سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: رومن عالم این نویسنده آمریکایی از نخستین دلبستگیاش به ناتور دشت، نبوغ جودی بلوم و کشف کمال در آثار آگاتا کریستی و گوستاو فلوبر میگوید.
نخستین خاطره از کتابخوانی
به یاد میآورم که هفت یا هشتساله بودم، آخرین صفحه رمان «ستارهدار کردن سالی جی فریدمن به عنوان خودش»، اثر جودی بلوم را میخواندم. بلافاصله کتاب را برگرداندم و دوباره از ابتدا شروع کردم. شاید این خاطره کاملاً دقیق نباشد، اما جودی بلوم نابغهای است که چنین تأثیر عمیقی بر خواننده میگذارد.
کتاب محبوب دوران رشد
ما همواره در حال رشدیم و پیوسته کتاب محبوب تازهای برمیگزینیم. روزگاری این کتاب برای من هریت جاسوس، اثر لوییز فیتزهایو بود؛ بعدها «نه داستان از سلینجر» و پس از آن، مجموعه داستانهای جان چیور، خودیاری اثر لوری مور و کوه جادویی توماس مان. شاید اکنون به سنی رسیدهام که دریافتهام واژه «محبوب» را نمیتوان همیشه با قطعیت به کار برد. با این حال، اگر قرار باشد انتخاب کنم، میگویم محبوب امروز من، رمان جهان زیرین اثر دان دلیلو است.
کتابی که در نوجوانی مرا دگرگون کرد
در سیزدهسالگی با سلینجر آشنا شدم؛ با ناتور دشت شروع کردم و تمام آثار اندکش را خواندم. تحت تأثیر او، داستانهای ضعیفی نوشتم که تقلیدی ناشیانه از سبک او بودند، اما همین سلینجر بود که به من این باور را داد که میتوانم نویسنده شوم.
نویسندهای که دیدگاهم را تغییر داد
خواندن آثار ویلیام فاکنر — حوالی شانزدهسالگی — نخستین تجربهای بود که به من فهماند لذت خواندن یک کتاب، لزوماً در گرو روانی و سادگی آن نیست. فاکنر به من آموخت که میتوان از کُشتی گرفتن با جملات، از چالش و حتی از سردرگمی در برابر یک اثر هنری، لذت برد.
نویسندهای که انگیزه نوشتن را در من بیدار کرد
مسیر آموزش نویسندگی من در ابتدا صرفاً با تقلید پیش میرفت. نخستین نویسندهای که به یاد دارم از او تقلید کردم، آگاتا کریستی بود. چقدر مشتاق بودم که بتوانم یک جنایت بینقص را در خانهای اشرافی، با جمعی از شخصیتهای جذاب و یک جسد، به تصویر بکشم؛ کاری که در ظاهر بسیار آسانتر از انجام واقعی آن به نظر میرسد.
نویسندگانی که همواره به آنها بازمیگردم
فهرستشان کوتاه نیست: دان دلیلو، آنیتا بروکنر، پاتریک مودیانو، فیلیپ راث و ویلا کاتر. هر زمان که بخواهم دوباره به سراغشان میروم و هر بار از نو شگفتزده میشوم.
کتابهایی که دیگر نمیتوانم بخوانم
رابطه من با سلینجر همچون یک عشق پرشور جوانی بود. خواندن آثارش اکنون شبیه دیدار با معشوقی قدیمی در یک کافه است؛ ترجیح میدهم خاطره آن آثار را برای آن نوجوان چهاردهساله درونم حفظ کنم تا اینکه در آستانه پنجاهسالگی دوباره به سراغشان بروم.
کتابی که دیرهنگام کشف کردم
برای کشف کردن همیشه زمان هست؛ کتابها تاریخ انقضا ندارند. من همین تابستان برای نخستین بار مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر را خواندم؛ یک رمان کامل. چرا اینقدر دیر؟ اهمیتی ندارد.
کتابی که این روزها میخوانم
زندگینامه خودنوشت آلیس بی. تاکلس اثر گرترود استاین. این نخستین مواجهه من با استاین است و آن را بهآهستگی، کنار ساحل میخوانم؛ یک عیاشی، یک لذت محض.
کتاب آرامبخش من
آرامش میتواند اَشکال گوناگونی داشته باشد. گاهی در لحظات پرتنش، به دنبال کتابی طنزآمیز میگردم و گاهی کتابی که آینهٔ آشوب درونم باشد. آرامش حقیقی در این آگاهی نهفته است که همیشه کتابی تازه در پیش رویت قرار دارد؛ مسیری بدون نقشه که در آن شاید چیزی فراتر از آنچه در جستجویش بودی کشف کنی. به همین دلیل است که عاشق سفر با کتاب هستم.
نظر شما