکستن قواعد سنتی نقاشی، زبان بصری تازهای آفرید. پیکاسو تا پایان عمر پرکار ماند و بیش از ۲۰ هزار اثر در قالب نقاشی، مجسمه، طراحی و چاپ برجای گذاشت ولی در طول تاریخ کمتر به شعرهای او اشاره شده است. هرچند او نماد هنرمندی است که همواره خود را از نو تعریف میکند ولی پیکاسو را بیشتر با قلممو میشناسیم تا قلم.
وقتی در میانه دهه پنجاه زندگیاش به شعر روی آورد، گویی میخواست همان انقلابی را که در نقاشی رقم زده بود، در زبان نیز تجربه کند. این تجربه البته در تاریخ ادبیات چندان ماندگار نشد، اما همچون سندی است از عطش بیپایان او برای شکستن شکلها و فروریختن مرزها.
بحران عاطفی زندگی شخصیاش، جدایی از همسر اول و تولد دختری از رابطهای تازه، او را به سوی نوشتن کشاند. شعر در اینجا نه یک انتخاب هنری، بلکه نوعی پناهگاه بود؛ نوعی دفترچه خصوصی که کلماتش بیشتر به یادداشتهای شخصی یا نقاشیهای سریع میمانستند تا قطعههایی پرداختشده از ادبیات.
ساختار شعرهای پیکاسو، مثل نقاشیهای کوبیستیاش، بر مبنای گسست و پراکندگی است. او میخواست از قواعد دستور زبان و نشانهگذاری رها شود؛ گویی نقطه و ویرگول هم برایش همان کارکرد چارچوب سنتی پرسپکتیو در نقاشی را داشتند: عنصری محدودکننده که باید کنار گذاشته شود. این نگاه شاید بیش از آنکه ادبی باشد، تصویری بود؛ او میکوشید کلمات را همانند اشکال تجسمی در صفحه پراکنده کند، تا زبان به فضایی برای نقاشی ذهنی تبدیل شود.
اما همین جاست که مشکل آشکار میشود. در نقاشی، بینظمی و تکهتکهکردن به نوعی نظام تازه دیدن انجامید و کوبیسم را به یکی از جریانهای بزرگ قرن بیستم تبدیل کرد. اما در شعر، این شگرد به ندرت به زایش نظامی تازه انجامید. حاصل کار اغلب بیشتر به شطح و هذیان شباهت داشت تا به متنی با نیروی ادبی. همین است که منتقدان سرسختی چون گرترود استاین آنها را «آزارندهتر از شعر بد» توصیف کردند.
با این حال، نمیتوان شعرهای پیکاسو را تنها با معیارهای ادبی سنجید. آنها بیش از آنکه در متن تاریخ شعر جای بگیرند، باید در حاشیه تاریخ هنر دیده شوند. این شعرها نوعی آزمایشاند: ثبتِ لحظاتی که هنرمند نقاش، در جستجوی راهی تازه، به سراغ زبان رفت. تصویرهای او اغلب خشونتآمیز و تکهتکه هستند؛ درست مانند بدنهایی که در بومهای کوبیستی از هم گسیخته و دوباره سرهمبندی میشوند.
از این زاویه، شعرهای پیکاسو بیشتر از آنکه ادبیات باشند، یادداشتهای تصویری با کلمات محسوب شده و در واقع او با واژهها مثل خط و رنگ رفتار میکند. پراکنده میکند، ترکیب تازه میسازد. اینکه حاصل کار برای مخاطب تا چه حد قابل خواندن یا زیباشناختی باشد، اهمیت درجه دوم دارد. اهمیت اصلی در این است که شعرهای او نشانهای از میل بیپایانش به برهم زدن قواعدند؛ شاهدی از اینکه او حتی در لحظه بحران و سکوت نقاشانه، نمیتوانست از آفرینش دست بردارد.
از این رو، بازخوانی امروزین شعرهای پیکاسو بیش از آنکه لذتی ادبی فراهم آورد، ما را به اندیشیدن درباره ماهیت هنر سوق میدهد: آیا ارزش یک اثر در میزان موفقیتش بهعنوان «شعر» یا «نقاشی» است، یا در میزان جسارتش برای آزمودن ناشناختهها؟ در اینجاست که شعرهای پیکاسو با همه ضعفهایشان هنوز جذاب میمانند: چون یادآورند که هنر، پیش از هر چیز، کنشی است برای شکستن مرزهای آشنا.
نظر شما